اختصاصی کافه کاتارسیس
«خاطرات عشق از دست رفته» نوشتۀ اریک امانوئل اشمیت: برخورد عاشقانه با مسئلهی سوگ
«خاطرات عشق از دست رفته» نوشتۀ اریک امانوئل اشمیت: برخورد عاشقانه با مسئلهی سوگ
آیدا گلنسایی: خاطرات عشق از دست رفته نحوۀ رویارویی اریک امانوئل اشمیت با سوگ مادرش و فرآیند طاقتفرسا و دردناک سازگار شدن با فقدان او را نشان میدهد. در این اثر نویسنده با صداقت و صمیمیت تمام به خوانندگان خود اعتماد میکند، زخمهای روح و تردیدهای مرگبارش را نشان آنها میدهد، سراغ سؤالهای ترسناکی میرود و از هیچ پرتگاهی نمیترسد.
بااینکه امانوئل اشمیت دکترای فلسفه دارد، اما کتاب او سرشار از حکمت است و جملههایش در خدمت خرد و روشناییاند. به گفتۀ مترجم کتاب: «خاطرات عشق از دست رفته روایتی است شاعرانه و صمیمانه از سوگ مادر، خاطرات، کودکی، حسرتها و خوشیها. روایت دستوپا زدن در اندوهی تسکینناپذیر، که خیانت است به مادری که طعم شیرین زندگی، شادی، هنر و عشق را به او آموخت و تلاشی است نفسگیر، برای بهجا آوردن وظیفهای که خواستِ مادر بود: وظیفۀ خوشبخت بودن.»
«خاطرات عشق از دست رفته» نوشتۀ اریک امانوئل اشمیت: برخورد عاشقانه با مسئلهی سوگ
از تراژدی به غزل
مادر نخستین منبع انرژی است، بر تکتک سلولهای ما نور میتاباند، نخستین درک ما از آرامش، امنیت، مهربانی و خوشبختی است. مرگ مادر تجربۀ یک فروپاشی دردناک است، ناگهان پرتاب میشویم به همان لحظه از اسطورهها که انسان از باغ عدن رانده شد، تجربۀ از دست دادن تعادل و یگانگی است، تجربۀ سقوط دمادم. با مرگ مادر حس میکنیم جهان تنهایمان گذاشته است، ناگهان پیر میشویم و پشتِ خالی زندگی را میبینیم. شاید وحشتناکترین بخش مرگ مادر همین باشد: دیوار مستحکم میان نیستی و ما فرو میریزد و ناگهان با مرگ خود تنها میمانیم. در چنین شرایطی چه باید کرد؟ چگونه میتوان چنین اندوهی را تاب آورد و بر آن استیلا یافت؟ کتاب خاطرات عشق از دست رفته سفری دردناک و طاقتفرسا است که ما را سوار بر قطار با خود به لیون میبرد تا به کشف این راز برویم که چگونه میشود از چنین تراژدی هولناکی حماسه و حتی غزل آفرید.
«من، اینجا، از مرگ مامان مینویسم، حتی اگر از این کار متنفر باشم.
قبلاً این را گفتهام؟ من هرروز برای مامان دعا میکنم.
دعا میکنم در سرزمینی که پیاده میشود دچار وحشت نشود.
دعا میکنم سعادتمند در آنجا پرسه بزند. دعا میکنم از او خوب استقبال شود.
دعا میکنم نگران ما نباشند؛ نگران بچههایش، نوههایش، خانوادهاش، دوستانش و هرکسی که او را دوست میداشت.
…
برخی عقیده دارند دعا اهمیت شخص را در نظر خویش بالا میبرد: او تصور میکند قادر است نظم جهان را تغییر دهد.
دعا از خوشبینی، ارادهباوری، پایداری، و تعهد جان میگیرد. ارزشهای من. میتوانم آنها را در برابر مرگ رها کنم؟ قطعاً نه.
اگر مرگ بخواهد این ارزشها را رها کند، من نمیکنم.»
«خاطرات عشق از دست رفته» نوشتۀ اریک امانوئل اشمیت: برخورد عاشقانه با مسئلهی سوگ
مذهب شادی
در خاطرات عشق از دست رفته نویسنده پس از مرگ مادرش در اندوه و سوگواری غرق میشود، برای مدتی تمام زندگیاش به دومینویی از ناکامی و مصیبت و بیماری تبدیل میشود، اما او در غم نمیماند، به دل آتش میزند و از آن میگذرد. امانوئل اشمیت به دوست همیشهاش، تئاتر و اجرا، پناه میبرد و داغ و رنج این فقدان عظیم را با نوشتن و هنر تعدیل میکند. درواقع او در اعماق ظلمت، آن روشنایی را که نمییابد، میسازد. این کتاب پیامآور مذهب شادی است و تمام جملههایش دشواری وظیفۀ انسان را به او گوشزد میکنند: تسلیم روح به شادی و تماشای طلوع لحظه. گویی در نظر اریک امانوئل اشمیت غم وضعیتی طبیعی نیست، امر مبتذل است و روح هشیار هرآن باید بتواند از تاریکی و تردید و ترس، نور تولید کند و راهی به بیشۀ مینوی شادی و شکوفایی بیابد:
«حماقت اندوه: اندوه فقط آنچه را از دست دادهایم نشان میدهد. انگشتش را به سمت فقدان نشانه میرود و به چیزی اشاره میکند که دیگر نیست. تمام فکر و ذکرش پوچی و عدم است.
نبوغ شادی: شادی آنچه را هست نشان میدهد. با چشمانی باز، از وجود داشتن خود و از چیزی که در اختیار دارد متعجب میشود. او یک شگفتزده است.
برای اندوه، جهان خالی است و برای شادی، جهان پُر است.
اندوه پسربچۀ بداخلاقیست که همهچیز را نفی میکند.
شادی دختربچهای است که تحسین میکند.
اندوه اخمی است که انکار میکند.
شادی لبخندیست که جشن میگیرد.
بدبینی به ساماندهی اندوه میپردازد و خوشبینی به ساماندهی شادی. هیچکدام حقیقت را بیان نمیکنند، آنها به هستی شکل میدهند. اولی ناملایمات را اضافه میکند و دومی آن را کاهش میدهد.»
«خاطرات عشق از دست رفته» نوشتۀ اریک امانوئل اشمیت: برخورد عاشقانه با مسئلهی سوگ
مسئلۀ شرم و خودافشایی
فرهنگ غرب اصرار دارد خود را از شرم آزاد کند و در نشان دادن تاریکیها بیپروا و شفاف و شجاع باشد. نیچه در کتاب حکمت شادان جملهای دارد با این مضمون: نشان آزادی به دست آمده چیست؟ دیگر از خود شرمسار نبودن. در خاطرات عشق از دست رفته امانوئل اشمیت در نسبت خود با پدرش شک میکند و خود را فرزند او نمیداند. او پس از مرگ مادر دنبال دفترچۀ یادداشتی میگردد که راز تولدش را فاش کرده باشد و در کل بین دوستان، همکاران و همرقصان مادرش به دنبال پدر واقعی خود میگردد. او زادۀ فرهنگی است که خودافشایی را شجاعت و فضیلتی اخلاقی میداند. کندوکاو اشمیت دربارۀ پدر احتمالیاش و حدسها و جستوجوهای در کل این اثر تکاندهنده و نفسگیر است. جز این، او از خیانتهای پدر و مادرش به یکدیگر و مواردی که به ازدواجشان پشت کردند و تسلیم لذت آنی شدند پرده برمیدارد. او پدر و مادر خود را خوشبخت و عاشق میداند و احتمالاً دلیل برشمردن اشتباهات و کژرویهایشان این است که نشان دهد آنها همدیگر را به شیوۀ ناقص و زمینی خودشان دوست داشتند.
«خاطرات عشق از دست رفته» نوشتۀ اریک امانوئل اشمیت: برخورد عاشقانه با مسئلهی سوگ
دربارۀ عشق
کتابهایی مثل دربارۀ عشق نوشتۀ استاندال یا دربارۀ عشق آلن دوباتن همیشه جذاباند. زیرا عشق اسرارآمیزترین کلمه و اختراع ما آدمهاست، نقطۀ تلاقی جادو و حقیقت. عشق رازی است که انسانها را بیشتر از معادن طلا به سمت کشف خود کشانده و در اینجا نکتۀ ظریفی وجود دارد: عشق راز است، نه معما بنابراین نمیتوان آن را گشود، فقط باید در آن غوطهور شد و زیر تابش نور آن بالید. در کتاب خاطرات عشق از دست رفته اریک امانوئل اشمیت به مقدسترین نوع عشق از نظر اریک فروم، یعنی عشق مادر و فرزندی میپردازد و جملههای تأمل برانگیز و عمیقی دربارۀ آن مینویسد. این کتاب هم اثری است دربارۀ عشق:
«دوستت دارم.»
مامان، حتی بهشکل زمزمه، حتی زیر لب هم، این دو کلمه _ دوستت دارم_ را به من نگفت. نیازی به گفتن بدیهیات نیست! گفتنِ «چه هوای خوبی!»، وقتی که هوا خوب است، بیهوده سخن گفتن است.
من نیز همینطور. هرگز به او نگفتم «دوستت دارم». به نظرم خندهدار میآمد. اثباتِ عشق بیش از بیانِ عشق ارزش دارد. جملات را به دروغگوها و ترسوها بسپاریم.»
«نباید عشق را با کلمات از بین برد. کلمات خراش میدهند، فاسد میکنند، فریب میدهند، روابط را تیرهوتار میکنند، اغراق میکنند، بیاهمیت جلوه میدهند و ویران میکنند. آنها همانقدر به انسانهای سادهلوح تعلق دارند که به مبتذلها، بدبینها، بزدلها، حیلهگرها، تنپرورها، شیادها و ابلهها.
من و مامان یک باور مشترک داشتیم: عشق گلی ارزشمند است که با سکوتی مقدس محافظت میشود. مبادا با عبارات نامناسب زخم بردارد.»
دربارۀ تئاتر و اجرا
اریک امانوئل اشمیت در بیستوپنجسالگی به اوج شهرت میرسد. دانۀ عشق به نمایشنامه و تئاتر را مادرش در وجود او میکارد. زمانی که ده یازدهساله است. در خاطرات عشق از دست رفته زندگی این نمایشنامهنویس و بازیگر موفق که داور جایزۀ معتبر گُنکور نیز هست، روایت میشود: کودکی، خانواده، عشق به تئاتر و بعد از سوگ مادرش، تئاتردرمانی! او برای گریز از سردی جای خالی مادر و غربتش در جهان به آغوش زنانه و خوشبوی تئاتر میگریزد و دربارۀ نحوۀ اجرا نکتههای ارزشمندی به ما میگوید:
«آخرین جلسات کاری مادام پیلینسکا و راز شوپن.
بعد از آخرین تمرینِ پیش از اجرا، یان بهشدت از من انتقاد کرد:
_همهچی خوبه، جز تو! در سطح بقیه نیستی، در سطح خودت هم نیستی.
زیر بار نرفتم و به او یادآوری کردم در لحظهای که نیکلا آکورد مارش عزا را نواخته بود گریه میکردم.
_ یاد مامان افتاده بودم. میدونم که این کار درست نیست. خوب میدونم که توی تئاتر نباید گریه کرد، باید بقیه رو به گریه انداخت؛ نباید خندید، باید بقیه رو به خنده انداخت؛ نباید چیزی رو حس کرد، باید یه حس رو به بقیه رسوند. هزاربار، به کسانی که اونها رو «بازیگران وابسته به متن» میخونم حمله کردم، چون دچار احساساتی قویتر از اونچه تماشاگر حس میکنه میشن.
_ سه هفته تا جشنوارۀ نیس وقت داریم؟ کار کن، اریک، کار. به استعدادهات تکیه نکن.
رنجیده، سرم را بلند کردم. این جملهای است که مادرم، بعد از گفتگو با معلمانم، آن را مرتب به کار میبرد. «بااینکه پسرتون یه کارنامۀ عالی داره، ما ازش راضی نیستیم، چون میتونه چندین صفحه رو توی راهرو و قبل از امتحان حفظ کنه و خوب بنویسه. در آخرین لحظه، شانسی، نمرههای خوب میگیره، بدون اینکه درستوحسابی کار کنه.» در این مواقع، مامان به سمت من خم میشد. «به استعدادهات تکیه نکن، پسرم.»
وظیفۀ خوشبختی
اریک امانوئل اشمیت دستپروردۀ مادری عاشق است، حاصل یک جان شیفته. مادرش در تمام دورانی که همسرش زمینگیر شده، عاشقانه از او پرستاری میکند و اجازه نمیدهد احساس کند سربار زندگی است، اما پس از مرگ پدر، وقتی که درست و بهتمامی وظیفۀ خود را در قبال او انجام داد، به زندگی بازمیگردد، چون دختربچهای شادان و خوشیها و علایق شخصی را پی میگیرد. وظیفۀ او خوشبختی است:
«مامان از نو متولد شد. نیرو، شوروحال، خوشبینی، رنگوروی شاداب و زمان کافی برای پرداختن به ما و خودش را دوباره به دست آورد. میدرخشید و اصلاً شباهتی به یک بیوۀ غمگین نداشت.
خود او نیز، که در این مدت خاطرۀ پدرم را زنده نگه داشته بود و وجودش را وقف او کرده بود، از این جنبوجوش و شور و شوق و خوشخلقی متعجب بود. کلافه، مثل دختربچهای که غافلگیر شده، به من خیره میشد.
_ من پدرت رو دوست داشتم و وظیفهم رو تماموکمال انجام دادم. حق دارم یه زندگی جدید داشته باشم، نه؟
باز هم وظیفۀ خوشبخت بودن…»
اریک امانوئل اشمیت ادامۀ این مادر است و باورهای او را امتداد میدهد:
«هنگامی که بهطور ملموس با زندگی میجنگیم، کمتر به مرگ فکر میکنیم.
در حال حاضر، من در قید تفکرات فلسفی، ناپایداری وجودی، تقدیر محتوم بشر و پوچی سرنوشت خودمان نیستم. دیگر زندگی را زیر سؤال نمیبرم، آن را میطلبم.
زندگی، هیچچیز جز زندگی. با هر فرد بیاعتنا، آراسته و خودنما، که زندگی را بیمقدار انگارد، درخواهم افتاد.»
یکی از زیباترین و نمادینترین صحنههایی که در این کتاب به تصویر کشیده شده و چیرگی زندگی بر مرگ و وظیفۀ خوشبختی را نشان میدهد، بهار در گورستان است، هنگامی که اریک امانوئل اشمیت به سر مزار پدر و مادرش میرود که عاشقانه کنار هم آرمیدهاند:
«آفتاب درخشنده و تند، زننده و با تمام قدرت، ساختمانها را از هم جدا میکند_ انگار انتقام حجبوحیایی را که زمستان بر او تحمیل کرده بود میگیرد. ازدحام گلها روی شاخهها، قاصدکهای روییده میان سنگها، درختان یا پرچینهای پر از برگ، گردههای پراکنده. بهار قاطعانه بر شهر چیره شده است.»
«از آپارتمان کودکی که مشرف به لیون بود تا این گورستان مرتفع، مامان همواره مکانهایی را انتخاب کرده است که افسردگی نمیآورند و جهان را به صحنۀ نمایش تبدیل میکنند. او با فروتنی بازیگر زندگی خود _ و نیز زندگی ما_ بود و همواره به آن هماهنگی میبخشید. او به گروهی از مردمان ناشناس و پرشمار تعلق دارد که نور را جذب نمیکنند تا دیده شوند، بلکه نور را میآفرینند.»
شرقیترین نویسندۀ غربی
اریک امانوئل اشمیت نویسندهای شهودی است، بیشتر کششی تا کوششی. او در مصاحبهای خود را از شیفتگان مولوی دانسته است. توجه به شادی و سمت روشن روح، اصالت دادن به صدای قلبی و غرق شدن در حال از ویژگیهای بارز شخصیت و آثار اوست. در خاطرات عشق از دست رفته میبینیم که مادر اریک او را «خرگوش آبی من» میخواند. خرگوش در نقاشی سه لتهای باغ لذتهای دنیوی اثر هیرونیموس بوش نمادی از شادی، سرمستی و لذت است و در بخش بهشت و اولین لحظات آدم و حوا به تصویر درآمده و آبی رنگ عرفان است، امانوئل اشمیت، این خرگوش آبی، طرفدار عرفان شاد است، رهرو مولاناست و میتوان آن را شرقیترین نویسندۀ غربی دانست.
«این «خرگوش آبی» نه دندان جوندگان را به من داد و نه گوشهایم را دراز کرد، اما مرا به جستجوی پناهگاه، حمایت عاطفی و احساس امنیت در رنگ آبی کشاند.»
«ما جوانی خود را صرف آماده شدن برای زندگی میکنیم و پیری خویش را صرف به یاد آوردن زندگی سپریشده. با این کار زمان حال را که تنها زمان موجود است با افتادن در دو دام از دست میدهیم، دام آیندهای که هنوز نیامده است و دام گذشتهای که دیگر نیست. چه زمان ازدسترفتهای! یا بهتر است بگوییم: چه زمان حال ازدسترفتهای!
باید در لحظه زندگی کرد، زیر آفتاب منحصربهفرد آن. خاطره روشنی نمیبخشد، خاموش میکند.»
بریدههایی از این کتاب
کتاب خاطرات عشق از دست رفته پر از جملههای تابانی است که روح را سرمست و سرشار میکنند. همچون تاکی است سرشار از خوشههای اشراق و در آن نویسندۀ در سوگ مادر کتابی میآفریند که برای انسانهای بیشمار مادری میکند و منبع انرژی و تکیهگاه و سرشار از تسکین و تسلی میشود. جملههایی از متن کتاب:
«فکر میکردم درد انسان را میکشد. درحالیکه جسم برای ادامۀ کارهای طاقتفرسای همیشگی، همچنان کودن، کوتهفکر و مقاوم باقی میماند و بهرغم ممانعت روح، توانایی بیش از حدش را برای امیال، اشتها و قدرتِ بازسازی حفظ میکند. چقدر دلم میخواست هنگام شنیدن این خبر میمردم! تسلیم رنج نمیشدم و پیش از آن جان میدادم.
احتمالاً برای گریز از آن میمردم…
ولی به جای آن، جسمم، با نسنجیدن موقعیت، مرا محکوم به اندوه کرد.»
«آسمانیان چه خوش اقبالاند: آنها به استقبال انسانی بینظیر میروند. و ما زمینیان چه خوشاقبال بودیم: انسانی بینظیر را شناختیم.»
«یک قبر
قبر چیست؟
دریچهای که به هیچجا منتهی نمیشود. دری که به هیچجا باز نمیشود. سطحی که میخواهد ما را متقاعد کند عمق دارد. یک فریب.»
«دگردیسی عشق…
در کودکی، وابستگیام به مادرم به شکل ترسِ از دست دادنش تجسم مییافت.
اکنون، وابستگیام به صورت اندوه است.»
«هرگز.»
برای نخستینبار، معنی این واژه را نمیفهمم، ولی آن را حس میکنم.
هرگز او را دوباره نخواهم دید.
_ علاجی برای اشکها وجود دارد؟
_نه.
_پس بیماری نیست. علاجی برای اندوه وجود دارد؟ داروی ضد اندوه؟
_نه.
_پس این هم بیماری نیست.
اجازه دهید گریه کنم و درون اندوهم غرق شوم.»
«فلسفه بدون حکمت چیزی جز زوال روح نیست.»
«عجیب است که نیروهای مثبت، بهجای تغذیۀ وجود من، کتابهایم را غنی میکند. حتی اگر سایههایی در داستانم پنهان باشد، من آن را شاد و نورانی مینویسم، اما زندگیام همچنان تاریک و بیبهره از شور حیات باقی میماند. بهترین حالت من دیگر در اختیار خودم نیست، تنها از آنِ خوانندگان است.»
«هنگامی که یک بچه به دنیا میآید، یک مادر نیز به دنیا میآید.
هر تولد دو تولد است.»
«من زندگی را با عشقی که ترس از دست دادنش آن را قویتر کرده است دوست دارم.»
«از دو قاتل پرهیز کن: دلتنگی و امید. آنها زمان حال را میکُشند.»
«اضطراب از چیزی نمیترسد، ترسِ از هیچ است.»
«خوشبختی مانند بخشش است: اراده میکنیم تا آن را به وجود آوریم.»
«سرانجام، جای درست خاطره را در زندگیام پیدا کردم: خاطره، بدون خراب کردن واقعیت، آن را غنی میکند. بدون آسیب رساندن، آن را پربار میکند.»
کوتاه کلام
خاطرات عشق از دست رفته داستانی واقعی است از رویارویی دلخراش امانوئل اشمیت با مرگ مادرش و نحوۀ سپری کردن دورۀ تاریک سوگ و بازگشتن به زندگی و شادی. در این اثر نویسندهای را میبینیم که به جای شیون به حال مادری که دیگر نیست، مادری که حضور ندارد ولی وجود دارد، زیباییهای روح او را با ما در میان میگذارد و اجازه میدهد بهجای دلسوزی به حال نویسنده و برای خود، از زخمهایش بیاموزیم، بشکفیم و درک کنیم که در دردهایمان تنها نیستیم. او غم خود را به فانوسی بدل میکند برای روشنایی تاریکی درون خود و دیگران.
در این اثر فرصت مییابیم از زندگی خصوصی امانوئل اشمیت بدانیم و انسان آسیبدیده و تنهای وجودش را در آغوش بگیریم. این کتاب روانشناسی نیرومندی دارد، و با خواندن اولین صفحات آن درمییابیم احساسات ماست که از زبان او بیان شده و تنهایی و سوگواری و دردهای ماست. در خاطرات عشق از دسترفته حیوانات، از جمله سگها و علیاحضرت فوکی، سگ ژاپنی امانوئل اشمیت به فضای داستان طنز، شادی و سرخوشی ویژهای بخشیده تا نشان دهد او حتی در غرقاب غم نیز دلیلی برای شادی و خندیدن و شکرگزاری مییابد. درواقع امانوئل اشمیت نویسندهای است که ادبیات و هنر را جبران واقعیت میداند، مرهمی که زخم را التیام میبخشد.
-
اختصاصی کافه کاتارسیس1 ماه پیش
«گوشماهی» با صدای آیلا کریمیان
-
معرفی کتاب4 هفته پیش
«خداحافظ آنا گاوالدا»: از جادۀ ادبیات به سوی تابناکترین گلها…
-
کارگردانان ایران1 ماه پیش
«شمس پرنده» شاهکار پری صابری
-
مصاحبههای مؤثر1 ماه پیش
محمدعلی بهمنی و روح نیماییاش…
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
رمانی دربارۀ «دختری با گوشوارۀ مروارید»
-
موسیقی کلاسیک1 ماه پیش
Canon in D شاهکار یوهان پاخلبل
-
مهدی اخوان ثالث3 هفته پیش
پادشاه فصلها، پاییز…
-
رادیو ادبیات3 هفته پیش
«یکروز میآیی که من دیگر دچارت نیستم» شعر و صدا: افشین یداللهی