با ما همراه باشید

احمد شاملو

به مناسبت زادروز خسرو شعر معاصر؛ «احمد شاملو»

به مناسبت زادروز خسرو شعر معاصر؛ «احمد شاملو»

سرود ششم

شگفتا

که نبودیم

عشقِ ما

در ما

حضورِمان داد.

پیوندیم اکنون

آشنا

چون خنده با لب و اشک با چشم

 

واقعه‌ی نخستین دمِ ماضی.

 

 

غریویم و غوغا

اکنون،

نه کلامی به مثابهِ مصداقی

که صوتی به نشانه‌ی رازی.

 

هزار معبد به یکی شهر…

 

بشنو:

گو یکی باشد معبد به همه دهر

تا من آن جا برم نماز

که تو باشی.

 

چندان دخیل مبند که بخشکانی‌ام  از شرمِ ناتوانی خویش:

درختِ معجزه نیستم

تنها یکی درخت‌ام

نوجی در آب‌کندی،

و جز این‌ام هنری نیست

که آشیان تو باشم،

تخت‌ات و

تابوت‌ات.

 

یادگاریم و خاطره اکنون._

 

دو پرنده

یادمان پروازی

و گلویی خاموش

یادمانِ آوازی.

(از مجموعه حدیث بی‌قراری ماهان

صص1036-1037)

 

 

بسوده‌ترین کلام است دوست داشتن…

 

بسوده‌ترین کلام است

دوست‌داشتن.

 

رذل

آزار ناتوان را

دوست می‌دارد

لئیم

پشیز را

بزدل

قدرت و پیروزی را.

 

آن نابسوده را

که بر زبان ماست

کجا آموخته‌ایم؟

(مجموعه مدایح بی‌صله

ص 916)

 

 

سلاخی می‌گریست…

سلاخی

می‌گریست

 

به قناریِ کوچکی

دل‌باخته بود.

(مدایح بی‌صله، ص 890)

 

 

نمی‌توانم زیبا نباشم…

 

نمی‌توانم زیبا نباشم

عشوه‌ئی نباشم در تجلی‌یِ جاودانه.

 

چنان زیبای‌ام من

که گذرگاه‌ام را بهاری نابه‌خویش آذین می‌کند:

در جهانِ پیرامن‌ام

هرگز

خون

عریانی‌یِ جان نیست

و کبک را

هراس ناکی‌یِ سرب

از خرام

باز نمی‌دارد.

 

چنان زیبای‌ام من

که الله اکبر

وصفی‌ست ناگزیر

که از من می‌کنی.

زهری بی‌پادزهرم در معرضِ تو.

جهان اگر زیباست

مجیزِ حضور مرا می‌گوید._

 

ابلها مردا

عدوی تو نیستم من

انکارِ توام.

(مدایح بی‌صله، صص 870-869)

 

 

عاشقانه

 

آن‌که می‌گوید دوست‌ات می‌دارم

خنیاگرِ غمگینی‌ست

که آوازش را از دست داده است.

 

ای کاش عشق را

زبانِ سخن بود

 

هزار کاکلی شاد

در چشمانِ توست

هزار قناری‌یِ خاموش

در گلویِ من.

 

عشق را

ای کاش زبانِ سخن بود

 

آن‌که می‌گوید دوست‌ات می‌دارم

دلِ اندُه‌گین شبی‌ست

که مهتاب‌اش را می‌جوید.

 

ای کاش عشق را

زبانِ سخن بود

 

هزار آفتاب خندان در خرام توست

هزار ستاره‌ی گریان

در تمنای من.

 

عشق را

ای کاش زبان سخن بود

(ترانه‌های کوچک غربت،صص 827-826)

 

 

غزلی در نتوانستن

 

از دست‌هایِ گرم تو

کودکان توأمان آغوشِ خویش

سخن‌ها می‌توانم گفت

غم نان اگر بگذارد.

 

نغمه در نغمه درافکنده

ای مسیحِ مادر، ای خورشید

از مهربانی‌ی بی‌دریغ جان‌ات

با چنگ تمامی‌ناپذیر تو سرودها می‌توانم کرد

غم نان اگر بگذارد.

 

رنگ‌ها در رنگ‌ها دویده،

از رنگین‌کمان بهاری‌یِ تو

که سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است

نقش‌ها می‌توانم زد

غم نان اگر بگذارد.

چشمه ساری در دل و

آب‌شاری در کف،

آفتابی در نگاه و

فرشته‌ئی در پیراهن،

از انسانی که توئی

قصه‌ها می‌توانم کرد

غم نان اگر بگذارد.

(آیدا: درخت و خنجر و خاطره، صص 548-549)

 

منبع

مجموعه اشعار احمد شاملو

نشر نگاه

چاپ نهم

مطالب مرتبط

  1. گفتگوی بهمن نیرومند با احمد شاملو
  2. مصاحبه مجله آدینه با احمد شاملو
  3. به تو بگویم، سرچشمه، نگاه کن سروده‌هایی از احمد شاملو

 

برترین‌ها