لذتِ کتاببازی
هیچ چیز مهمی وجود نداشت که بهخاطرش «لبها» را به تعویق بیندازیم…
هیچ چیز مهمی وجود نداشت که بهخاطرش «لبها» را به تعویق بیندازیم…
تعویق
هیچ چیز مهمی وجود نداشت
که بهخاطرش
لبها را
به تعویق بیندازیم
وقتی سر روی ریلها میگذاشتیم
میدانستیم از این به بعد
خواب سبدهای سیب و شاتوتهای تازه
نخواهیم دید
و قطاری که هر لحظه میرسید
روزها را با خود میبرد
تا ما فقط مربای تمشکی بوده باشیم
روی نان فانتزیِ یک صبحانهی فوری!
هیچ چیز مهمی وجود نداشت
جز این جنون
که در کت و شلوارهای رسمی اداره
و طبق روالهای مرسوم جا نمیشد
جز این جنون که بوگاتی آبیاش را
سر چهارراهها پارک میکرد
و با اسبهای بالداری
که ارابهی رنگها را میکشیدند،
به دانشگاه میآمد
جز این جنون
که از مارکِ کراواتهایش بیشتر بود
و پرندگان روی خطِ بوی ادکلنش
مینشستند و آواز میخواندند
هیچ چیز مهمی وجود نداشت
که بهخاطرش
لبها را
به تعویق بیندازیم
نگو از ما گذشته است
آب از سر ما گذشته است
ما درختان تبر دیدهایم
ما صندلیها، نیمکتها
ما تختها، کتابخانهها
ما اجتماع چکش خوردهی چوبها
همه اشکال دیگر جنگلیم
رنجها ما را تغییر دادهاند…
این شب
که با کفشِ براق پوست مار
دارد بیلیارد بازی میکند
تمام توپها را در حفره خواهد انداخت
اما مرگ همیشه ناقص است
برای آن ماه که از بینشِ تاریکی
کامل میشود
برکههایت را با خود بیاور
و سنگهای دور این رابطه را بردار
سنگ بردار و درنگهای آگاهی را بشکن
و با نوک تیز ظلمت تازه تراشیدهات بنویس:
هیچ چیز مهمی وجود نداشت
که بهخاطرش
لبها را
به تعویق بیندازیم
هیچ چیز مهمی وجود نداشت که بهخاطرش «لبها» را به تعویق بیندازیم…
منبع
کافهکاتارسیس
نشر آنسو
-
تحلیل شعر11 ساعت پیش
دربارۀ شعر ژاپن و عقل ناب…
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
نگاهی به «بوسه» اثر گوستاو کلیمت
-
نویسندگان جهان4 روز پیش
گوستاو فلوبر از نگاه ماریو بارگاس یوسا
-
معرفی کتاب1 ماه پیش
نگاهی به کتاب «دیدن در تاریکی» نوشتۀ ماریانا الساندری
-
نوبلخوانی1 ماه پیش
نگاهی به «سهگانه قاهره» نوشتۀ نجیب محفوظ
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی2 هفته پیش
مراقبۀ عبور از آشفتگی و لمسِ آرامش
-
موسیقی بی کلام2 هفته پیش
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد…