اختصاصی کافه کاتارسیس
منظرۀ افتاده بر دریاچه را برمیدارم، میگذارم سر جایش…
منظرۀ افتاده بر دریاچه را برمیدارم، میگذارم سر جایش…
داوودیها
دست داده است دستِ سراب
دستهایی که آنقدر خاموشی را شانه کشید
که فراموشی گرفت
دیواری دورم ساختهاند اصوات
و سنگِ روی رُستنم شدهاند تصاویر
دریا
در ازدحامِ موجها
گم شده ست
آزادی بزرگیست دیگر منتظر زنگها نبودن
تمرین کردن غروب
تمرینِ درختهای بیابان، توفان
تمرینِ پرندههایی که میروند
چرا درک نمیکنند جنگلی را
که از تجمع اینهمه درختِ خالی
در خطر است؟
باید کاری کرد
شبیه فریاد کشیدن
علیرغم سیلی که صدایت را برده است
شبیه شکستن گلدانی
که دورت را گرفته بیاینکه به گُل دادنت
راغب باشد
باید کاری کرد
من در دیداری با داوودیها دانستهام، پاییز
زوایای دیگری دارد جز زوال
و مزیّت زمستان
پرتقالیست که اضافه میشود به زیبایی
چرا درک نمیکنند
پیامهای پراکندۀ مه را
چرا به ماهیها نمیگویند
در انتظار تولد تالابی باشند؟
عصای این سپید دستانم را میگیرد
تا از عرض کوری عبور کنم
تا بشنوم چشمهایم زنگ زده است
باید کاری کرد
منظرۀ افتاده بر دریاچه را برمیدارم
میگذارم سر جایش
تنها یک دریچه میفهمد
رو به کوچ بودن یعنی چه؟
چرا درک نمیکنند آسمانی را
که نمیگنجد در تحجر پنجرهها
چرا درک نمیکنند
که قرص ماه در قوطی تاریکی است؟
منبع
مجموعه شعر کافه کاتارسیس
نشر آنسو
-
نویسندگان/ مترجمانِ ایران5 روز پیش
تجارب دکتر «نسرین شکیبیممتاز» از تدریس ادبیات فارسی در کشور ژاپن
-
کودک و نوجوان4 هفته پیش
پرهام طاهرخانی و «ناطور دشت» نوشتۀ سلینجر
-
اختصاصی کافه کاتارسیس2 هفته پیش
«پاییز فلوبر» نوشتۀ آلکساندر پوستل: مراسم تدفین و احیای نبوغ
-
گفتوگو1 ماه پیش
مناظرۀ دیدنی «اسلاوی ژیژک» و «جردن پترسون»
-
تحلیل داستان و نمایشنامه1 ماه پیش
نگاهی به کتاب «قرن من» نوشتۀ گونتر گراس
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
فلسفهای مهربانتر از موفقیت!
-
موسیقی بی کلام3 هفته پیش
دوستت دارم بیآنکه بخواهمت…
-
موسیقی بی کلام1 ماه پیش
خوش به حال روزگار…