لذتِ کتاببازی
نگاهی به رمان تهوع نوشتۀ ژان پل سارتر
نگاهی به رمان تهوع نوشتۀ ژان پل سارتر
رمان تهوع نوشتۀ ژان پل سارتر خاطرات روزانۀ فردی است به نام آنتوان رو کانتن، که تک و تنها در شهر بوویل زندگی میکند و کارش پژوهش تاریخ است. اما دغدغۀ اصلی او «وجود» است؛ او به وجود متافیزیکی و ماورایی نمیاندیشد بلکه به وجودِ اینجهانی و جلوهگر در موقعیتهای اجتماعی و روابط فرد با دیگر افراد جامعه فکر میکند. دلآشوبه و تهوع رو کانتن از دو چیز است: اینکه وجود لزومی ندارد و عقلانی نیست و دیگر اینکه دور او را جماعتی رجاله گرفتهاند با افکار و دغدغههایی پست و کلیشهای.
از آنجا که انسان موجودی است که هرچقدر هم شرایط بد و نامطلوب باشد، به جست و جوی راهی برمیخیزد، روکانتن هم متوجه میشود موسیقی حالت تهوع او را از بین میبرد، بنابراین برای معنا دادن به چیزی که ذاتاً بیمعناست چاره را در آن میبیند که به نوشتن رمان روبیاورد و از هنر که عکسالعملی در برابر ابتذال و روزمرگیست، مدد جوید.
دکتر «سیروس شمیسا» در کتاب «مکتبهای ادبی» رمان تهوع را چنین معرفی کرده است:
سارتر این رمان را که اولین اثر اوست در 1938 منتشر کرد. آنتوان رو کانتن مردی مجرّد و سی و اند ساله است که در بندری موسوم به بوویل زندگی میکند. او دارد کتابی در مورد یک اشراف زادۀ قرن هجدهم مینویسد که فرد خبیثی بوده و در زندان مرده است. یادداشتهایی فراهم میکند، در آنها آمده که اشیاء عوض شده و او احساس غرابت و دلزدگی میکند، دچار وحشت شده است که نکند این علایم جنون باشد. میخواهد بداند که چرا این وضع پیش آمده. تغییرات را در اشیاء عادی (چنگال، دستگیرۀ در، افراد مختلف) میبیند. هرچند به جاهای شلوغ میرود اما باز تنهاست و حس میکند که دیگر نمیتواند با کسی رابطه داشته باشد، تنهایی او را عوض کرده است. وقتی سنگریزهیی را برمیدارد تا به دریا بیندازد در دستهایش احساس تهوع میکند زیرا با وجود برهنۀ سنگ مواجه میشود. حتی در کافه هم دچار تهوع میشود. در شهر با زنی آشنا میشود، اما مدام احساس میکند که همه چیز دارد با او فاصله میگیرد. وقتی در موزه تابلوی اشراف را میبیند به حدّی بدش میآید که نوشتن رمان خود را رها میکند. احساس میکند که وجود خودش و دیگر اشیا زیادی است و اصلاً ضرورتی ندارد. معشوقش با او از لحظات کامل سخن میگوید. او را رها میکند. شهر برایش غریب است. وقتی دوباره موسیقی مورد علاقهاش را میشنود میفهمد که موسیقی مانند اشیاء وجود ندارد و لذا میتواند او را از تهوع نجات دهد و سپس به این نتیجه میرسد که خلق آثار ادبی مثلاً نوشتن داستان هم همین حکم را دارد و میتواند به او یاری رساند تا هستی را قبول کند.
(صص 198-197)
پیشتر، بخشهایی از این رمان را با شما دوستان گرامی به اشتراک گذاشتهایم، و اینک سطرهای دیگری را، جهت آشنایی بیشتر با قلمِ نویسنده تقدیم حضورتان میکنیم:
من حاجتی به جملهپردازی ندارم. برای آن مینویسم که بعضی اوضاع و احوال را روشن کنم. باید از ادبیات بر حذر باشم. باید قلم را رها کنم که به حال خودش بنویسد، بدون آنکه در پی کلمهها بگردم.
ص 138
او برای بودن به من نیاز داشت و من برای احساس نکردن هستیام به او نیاز داشتم. من مادۀ خام را فراهم میکردم، مادهای که خیلی داشتم و نمیدانستم با آن چه کنم: وجود، وجود من. او، سهم او بازنمودن بود. مقابلم میایستاد و زندگیم را تصرف کرده بود تا زندگی خودش را برای من بازنماید. دیگر ملتفت نبودم که وجود دارم، دیگر نه در خودم بلکه در او وجود داشتم؛ به خاطر او بود که میخوردم، به خاطر او بود که نفس میکشیدم، هریک از حرکتهایم معنایش در بیرون بود، آنجا، درست مقابلم، در او؛ دیگر نه دستم را میدیدم که حروف را روی کاغذ مینوشت و نه حتی جملهای را که نوشته بودم. بلکه در پشت، در ورای کاغذ، مارکی را میدیدم، که آن حرکت را طلب کرده بود، و وجودش را آن حرکت، طولانی و استوار میگرداند. من تنها وسیلهای بودم برای وا داشتن او به زندگی، او دلیل هستی من بود، او مرا از خودم رهانیده بود.
ص 198
من آزادم: دیگر هیچ دلیلی برای زندگی کردن برایم نمانده است؛ همۀ دلایلی را که آزمودهام فروشکستهاند و من نمیتوانم دلایل دیگری را تخیل کنم. من هنوز جوانم، هنوز نیرو دارم که از نو شروع کنم. ولی چه چیز را باید از نو شروع کرد؟ فقط حالا است که پی میبرم چقدر، در بحبوحۀ شدیدترین ترسها و تهوعهایم، به آنی امید بسته بودم که نجاتم بدهد. گذشتهام مرده است، مارکی دو رولبون مرده است، آنی فقط برای این برگشت تا همۀ امیدم را از من بگیرد. توی این کوچه باغ سفید تنها هستم. تنها و آزاد. ولی این آزادی یک خرده به مرگ میماند.
ص 280
دیگر نمیتوانم خیلی خوب خودم را احساس کنم، از بس که فراموش شدهام. تنها چیز واقعی که در من مانده، وجود است که میتواند خودش را احساس کند که وجود دارد. خمیازهای طولانی و آرام میکشم. هیچکس، آنتوان روکانتون برای هیچکس وجود ندارد. این باعث تفریحم میشود. و این آنتوان رو کانتون چیست؟ یک چیز انتزاعی است. خاطرۀ کوچک رنگپریدهای از خودم در ذهنم کورسو میزند. آنتوان رو کانتون… و ناگهان من رنگ میبازد، رنگ میبازد و عاقبت خاموش میشود.
ص 298
رمان تهوع، که در زمرۀ آثار برتر سارتر است همۀ درونمایههای فلسفۀ او را در بر دارد: زندگی پوچ و بیمعنایی ذاتی است اما انسان دردمندانه آزاد است، محکوم به آزادی تا شکست را بپذیرد و پوچ به خود خاتمه دهد یا نه، هرچند موقعیت تراژدیک آن را درک میکند، تلاش نماید برای آن معنایی خلق کند و این مغاک هولناک را با کاری از جنس آفرینش و هنر پُر کند.
در واقع رمان تهوع تصویرگر اضطراب آزادی و مواجهۀ خوفناک انسان با حقیقت خویش است، آن هم بدون دخالت آموزههای تسلیدهندۀ ماورایی. عاقبت این انسانِ آزاد و رها شده درمییابد تنها وجود ماوراییِ اینجهانی _که از سطح اشیاء بالاتر است_ موسیقی است و بدینترتیب او در هنر این قدرت را میبیند که جهانی بسازد که در آن بتوان معنایی را که نیست، ساخت.
رمان تهوع به ما برهنگی زنندۀ جهان و راه حل خود را نشان میدهد تا ما نیز به پاسخهای خود به این رازِ بیپاسخ بیندیشیم. زیرا بهرحال به قول مولانا: دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی.
نگاهی به رمان تهوع نوشتۀ ژان پل سارتر
مطالب بیشتر
- تحلیل اروین یالوم از درمان پوچی به سبک سارتر
- نگاهی به افکار و آثار سارتر
- فیلمنامۀ فروید نوشتۀ سارتر
- چرا سارتر نوبل را رد کرد؟
- قسمتهایی از نمایشنامۀ شیطان و خدا نوشته سارتر
- دانلود مجموعه شعر کافه کاتارسیس سرودۀ آیدا گلنسایی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…