شاعران ایران
دربارهی پریشادخت شعر؛ «فروغِ فرخزاد»
فروغ در 15 دی ماه 1313 در تهران متولد شد. پدر او افسر ارتش بود. در پانزده یا شانزده سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرد، اما بعد از سه سال جدا شد. ثمرهی این ازدواج پسری به نام کامیار بود. فروغ بعد از کلاس نهم به هنرستان رفت و خیاطی خواند. در سال 1337 به انگلستان رفت و سینما خواند و بعدها چند فیلم ساخت و در کار سینما درخشید. در کار سینما با ابراهیم گلستان همکاری میکرد. فروغ در زمان حیات خود مشهور شد. با او مصاحبههای بسیار کردند و از زندگی او فیلم برداشتند. در 24 بهمن 1345 در یک سانحهی رانندگی در حوالی خیابان قلهک تهران در 32 سالگی درگذشت و او را در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپردند. خانوادهی فروغ، خانوادهای با استعداد و فرهنگی بود و همهی خواهران و برادران او در کار هنر یا تحصیلات عالیه صاحب نام و مقامند.
شهرت فروغ و آن همه پیشرفت در کار شعر حاصل دوازده سال آخر عمر اوست:
« فروغ فرخزاد 12 سال پیش از درگذشتش اولین شعرش را به مجلهی روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدها هزار نفر با خواندن شعر بیپروای او با شاعری آشنا شدند که چندی بعد به اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیار یافت و در همان روزها بود که یکی از شاعران معروف او را در بیپروایی و دریدن پردهی ریاکاران به حافظ تشبیه کرد و نوشت: «که اگر در قدرت کلام هم به پای لسان الغیب برسد حافظ دیگری خواهیم داشت.»
باری فروغ اگرچه تحصیلات دانشگاهی نداشت و حتی تحصیلات دبیرستانی او هم ادبی نبود، ولی با مطالعهی شبانهروزی با ادبیات فارسی آشنایی کافی یافته بود. پدرش میگوید:
« فروغ وحشتناک مطالعه میکرد، همهی اشعار سعدی را حفظ بود. غزلهای حافظ را حفظ بود و یک لحظه از مطالعه بازنمیایستاد… برای خواندن حرص میزد.»
با ادبیات غرب هم چه از طریق ترجمه و چه مستقیما آشنایی یافته بود:
« فروغ با زبانهای ایتالیایی، آلمانی و فرانسه به قدر احتیاج آشنا بود. اما با تحصیل مرتب و متودیک زبان انگلیسی طی چهار سال این زبان را هم در مکالمه و هم در نوشتن و ترجمه خوب فراگرفته بود. نمایشنامهی ژان مقدس از برنارد شاو، سیاحتنامهی هنری میلر در یونان با عنوان ستون سنگی ماروسی را ترجمه کرده بود که هنوز چاپ نشده. ترجمهی ژان مقدس که شرح زندگی ژاندارک است.»
منبع
راهنمای ادبیات معاصر
دکتر سیروس شمیسا
نشر میترا
صص 255-256
(چند شعر از فروغ فرخزاد)
گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسوهای مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سرانجام
روی برگ گل سرخی با من خوابید
ای کبوترهای مفلوج
ای درختان بیتجربه یائسه، ای پنجرههای کور
زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم کنون
گل سرخی دارد میروید
گل سرخی
سرخ
مثل یک پرچم در رستاخیز
آه من آبستن هستم آبستن آبستن
جفت
شب میآید
و پس از شب، تاریکی
پس از تاریکی
چشمها
دستها
و نفسها و نفسها و نفسها
و صدای آب
که فرو میریزد قطره قطره قطره از شیر
بعد دو نقطه سرخ
از دو سیگار روشن
تیک تاک ساعت
و دو قلب
و دو تنهایی
پرنده فقط یک پرنده بود
پرنده گفت: چه بویی چه آفتابی
آه بهار آمده است
و من به جست و جوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمیکرد
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بیخبری میپرید
و لحظههای آبی را دیوانهوار تجربه میکرد
پرنده آه فقط یک پرنده بود
مطالب مرتبط
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند