با ما همراه باشید

شاعران جهان

آشنایی با ناظم حکمت

آشنایی با ناظم حکمت

آشنایی با ناظم حکمت

ناظم حکمت پیشگام شعر نو ترکیه در 1902 در سالونیک به دنیا آمد. پدرش کارمند وزارت امورخارجه و پدر بزرگش «ناظم پاشا» از مأموران عالی رتبه عثمانی بود. ناظم در نخستین سال‌های جوانی وارد مدرسه نظامی نیروی دریایی شد، اما پس از اشغال استانبول توسط نیروهای متفقین در جنگ جهانی اول آنجا را ترک کرد و در شرق ترکیه به کار تدریس مشغول شد. در 1922 برای تحصیل به مسکو رفت و وارد دانشگاه بین‌المللی شرق شد. در 1924 پس از جنگ استقلال ترکیه به استانبول بازگشت. چند بار به اتهام همکاری با نشریات چپ دستگیر شد و در یک مورد که غیاباً محاکمه و به پانزده سال زندان محکوم شده بود، مخفیانه به شوروی گریخت. در آنجا با مایا کوفسکی آشنا شد و مدتی با میرهولد کارگردان پرآوازۀ تئاتر شوروی همکاری کرد. در 1928 به دنبال یک عفو عمومی با استانبول بازگشت. اما بار دیگر مورد تعقیب و آزار قرار گرفت. چندین بار دستگیر شد و در یکی از دستگیری‌ها مجبور شد یکسال و نیم در زندان بماند. در 1938 به اتهام واهی شرکت در یک کودتای نظامی دستگیر شد و در طی دو محاکمه مجموعاً به سی و پنج سال زندان محکوم شد. از این محکومیت دوازده سال در زندان بود که سرانجام با تلاش کمیتۀ بین‌المللی «آزادی ناظم حکمت» که در آن افرادی نظیر سارتر و پیکاسو شرکت داشتند، آزاد شد. بلافاصله پس از آزادی از زندان متوجه شد که هنوز جانش در خطر است. چندین توطئه قتل را از سر گذراند. سرانجام پس از اینکه دولت او را به خدمت نظام وظیفه در جبهۀ جنگ کُره فراخواند، شبانه با قایقی به بلغارستان گریخت و از آنجا به شوروی رفت. ناظم در 1950 کشورش را ترک کرد و پس از سیزده سال زندگی در غربت در ژوئن 1963 در مسکو به دنبال یک حملۀ قلبی درگذشت و همان‌جا به خاک سپرده شد.

ناظم دربارۀ ناظم

در کودکی یکی از بزرگترین عذاب‌ها برایم این بود که به عنوان جریمه هر غلط املائی را 25 بار بنویسم. امروز عذابی بالاتر از این نیست که برای کتاب چاپ شده‌ام مقدمه بنویسم. کتاب نوشته شده است و به عقل و شعور خواننده هم ایمان دارم. پس چه نیازی به مقدمه است. چه فایده دارد بنویسم نظرم دربارۀ هنر چنین است و چنان. اگر در کتابم دید من نسبت به هنر و جنبه‌های گوناگون آن برای خواننده روشن نشده است دیگر هر تلاشی بیهوده به نظر می‌رسد.

چرا شعر می‌گویم؟ بگذارید سأال را طور دیگر مطرح کنم: چرا و چگونه شروع به سرودن شعر کردم:

پدر بزرگم شاعر بود. اما هنوز هم از شعرهایش چندان سر درنمی‌آورم. زبان شعر او عثمانی است که هفتاد و پنج درصد آن واژه‌ها و دستور زبان عربی و فارسی است. اما من نوۀ یک شاعر بودم. مادرم شیفتۀ لامارتین بود و به زبان فرانسه شعر می‌خواند. او فرانسه را خوب می‌دانست، اما عثمانی را زیاد نمی‌فهمید. با وجود پدربزرگم ناظم پاشا که شاعر بود و مادرم که مفتون لامارتین بود، اگر بی‌اعتنایی پدرم به ادبیات را به حساب نیاوریم، می‌شود گفت که در خانۀ ما شعر دست بالا را داشت.

 

خانه روبرویی‌مان آتش گرفت. نخستین بار بود که آتش سوزی می‌دیدم. وحشت کردم… یک ساعت بعد از این که آتش خاموش شد، نخستین شعرم را سرودم. وزن شعرم تقلیدی بود از اوزان اشعاری که پدربزرگم با صدای بم و رسای خود می‌خواند.

 

اگر اشتباه نکنم دومین شعرم را در چهارده سالگی سرودم. جنگ جهانی اول درگرفته بود و دایی‌ام که دیوانه‌وار دوستش داشتم در این جنگ شهید شده بود. شعرم دربارۀ جنگ بود.

شعر سوم را در 16سالگی سرودم. یحیی کمال شاعر بزرگ آن دوره که به زبان و دیدی نو در شعر دست یافته بود به مادرم علاقۀ فراوانی داشت. مادرم شعرهای او را در خانه برایمان می‌خواند. شاعر در مدرسه بحریه تاریخ درس می‌داد. شعری دربارۀ گربۀ خواهرم سرودم. به یحیی کمال نشانش دادم. خواست گربه را هم ببیند. پس از دیدنش گفت: تو که توانسته‌ای در وجود این گربۀ بدترکیب و مردنی چنین زیبایی‌هایی را ببینی حتما شاعر خواهی شد.

در 17 سالگی نخستین شعرم را به چاپ رساندم. یحیی کمال در چند جای شعر دست برده بود.

 

عاشق شدم، شعر سرودم. وقتی نیروهای متفقین استانبول را اشغال کردند بر ضد آن‌ها شعر گفتم؛ همه در اوزان هجایی با قافیه… به آناتولی رفتم. اسبان لاغر و مردنی، سلاح‌های عهد حجر و سربازانی که در یونان با گرسنگی و شپش می‌جنگیدند به هراسم افکندند. وحشت کردم. عذاب کشیدم و تصمیم گرفتم که تمامی این احساس را در قالبی دیگر بیان کنم. اما نتوانستم. به زبان و شکلی بسیار متفاوت نیاز داشتم.

 

در گرجستان، با رئالیزم شوروی آشنا شدم. شعر «اردوی سرخ» را سرودم در روزنامۀ پراودا یا ایزوستیا که به شعری از مایا کوفسکی برخوردم. کوتاهی و بلندی مصرع‌ها توجهم را جلب کرد. کسی را پیدا نکردم که شعر را برایم ترجمه کند و از مضمونش چیزی بگوید.

از گرجستان به مسکو رفتم. سرراهم از مناطق قحطی زده عبور کردم. از صحنه‌هایی که دیدم بسیار متأثر شدم. در مسکو خواستم شعری به وزن هجائی بگویم و تمامی صحنه‌هایی را که دیده بودم در آن بگنجانم. نتوانستم. ناگهان شکل شعری که در روزنامه دیده بودم به خاطرم آمد. این شکل با شعر آزاد فرانسه که خوب می‌شناختم متفاوت بود. به نظرم این طرز بیان بسیار نو و بی‌نظیر بود… شعر «مردمک چشم گرسنگان» را سرودم. در این شکل قافیه نقش مهمی داشت. برای تسلط بر کاربرد قافیه تمرین‌های زیادی کردم.

 

در تمامی این بازی‌ها با فرم کوشیدم پایه وزن را بر عناصری از همان اوزان عروضی و هجایی در شکلی جدید و درهم‌بافته بنا کنم. امکانات اوزان عروضی در زمینۀ قافیه بسیار گسترده بود. بیشتر شعرهایی این دوره را برای خواندن در جمع می‌سرودم. البته شکل نوشتن نیز باید به طریقی می‌بود که خواننده بتواند آن را درست بخواند، مثلا در شعر مارش نظمی سعی کرده‌ام آهنگ طبل مارش را حفظ کنم:

 

زمانی که در مسکو بودم یکی از هموطنانم که زبان و ادبیات روسی را خوب می‌دانست گفت:

تو مگر دیوانه‌ای که خودت را فوتوریست می‌دانی. فوتوریست‌ها در شعر تغزل را انکار می‌کنند.

پس در این صورت من فوتوریست نیستم. آن‌هایی که تغزل را انکار نمی‌کنند چه نام دارند؟

کونستراکتیویست‌ها

پس من کونستراکتیویست هستم!

 

در بازگشت به کشورم زندانی شدم. به نظر خودم زندان تأثیر خود را بر اشعارم گذاشت. در آنجا دربارۀ فرم شعر به این نتیجه رسیدم که اولاً هیچ فرمی ناممکن نیست. شعر می‌تواند با قافیه، بدون قافیه، موزون، ناموزون، با طرح، بدون طرح، فریادگونه و یا چون ناله‌ای ضعیف باشد. آن چه که در شعر اهمیت دارد همخوانی محتوا با شکل به صورتی است که هیچ یک نتواند به تنهایی نمایان شود. شعر باید استادانه گفته شود و بی‌عیب. می‌توان شعری را بدون قافیه آغاز کرد، در میانه از قافیه بهره گرفت و آن را بدون قافیه به پایان برد. مهم این است که شعر خوب گفته شده باشد. به نظر من هر هنرمندی تا واپسین دم زندگی خود یک جستجوگر است. در این پویش او هردم در پی گونه‌های مناسب برای بیان شعرش است. می‌کوشد خود را تکرار نکند. استقلال خود را تثبیت کند و دست به تقلید نزند.

 

من اکنون از تمامی اشکال بهره می‌گیرم. هم در اوزان فولکوریک و هم در اوزان عروضی شعر می‌گویم. شعر آزاد بدون وزن و قافیه نیز می‌گویم. در شعر از عشق، صلح، انقلاب، زندگی، مرگ، شادی، اندوه، امید و ناامیدی سخن می‌گویم. می‌خواهم هر آنچه ویژه انسان است ویژۀ شعر من هم باشد.

 

منبع

تو را دوست دارم چون نان و نمک

تو را دوست دارم چون نان و نمک

ناظم حکمت

مترجم احمد پوری

نشر چشمه

چاپ دوازدهم

 

بیشتر بخوانید

  1. چند سروده از ناظم حکمت
  2. آشنایی با آنا آخماتوا
  3. آشنایی با اورهان ولی شاعر ترکیه
  4. آشنایی با پابلو نرودا
  5. آشنایی با مارینا تسو تایوا
  6. آشنایی با برتولت برشت
  7. آشنایی با یوهان ولفگانگ گوته
برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها