نوبلخوانی
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
«احساس می کنم این جایزه نه به من به عنوان یک فرد، بلکه به آثارم اعطا شده است، آثاری که حاصل یک عمر رنج و عرق ریزی روح انسان است. این جایزهای است نه برای افتخار، و مطمئناً نه برای منفعت مالی، بلکه برای خلق چیزی که پیش از این وجود نداشت، و از اجزاء روح انسان خلق شده است. بنابراین، این جایزه فقط امانتی است نزد من. یافتن یک متولی برای وقف بخش مالی آن، به طوری که با هدف و اهمیت اولیه ی آن متناسب باشد، کار سختی نیست. اما من قصد دارم حقوق معنوی آن را نیز وقف کنم، با استفاده از این لحظه به عنوان بلندایی که میتوانم از فراز آن صدای خود را به گوش مردان و زنان جوانی برسانم که هم اکنون خود را وقف همان رنج و کار سخت کردهاند، کسانی که در میانشان یک نفر هست که روزی در جایی میایستد که هم اکنون من ایستادهام.» —از سخنرانی «ویلیام فاکنر» به هنگام دریافت «جایزه نوبل ادبیات» در سال 1949.
بهتآور، درخشان، گیج کننده، پیچیده. اینها واژههایی هستند که معمولا هنگام صحبت دربارهی آثار «ویلیام فاکنر» به کار گرفته میشوند؛ نویسندهی تأثیرگذار آمریکایی که از سبکی کاملا منحصر به فرد در داستانهای خود بهره میبرد. رمانهایی همچون «ابشالوم، ابشالوم!» و «خشم و هیاهو» برای دههها است که مخاطبین را مجذوب و مسحور خود کردهاند.
اما چگونه میتوان آثار اسرارآمیز «فاکنر» را رمزگشایی کرد؟ «کریستوفر ریگر»، رییس «مرکز مطالعات فاکنر» در دانشگاه دولتی میزوری، در تحلیل و درک بهتر نثر غنی و پیچیدهی این نویسنده به ما کمک خواهد کرد. «ریگر» در این باره بیان میکند:
بیشتر مخاطبین فاکنر، حتی آنهایی که مسیر حرفهای خود را به پژوهش، تدریس و نگارش در مورد آثار او اختصاص دادهاند، هنوز میتوانند تجربههای سرشار از سردرگمی، بهت و استیصال خود را هنگام نخستین رویاروییهایشان با آثار فاکنر به یاد آورند. حرفم را باور کنید، وقتی صحبت از سخت بودن اثری از فاکنر می شود، همهی ما این تجربه را داشتهایم.
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
صبور باشید
اثر «فاکنر» را مانند یک داستان معمایی و پرتعلیق در نظر بگیرید—اما در این داستان، خود شما و نه یکی از شخصیتها، نقش کارآگاه را به عهده دارید. داستان های «فاکنر» مانند محاکمهای در دادگاه است که به تدریج پیش میرود و مخاطب را در مقام قاضی قرار میدهد که در دادگاه نشسته و به اظهار نظرهای گوناگون و گاها متناقض گروهی وسیع از شاهدان گوش میدهد، و میداند که در نهایت او است که باید تصمیم نهایی را بگیرد و مشخص کند چه کسی در حال گفتن حقیقت است و چه کسی در حال دروغبافی. هنگام خواندن اثری از «فاکنر» صبور باشید و بیاموزید که از آشکارسازیهای بعضا به تعویق افتاده و تدریجی داستان، شخصیتپردازی و تم لذت ببرید.
حتی میتوان رمانهای «فاکنر» را از نظر ساختار به یک سمفونی تشبیه کرد. همانطور که یک سمفونی از بخشی به بخش دیگر میرود، احساسات و اتمسفرهایی متفاوت را ارائه میکند، ضرباهنگ و ریتم را تغییر میدهد، گاهی موضوعات جدید را به تصویر میکشد و گاهی دوباره به موضوعات قبلی بازمیگردد اما همیشه و همیشه تا رسیدن به پایانبندی به پیش میرود، رمانهای «فاکنر» نیز از لحنها و اتمسفرهای متغیر، سرنخهای داستانی، تکرار، و جهشهای رو به جلو و عقب در زمان بهره میبرد تا به شکلی عامدانه، داستان را بیش از آن که روی صفحات کتاب خلق کند، در ذهن و تخیل مخاطبین به تصویر بکشد.
«انبار پنبه رو از تنههای نتراشیده درخت ساختهاند، ملات لای تنهها مدتها پیش ریخته. بنای چهارگوشی است با بام یکبری شکسته که خالی و خراب زیر آفتاب تند پله داده، توی دو دیوار مقابل هم دو تا پنجرهی پهن داره که رو به جاده باز میشن. به انبار که میرسیم من راهم رو کج میکنم از همون جادهای میرم که انبار رو دور می زنه، جوئل که پونزده قدم پشت سر من می آد و یک راست جلوش رو نگاه میکنه، با یک شلنگ از توی پنجره می گذره؛ همین جور که داره یک راست جلوش رو نگاه میکنه چشم های کم رنگش مثل چوب روی صورت چوبیش میخ شده اند، با اون روپوش وصله دارش شق و رق، که انگار عین آدمک سرخ پوست مغازهی سیگارفروشی فقط از کمر به پایین حرکت داره، کف انبار رو با چهار قدم طی میکنه با یک شلنگ از پنجرهی مقابل هم میآد بیرون، همین که من میرسم به نبش انبار باز میافته توی جاده. حالا او از جلو و من از عقب با پنج قدم فاصله داریم تو سربالایی جاده میریم طرف تپه.» از کتاب «گور به گور»
به این خاطر که از بسیاری جهات، داستانهای «فاکنر» بیشتر در مورد تأثیرات حسی هستند تا رویدادها و حقایق، شاید بهترین روش برای خواندن رمانی از این نویسنده، حداقل برای اولین بار، این باشد که خود را در زبان غنی و قدرتمند آن غرق کنیم. به لحنها و ضرباهنگهای متغیر توجه داشته باشید، و از توصیفات و تصاویر پرجزئیات و صداهای متفاوت شخصیتها لذت ببرید—و صبر داشته باشید و خود را بیش از اندازه درگیر چگونگی و توالی رقم خوردن رویدادها نکنید. آثار «فاکنر» مانند تصویری نه چندان واضح روی یک صفحه نمایش، برای مدتی تیره و کدر به نظر میرسد اما این نویسنده پس از اندکی، شفافیت تصویر خلق شده را به تدریج بالا می برد، و داستان، شخصیتها و معنای قصه را برای مخاطبین شفاف و شفافتر میکند.
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
دوباره بخوانید
در مصاحبهای از «فاکنر» پرسیده شد: «بعضی افراد میگویند نمیتوانند اثر شما را درک کنند، حتی پس از این که آن را دو یا سه بار میخوانند. شما چه راهی را به آن ها پیشنهاد میکنید؟» او در جواب گفت: «آن را چهار بار بخوانید!» اما معنایی در پس این شوخی نهفته است. امروزه این موضوع کاملا پذیرفته شده که نمی توان آثار برجستهی مدرنسیتی از نویسندگانی همچون «جیمز جویس»، «تی اس الیوت»، «ویرجینیا وولف» و «فاکنر» را «خواند»؛ در واقع ما فقط میتوانیم چنین آثاری را «بازخوانی» کنیم. اما چرا این موضوع باید یک مشکل باشد؟
تمام آثار برجسته در ادبیات جهان، شایستهی بازخوانی هستند، و مخاطبین با هر بار مطالعهی مجدد، موضوعاتی را کشف میکنند که در دفعات قبلی از آن غافل بودند یا به درستی درک نکرده بودند. «لیونل تریلینگ»، منتقد ادبی برجستهی آمریکایی، زمانی گفت که هر کسی باید کتاب «هاکلبری فین» را حداقل سه بار بخواند: یک بار در جوانی، یک بار در میانسالی و یک بار در سالخوردگی. اغلب کتاب خوانانِ باتجربه با چنین گفتهای موافق هستند، با این حال بسیاری از ما همچنان اصرار داریم که یک اثر ادبی در همان مطالعهی نخست، به شکلی کامل و واضح خود را آشکار میکند.
به شکلی جالب، و البته کنایهآمیز، به نظر میرسد که ادبیات تنها قالب در میان هنرها است که چنین حسی در موردش وجود دارد؛ تنها قالبی که تمایل چندانی به بازگشت به آن نداریم و گاهی حتی معتقدیم نیاز به بازگشت دوباره به یک اثر ادبی، نشان دهندهی ضعف نویسنده در خلق آن بوده است. ما این نگرش را دربارهی نقاشی یا معماری یا موسیقی یا رقص نداریم. به عنوان نمونه، نه تنها فقط یک بار به یک نقاشی یا مجسمه نگاه نمیکنیم، بلکه آن اثر را میخریم و در جایی مناسب میگذاریم تا همیشه در معرض نگاهمان باشد. به همین شکل، دوست داریم یک موسیقی خوب یا رقصی جذاب را بارها و بارها تجربه کنیم، و آشنا بودن آن اثر برایمان خسته کننده نمیشود. در مورد مطالعهی کتابها نیز، به خصوص برجسته ترینِ آنها، باید به همین گونه رفتار کنیم.
«به نظر من پول ارزشی ندارد، ارزشش به چه جور خرج کردنش است. مال هیچ کس نیست، پس این چه کاری است که آدم بخواهد آن را جمع کند. همین جا کسی هست که با فروختن خنزر پنزر به کاکاسیاهها پول کلانی بهم زده، توی اتاقی اندازهی یک خوکدونی زندگی میکنه. پنج شش سال پیش مریض شد. طوری وحشت برش داشت که عضو کلیسا شد و یک مُبلغ مذهبی چینی را از قرار سالی پنج هزار دلار برای خودش خرید، اغلب فکر میکنم اگر او بمیرد و متوجه بشود بهشت مهشتی در کار نیست، چقدر کفری میشود. بهتر است همین حالا بمیرد و پول را هدر ندهد.» از کتاب «خشم و هیاهو»
اما حتی با پذیرفتن این نکته نیز، آثار «ویلیام فاکنر» همچنان نمونهای خاص باقی میماند. در حالی که آثار نویسندگان بزرگ شایستگی بازخوانی را دارند، این بازخوانی در مورد آثار «فاکنر» ضروری به نظر میرسد. خواندن آثار او به واقع یک چالش است، اما پاداش این بازخوانی به مراتب بزرگتر از تلاشی است که برای مطالعهی داستانهایش میکنیم.
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
بر شخصیت ها تمرکز داشته باشید
تأکید «فاکنر» در داستانهایش، نه بر روی تکنیک یا سبک یا پیرنگ یا تم، بلکه بر شخصیتهایش است. به گفتهی خود «فاکنر»، هدف اصلی او به عنوان یک نویسنده، «خلق شخصیتهایی واقعی است که از داستان بیرون میآیند و سایه ای ایجاد میکنند.» او در مورد آثار اولیهی خود بیان میکند:
شخصیتها را به خاطر دارم اما همیشه نمیتوانم بگویم در کدام داستان بودند یا چه کارهایی کردند. مجبورم دوباره به سراغ آن داستانها بروم و ببینم شخصیتها چه اعمالی داشتند. اما خود شخصیت را به خوبی به یاد میآورم.
واکنش او به آثار سایر نویسندگان نیز مشابه با همین اتفاق بود:
من نه به نویسندهها بلکه به شخصیتها فکر میکنم. شخصیتهایی را که خلق کردهاند به یاد میآورم اما این که چه کسی آنها را نوشته، از خاطرم پاک میشود.
به این خاطر که شخصیتها نقشی مرکزی در داستانهای «فاکنر» دارند، و از آن جایی که نویسندگان اندکی، همچون «ویلیام شکسپیر» و «چارلز دیکنز»، مانند او موفق به خلق چنین طیف وسیعی از شخصیتهای شگفت انگیز و به یاد ماندنی شدهاند، یکی از راههای خوب برای نزدیک شدن به داستانهای «فاکنر»، برقراری ارتباط با شخصیتهای او است. آنها چه کسانی هستند؟ چه میکنند و چه افکاری دارند؟ آیا تراژیک یا کمیک، ترحم برانگیز یا مضحک، و مهم یا بیاهمیت هستند؟ چرا اینگونه فکر و عمل میکنند؟ و به شکل ساده، چه چیزی آنها را به انسان تبدیل میکند؟
«انباری که دادگاه در آن تشکیل شده بود، بوی پنیر میداد. پسرک که پشت آن اتاق شلوغ بر سطل شیرش چمباتمه زده بود مطمئن بود که بوی پنیر به مشامش می رسد، و تازه: از آن جا که نشسته بود میتوانست قفسههای طبقه بندی شده را ببیند که پر بود از انواع قوطیهای فلزی محکم، پَخ و کج و معوجی که حتی پسرک می توانست نوشتههایشان را بخواند، البته نه با ذهنش که حروف را نمیشناخت، بلکه از روی طرح شیطانکهای سرخ میان انحنای نقرهای رنگ ماهیها بود که می توانست آن را، بوی پنیری را که مطمئن بود به مشامش میرسد و بوی گوشت مانده را که شکمش مطمئن بود هر از گاهی در کنار بوی ثابت دیگری به بینیاش میخورد، همراه با حس ترسی که بیشتر از ناامیدی و اندوه ناشی میشد و کشش قدیمی و وحشی خون استشمام کند.» از کتاب «حومه»
توجه به این نکته مهم است که نویسندگان نسل «فاکنر» در سالهایی به شکوفایی رسیدند که در آن، روانشناسی در حال تبدیل شدن به علمی جدی و بااهمیت بود. در زمان جوانی و اوایل میانسالی «فاکنر»، تئوریهای «زیگموند فروید» سر و صدای زیادی به پا کرده بود و بسیاری از نویسندگان، در حال به کارگیری انگارههای فرویدی دربارهی شخصیت و رفتار انسان در داستانهایشان بودند. کنش و واکنش های ذهن خودآگاه و ناخودآگاه، تأثیر تجربههای دوران کودکی بر رفتارهای دوران بزرگسالی، ارتباط جنبههای مختلف شخصیتی با هم، و ماهیت و علتهای سلامت و اختلال روانی، همگی نه تنها توسط «فروید» و شاگردانش مورد کاوش قرار میگرفت، بلکه توجه برجسته ترین داستاننویسان وقت را نیز به خود جلب کرده بود. و میتوان گفت هیچکدام از این نویسندگان، بهتر از «فاکنر» موفق به انجام این کار نشدند.
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
از ابهام و عدم اطمینان نترسید
جوابهای ساده و پایان بندیهای مشخص، در رمانهای «ویلیام فاکنر» جایی ندارد. در واقع، «فاکنر» مانند سایر مدرنیستهای ادبیِ اوایل قرن بیستم، یورشی همه جانبه را به مفهوم سنتی «رمان خوشساخت» ترتیب داد. چنین رمانی به واسطه ی ویژگیهایی همچون زمانبندی مستقیم (آغاز، میانه و پایان)، طرح داستانی مشخص و رویدادهای منسجم، شخصیتپردازیهای ساده و گاها سطحی تعریف میشد و در آن، نویسندهی دانای کلِ اثر، داستان را برای مخاطبین هم روایت می کرد و هم تفسیر؛ و مخاطبین نیز نیازی به تعامل با داستان به شکلی کنشگرایانه و فعال احساس نمیکردند.
این نکته در فهم تکنیک روایی و هدف داستانهای «فاکنر» نقشی کلیدی ایفا میکند. او از مخاطبین میخواهد (و آن ها را وادار میکند) که در خلق اثر هنری با نویسنده همکاری کنند: مخاطب آثار او نه تنها داستان را برای خودش تفسیر میکند بلکه از طریق در کنار هم گذاشتن قسمتهای مختلف روایت، مانند یک جورچین به آن نظم و ترتیب میدهد.
با این که در نگاه اول، این عدم اطمینان و ابهام ممکن است گواهی دیگر بر پیچیدگی و سختی نثر «فاکنر» به نظر آید، اما در واقع این موضوع، یکی از قدرتمندترین و جذاب ترین ویژگیهای آثار او را به نمایش میگذارد. پیشتر گفته شد که این مخاطبین کنشگر، و نه منفعل، هستند که بیشترین لذت را از تجربهی مطالعهی آثار «فاکنر» میبرند؛ مخاطبینی که پرانرژی و باهوش هستند و برای درک جهانِ داستان، اشتیاق دارند. «فاکنر» در این باره بیان میکند:
در فرآیند خلق، مثل یک شریک به من ملحق شوید. به من کمک کنید داستان را کشف و درک کنم. هر طور که دوست دارید در مورد این شخصیتها و رویدادها فکر کنید. داستان را برای خودتان تفسیر کنید. پایانبندی خودتان را بنویسید.
در واقع «ویلیام فاکنر» معتقد بود که مخاطبین نیز میتوانند مانند نویسندگان مورد علاقهی خود، «هنرمند» باشند.
منبع: iranketab
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
مطالب بیشتر
1. نگاهی به رمان گور به گور نوشتۀ ویلیام فاکنر
2. درنگی در آثار و زندگی لوئیجی پیراندلو
3. نام من سرخ اورهان پاموک به چهار روایت
4. درنگی در مهمترین رمانهای گونتر گراس
5. ویلیام فاکنر به روایت ویل دورانت
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند