با ما همراه باشید

تحلیل داستان و نمایش‌نامه

نگاهی به نثر ابراهیم گلستان در داستان «خروس» 

دکتر محسن احمدوندی: نگاهی به نثر آشفته و مغلوط ابراهیم گلستان در داستان «خروس» 

دکتر محسن احمدوندی: نگاهی به نثر آشفته و مغلوط ابراهیم گلستان در داستان «خروس» 

 دکتر محسن احمدوندی: من چند سال پیش، بعد از این‌که دو بار رمان «اسرار گنج درۀ جنی» را خواندم، متوجه شدم که ابراهیم گلستان نویسندۀ خوبی نیست و حالا بعد از خواندن داستان بلندِ «خروس» فهمیدم که داوری قبلی‌ام پُر بی‌راه نبوده است. برای من که ادبیات خوانده‌ام و با نثر سالم و سرشار بلعمی و بیهقی و منشی و سعدی زندگی کرده‌ام، گلستان هرگز نمی‌تواند نویسندۀ محبوبم باشد. نثر گلستان نثری است پرغلط و آشفته و به‌زودی در یادداشتی برای این مدعایم دلایلی ارائه خواهم کرد. از آنجا که به تازگی داستان بلند «خروس» را خوانده‌ام، اجازه بدهید در ادامه نگاهی به این اثر بیندازیم.
«خروس» داستان بلندی از ابراهیم گلستان است که به گفتۀ خودِ نویسنده، آن را در روزهای آخر سال ۱۳۴۸ و تابستان ۱۳۴۹ نوشته است. تکه‌هایی از نسخۀ اولیۀ این داستان در سال ۱۳۵۹ در مجلۀ لوح چاپ می‌شود و در سال ۱۳۷۳ به صورت ناقص و سانسورشده در مجموعۀ «شکوفایی داستان کوتاه در دههٔ نخستین انقلاب» به کوشش صفدر تقی‌زاده به چاپ می‌رسد که اعتراض گلستان را در پی دارد. سپس نسخۀ کامل خروس، برای نخستین‌بار در سال ۱۳۷۴ توسط انتشارات روزن در نیوجرسی و لندن و سپس در سال ۱۳۸۴ توسط انتشارات اختران در تهران منتشر می‌شود. سال ۱۳۸۵ یعنی یک سال بعد از چاپ کتاب در ایران، مجوز انتشار آن لغو می‌شود و در سال ۱۳۸۶ در بیستمین نمایشگاه بین‌المللی کتابِ تهران، فروش آن ممنوع اعلام می‌گردد و تلاش ناشر برای دریافت مجوزِ تجدید چاپ آن نیز تا به امروز ثمری نداشته است.
خلاصۀ داستان «خروس» از این قرار است که دو نقشه‌کش (راوی و مرد همراهش) در جزیره‌ای به مسّاحی مشغول‌اند و وقتی که برای برگشتن از جزیره به ساحلِ محلِ قرار با راننده‌شان می‌آیند، راهنمایشان به آن‌ها می‌گوید چون دیر آمده‌اند، ماشین رفته است و باید تا فردا صبر کنند. راهنما آن‌ها را به خانۀ بزرگِ روستا، حاج ذوالفقار کبگابی می‌برد تا شب را در خانۀ او بمانند. کلۀ بریدۀ بزی روی سردرِ خانۀ حاجی نصب شده و در بدو ورود، توجه دو مرد به صدای بلند خروسی که روی سردرخانه دارد می‌خواند جلب می‌شود.  روی کلۀ بز پر است از فضله‌های خروس. این خروس با آوازهای مکرر و نابه‌هنگامش صاحب‌خانه و همۀ همسایه‌ها را زله کرده است. حاجی معتقد است که این خروس حرام‌زاده است، زیرا از تخم‌مرغی که داخل جعبۀ ساعت شماطه‌دار گذاشته، بیرون آمده است. حاجی از مهمان‌ها با شربت پذیرایی می‌کند و از گنج میرمهنّا ـ که به زعم او در جزیره است ـ می‌پرسد و مردان اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. بعد از صرف ناهار، نوکرها خروس را می‌گیرند و پیش حاجی می‌آورند. دو مهمان واسطه می‌شوند که حاجی خروس را رها کند، چون اذان می‌گوید؛ اما حاجی دستور می‌دهد که نوکرش، بِمان، خروس را روی شاخ بز سر ببرد.
شب فرامی‌رسد و مهمان‌ها و صاحب‌خانه روی بامِ خانه مشغول خوردن مشروب می‌شوند. راهنما از شدت مستی، شلوارش را خراب می‌کند. بعدش همه می‌خوابند. راوی نیمه‌شب از شدت تشنگی بیدار می‌شود و می‌بیند که فردی در تاریکی به سمت سردرِ خانه می‌رود و روی کلۀ بز نفت می‌ریزد و آتشش می‌زند. اهل خانه بیدار می‌شوند و به فکر خاموش کردن آتش می‎افتند. بعد حاجی را در پشه‎بند می‌یابند که دستش را بسته‌اند و روی صورتش بالش گذاشته‌اند و سرتاپایش را گُه‌مالی کرده‌اند؛ طوری که انگار تمام تنش را حنا گرفته‌اند. اهل خانه شروع می‌کنند به تمیز کردن حاجی. کم‌کم صبح می‌شود و مهمان‌ها آمادۀ رفتن می‌شوند؛ خبری از مردِ راهنما نیست. اهل خانه از این قضیه باخبر می‌شوند و فکر می‌کنند خرابکاری کار مرد راهنما بوده است. یکی از نوکرها به نام سلمان هم در این میانه غیبش می‌زند. راوی و همراهش با حاجی خداحافظی می‌کنند و از خانه بیرون می‌زنند. در کوچه از خانۀ راهنما صدای زدوخورد می‌آید. همراه از راننده می‌پرسد: چرا ماشین را این‌قدر دور پارک کردی؟ راننده می‌گوید: بلد نبودم. به پسربچه‌ای برخوردم که گفت هرجا آتش دیدی، آنجا خانۀ حاجی است. راوی و همراهش سوار ماشین می‌شوند و در راه برگشت در مورد اتفاقات رخ‌داده صحبت می‌کنند.
چنان‌که گفتم «خروس» داستانی نیست که من بپسندم. داستان پر از ابهام‌های گنگ و غیرهنری است و نثر هم نثری است پر از لکنت و وقفه. نویسنده برای آن‌که خواننده را متوجه زبان داستان کند، مدام می‌کوشد که مفهومی روشن و بدیهی را به زبانی مُغلَق و پیچیده بیان کند و به زعم خودش از زبان آشنایی‌زدایی کند، اما خواننده بعد از واکاوی جملات و عبارات تودرتو، متوجه می‌شود که پشت این پیچیده‌گویی‌ها هیچ خبری نیست.

نگاهی به نثر آشفته و مغلوط ابراهیم گلستان در داستان «خروس» 

«خروس» داستان بلندی از ابراهیم گلستان است که به گفتۀ خودش آن را در روزهای آخر سال ۱۳۴۸ و تابستان ۱۳۴۹ نوشته‌است. بخش‌هایی از نسخۀ اولیۀ این داستان در سال ۱۳۵۹ در مجلۀ لوح چاپ می‌شود و در سال ۱۳۷۳ به‌صورت ناقص و سانسورشده در مجموعۀ «شکوفایی داستان کوتاه در دهۀ نخستین انقلاب» به کوشش صفدر تقی‌زاده به چاپ می‌رسد که اعتراض گلستان را در پی دارد. سپس انتشارات «روزن» در نیوجرسی (۱۳۷۴) و  انتشارات «اختران» در تهران (۱۳۸۴) برای نخستین بار نسخۀ کامل این داستان را منتشر می‌کنند. نثر گلستان در داستان بلند «خروس» مبهم، آشفته و پُرغلط است. در ادامه به چند مورد از این ابهامات و اشکالات می‌پردازیم.

۱. عبارت زیر از همان صفحۀ آغازین کتاب است:

و کشتزار مرجان‌ها از زیر پوزۀ قایق که رد می‌شد قایق را انگار آویزان نشان می‌داد هرچند چین آب که از هر دو بر می‌رفت آن را اول که می‌لرزاند، بعد مغشوش می‌نمود، بعد می‌پوشاند (گلستان، ۱۳۸۴: ۱۹).

نخست این‌که بین ضمیر اشارۀ «آن» و مرجع آن «کشتزار مرجان‌ها» آن‌قدر فاصله افتاده‌است که نیازمند دوباره‌خوانی متن است، به‌ویژه وقتی که در فاصلۀ «کشتزار مرجان‌ها» تا «آن»، کلماتی چون «قایق» و «آب» هم به نحوی می‌توانند مرجع ضمیر «آن» باشند. دوم‌ این‌که حرف ربط «که» در اینجا زائد است و معلوم نیست برای چه آمده‌است؟

۲. در جملۀ زیر:

و از صدایش [صدایِ حاجی]، شاید خروس دوباره اذان کشید (همان: ۲۴).

تعبیر «اذان کشیدن» تعبیری من‌درآوردی است؛ در زبان فارسی معمولاً برای این منظور دو تعبیر «اذان گفتن» و «اذان دادن» را به کار می‌بریم. برخی ممکن است بگویند نویسنده قصد داشته آشنایی‌زدایی کند و تعبیری نو خلق کند. در پاسخ باید بگویم، بله، نویسنده حق دارد، تعبیر نو خلق کند، اما این تعبیر باید دو ویژگی زیبایی و رسایی را داشته باشد. من در «اذان کشیدنِ» خروس نه زیبایی می‌بینم و نه رسایی.

۳. به جملۀ زیر دقت کنید:

بالایِ سردرْ کارِ دوبارهٔ کلۀ افتاده را به پیکرِ شکسته بستن به راه می‌افتاد (همان: ۳۰).

نویسنده خواسته بگوید: «کلۀ افتاده را به پیکری که بالای سردر بود دوباره پیوند زدند»، این‌که چرا جمله‌ای به این سادگی را تا این اندازه پیچانده‌است بر من معلوم نیست.

۴. جملۀ زیر را بخوانید:

اول با دست مالیدن به روی پتو، جای گردن او [خروس] را که فهمیدند آن را به چنگ گرفتند و زور آوردند (همان: ۴۲).

نخست این‌که نیازی به حرف اضافۀ «به» نیست. دوم این‌که در زبان فارسی برای اشاره به غیرانسان از ضمیر اشارۀ «آن» استفاده می‌کنیم و بهتر بود، به‌جای «او» برای اشاره به خروس از «آن» استفاده می‌شد، البته چون یکی از شخصیت‌های داستان خروس است، می‌توان آوردن ضمیر «او» را توجیه کرد. سوم این‌که جای گردن خروس را زیر پتو «نمی‌فهمند»، بلکه «پیدا می‌کنند». چهارم این‌که وقتی با دست روی پتو می‌مالند و گردن خروس را می‌یابند، با همان دست هم قاعدتاً گردن خروس را می‌گیرند و دیگر نیازی به آوردن واژۀ «چنگ» نیست و این واژه حشو و زائد است. بنابراین نویسنده خیلی ساده می‌توانست بگوید: «با دست مالیدن روی پتو، جای گردن خروس را که پیدا کردند، آن را گرفتند و زور زدند.»

۵. در جملۀ زیر فعل «عقب زدن» که در فارسی امروز فعل گذرا به مفعول است، به‌صورت ناگذر به کار رفته‌است که البته غلط است و باید می‌نوشت: «عقب می‌رفتند» یا «عقب می‌کشیدند»

خروس بال می‌زد و آن‌ها از گرد او رمیده عقب می‌زدند (همان: ۴۲).

۶. در جملۀ زیر هم من هرچه تلاش کردم متوجه نشدم که واژۀ «درگیر» چه معنایی دارد؟ آیا منظورش لیوان‌هایی بوده که تهشان در گیره‌هایی نقره‌ای جای داده شده‌است؟ اگر چنین است، چرا واژه را سرِهم نوشته‌است؟

سلمان آمد تو. سینی را که توش لیوان شربتِ درگیر نقره و یک جفت تُنگ کوچک بود پیشم گذاشت (همان: ۵۳).

۷. تتابع اضافات و به تعویق افتادن فعل در عبارت زیر هم جز این که نفس خواننده را بگیرد و او را در درک معنا دچار مشکل کند، هیچ ارزش دیگری ندارد:

هیچ‌چیز در آن [حیاط] نمی‌جنبید جز نورِ سرخِ آتشِ بی‌دودِ زیرِ دیگ‌هایِ گوشۀ دیوار که در لایِ خاکستر خوابیده بود و خل انداخته گاهی جرقه می‌زد (همان: ۶۲).

۸. یا تعبیر «از تکان خودش به تکان افتادن» در عبارت زیر که ترکیب عجیب‌وغریبی است:

اما نزدیک پله‌ها راهنمامان مستانه نرم زد به سینۀ سلمان تا او را عقب براند که از تکان خودش به تکان افتاد، به پیش و پس نوسان کرد (همان: ۷۵).

۹. و بازهم تتابع اضافات در عبارات زیر که از روانی متن کاسته‌است:

می‌دانستم که دلوچه رویِ سه‌پایِ چوبیِ رنگینش بیرونِ تورِ رختخوابم بود (همان: ۸۲).

آبْ طعمِ گس می‌داد و طعمِ چرمِ خیسِ دهانِ گشادِ دلو گس‌تر بود (همان: ۸۲).

البته این تتابع اضافات در دیگر آثار گلستان هم هست و ممکن است گروهی بگویند این از مشخصه‌های سبکی او محسوب می‌شود. من با این سخن موافقم، اما این را هم اضافه می‌کنم که هر مشخصۀ سبکی قرار نیست هنری هم باشد. بله، تتابع اضافات مشخصۀ سبکی نثر گلستان است، اما یک مشخصۀ سبکی بسیار بد و غیرهنری.
۱۰. جملۀ زیر را بخوانید:
با رختخواب میان خرند علی بر آتشِ درگاه و آن در اتاق می‌کوبید تا شعله را بخواباند؛ اما اول تمام شیشه‌ها و بعد خود در شکست، هرچند اتاق از آسیب به دور مانده بود؛ اما آن‌ها که در اتاق بودند حالا میان حضور خطر هنوز ناله می‌کردند (همان: ۸۸-۸۹).
آیا علی با رختخواب می‌خواهد آتش «آن طرف درِ اتاق» را خاموش کند یا آتش «درِ اتاق» را یا آتش «درِ آن اتاق» را؟ من که نفهمیدم، اگر شما فهمیدید، به من هم بگویید. یا در سطر بعد که احتمالاً فقط گلستان است که در زبان فارسی دو قید «حالا» و «هنوز» را با هم به کار می‌برد.
۱۱. در جملۀ زیر، نویسنده به غلط، «صواب» در معنای «درست و صحیح» را به‌جای «ثواب» در معنای «اجر و پاداش» به کار برده‌است:
راننده داشت در قفلِ در کلید می‌انداخت، گفت «اما اگر می‌شد که براش یه کاری بکنیم چه خوب می‌شد، صواب هم داشت» (همان: ۱۰۱).
۱۲. یا جملۀ زیر:
شکش برداشته بود از ما؛ اما انگار می‌دید سالم‌تر است هیچ نگفتن (همان: ۱۰۲).
که نویسنده خواسته بگوید: «فهمیده بود اگر چیزی نگوید بهتر است»؛ اما چنان آن را پیچیده گفته‌است که فهمش دشوار است.
۱۳. یا جملۀ زیر:
راننده […] گفت «آدم بیاد به در خونه‌ای آتش بیندازه که خودش توش مهمونی بوده، خودش، دیشب؟» (همو: ۱۰۲).
که حرف اضافۀ «به» در آن زائد است و «به درِ خانه‌ای آتش انداختن» را به‌جای «در خانه‌ای آتش انداختن» به کار برده‌است. آتش را باید «در خانه» انداخت، نه «به درِ خانه»؛ چون اگر آتش را «به درِ خانه‌ای» بیندازیم، اتفاق خاصی نمی‌افتد و بعد از چند دقیقه خاموش می‌شود.
ممکن است بعد از این همه ایراد که گرفتم و البته آنچه نوشتم یک‌صدم غلط‌های دستوری و نگارشی این کتاب نبود، کسی بگوید بخشی از این اغلاط از زبان شخصیت‌های داستان است یا این‌که داستان‌نویس حق دارد در نثر معیار دست ببرد و آشنایی‌زدایی کند و ال کند و بل کند و خلاصه از این حرف‌هایی بزند که امروز مُد شده‌است و هر کسی که نمی‌تواند فارسی را درست بنویسد، به هزار و یک بهانه متوسل می‌شود تا بگوید آنچه نوشته درست است و دیگران اگر به او ایراد می‌گیرند، توانِ فهمِ نوشته‌هایش را ندارند. من برای همین از خیر داستان گذشتم و نشستم نثر مقدمۀ کتاب را بررسی کردم؛ نثری که قاعدتاً دیگر نمی‌شود غلط‌های آن را به گردنِ هنرسازه‎ها و شخصیت‌پردازی‌ها و نوآوری‌های عجیب‌وغریب ادبی انداخت. متأسفانه در همان چند سطر مقدمه هم چندین و چند غلط وجود دارد که من در اینجا به تعدادی از آن‌ها اشاره می‌کنم.
۱۴. در هر دو این داستان‌ها قصدم نمودن دید و شناختم از روزگار حاضر و حاکم بود؛ اما برای نمایاندن تمام آنچه دیده بودم و می‌دیدیم نشان دادنش ضروری بود، در این دو قصه گسترش درخورند نمی‎شد داد هرچند روزگار را در آن‌ها فشرده‌تر می‌نمایاندی (همان: ۷).
که می‌شد آن را به زبان سلیس این‌گونه نوشت:
در این دو داستان، می‌خواستم دید و دریافتم از روزگار کنونی را نشان دهم؛ اما هرقدر روزگار را فشرده می‌کردم یا این دو قصه را گسترش می‌دادم، بازهم برای نشان دادن همۀ آنچه دیده بودم و نمایاندن آن را لازم و ضروری می‌دانستم، کافی نبود.
۱۵. یا در عبارت زیر که طوری از «قصۀ نوشته» سخن گفته و آن را در تقابل با فیلم قرار داده که گویی «قصۀ نانوشته» هم داریم:
فیلم گنج و بعد قصۀ نوشتۀ آن را درآوردم (همان: ۷).
نویسنده خواسته بگوید: «ابتدا فیلم اسرار گنج درۀ جنی را ساختم و سپس قصه‌اش را منتشر کردم». بدیهی است که صفت «نوشته» برای «قصه» در اینجا حشو و زائد است.
۱۶. یا در ادامه که احتمالاً منظور نویسنده از «خط‌نویسی»، «رسم‌الخط» باشد و منظورش از «زیادتر مرسوم»، «مرسوم‌تر»:
این‌ها هم تمام با نقطه‌گذاری غلط ولی مرسوم، با خط‌نویسی غلط ولی به‌تازگی زیادتر مرسوم (همان: ۸).
هدف من از این یادداشت این بود تا نشان دهم بسیاری از آثار به دلیل عوامل فرامتنی به شهرت می‌رسند؛ یعنی خودِ اثر از نظر وجوه هنری و زیبایی‌شناختی چیزی برای عرضه ندارد، اما چون متعلق به نویسنده‌ای نام‌ونشان‌دار است، نامش بر سر زبان‌ها می‌افتد و خوانده می‌شود. در داوری‌ها باید به این نکته توجه کرد.
◾️منبع
ـ گلستان، ابراهیم. (۱۳۸۴). خروس. چاپ اول. تهران: اختران.
[یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ بیست‌وسوم فصل‌نامهٔ قلم در صفحات ۷۳-۷۷ منتشر شده است.]
منبع: کانال تلگرام شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
دکتر محسن احمدوندی: نگاهی به نثر آشفته و مغلوط ابراهیم گلستان در داستان «خروس» 
دکتر محسن احمدوندی: نگاهی به نثر آشفته و مغلوط ابراهیم گلستان در داستان «خروس» 
دکتر محسن احمدوندی: نگاهی به نثر آشفته و مغلوط ابراهیم گلستان در داستان «خروس» 

برترین‌ها