نویسندگان جهان
یادی از توماس مان؛ خالقِ بودنبروکها
یادی از توماس مان؛ خالقِ بودنبروکها
توماس مان بهار ۱۸۷۵ در چنین روزی در لوبک واقع در نواحی شمالی آلمان متولد شد. پدرش تاجر بود و خود او هم به خواست خانواده – به اکراه – به مدرسه بازرگانی رفت. در آنجا نه درس میخواند و نه به حرفهای معلمانش توجه میکرد.
شعر میگفت و ذهنش درگیر نمایشنامههایی بود که میخواست بنویسد. مدرسه را ناتمام رها کرد و بعد از مرگ پدر، همراه با خانواده به مونیخ رفت. بدون ثبت نام در دانشگاه سر کلاسهای درس تاریخ و ادبیات و هنر نشست و خارج از چارچوبهای رسمی ذهن خود را پرورش داد. از امیل زولا تا داستایوسکی و تولستوی و از نیچه تا شوپنهاور رفت و در این سیر و سلوک، مسیر مناسب خودش را پیدا کرد.
با رمان «بودنبروکها» به شهرت رسید و بعد از آن هم آثار مهم و درخشان دیگری خلق کرد و سال ۱۹۲۹ برنده جایزه ادبی نوبل معرفی شد.
متأثر از نیچه، در سالهای منتهی به جنگ اول جهانی به مخالفت با دموکراسی برخاست و مقالاتی در نقد و نکوهش آن نوشت. اما بعدها در تغییر و تحولاتی که به چشم دید و در مواجهه با دشمنان جامعه به یکی از راسخترین مدافعان دموکراسی تبدیل شد. سال ۱۹۳۰ داستان ماریو و جاودگر را منتشر کرد که حملهای بزرگ، اما تقریباً بینتیجه به تبلیغات نازیها بود.
در این داستان مردی فریبکار در نمایشی عجیب، دستهای از تماشاگرانش را چنان اغوا و اغفال میکند که آنان دستورات او را بیچون و چرا میپذیرند و حتی از این که از «شر» آزادی نجات یافتهاند شادمانی میکنند. مان همراه همسر یهودیاش برای سفری تفریحی به سوییس رفته بود که خبر صدراعظم شدن هیتلر را شنید.
نگران از «هوای توفانی مونیخ» به کشورش برنگشت و راهی فرانسه شد. نه از خبر مصادره خانه و اموالش تعجب کرد و نه تصمیم دانشگاه بُن در پس گرفتن مدرک دکترای افتخاری را عجیب دید. اما لغو تابعیت آلمانی برایش بسیار سنگین بود. در مقاله بلندبالایی با عنوان «اروپا به هوش باش!» نوشت که این افراط و ستیزهجویی نازیها نه تنها به نفع آلمان نیست، که دیر یا زود به تباهی و خسارتهای بزرگ میانجامد و این کشور را بدنام و بیآبرو میکند. به آمریکا رفت و چند سال، تا پایان جنگ دوم جهانی همانجا مقیم شد.
در آن سالها شاهکار دیگرش، یوسف و برادرانش را تکمیل و منتشر کرد. خط اصلی داستان همان روایت کهن زندگی یوسف پیامبر است که او را در کنعان به چاه انداختند و بعد در گذر از ماجرایی طولانی و پرفراز و نشیب در مصر به مردی مقتدر تبدیل شد. داستانی که مان معتقد بود عنصری از جاودانگی در آن نهفته است. اما او در روایت خود به جای وفاداری به تاریخ باستان به اسطورههای بنیاسراییل تکیه کرد. پس از ختم جنگ و شکلگیری نظمی تازه به کشورش برگشت و در حد خود برای اتحاد دو آلمان و یکی شدن بخش غربی و شرقی آن تلاش کرد. نویسنده بزرگی بود و کمتر کسی این بزرگی را انکار میکرد اما حتی بعد از نابودی نازیها از انگ و افترا در امان نماند. تابستان ۱۹۵۵ بر اثر سکته قلبی در زوریخ سوییس از دنیا رفت.
منبع روزنامۀ اعتماد
یادی از توماس مان؛ خالقِ بودنبروکها
مطالب بیشتر
- واکاوی داستانِ کوتاه آقای فریدمان کوچک اثرِ توماس مان
- هرمان هسه: چرا کتاب میخوانیم؟
- مقالۀ چگونه باید کتاب خواند نوشتۀ ویرجینیا وولف
- ویلیام فاکنر به روایت ویل دورانت
- دربارۀ ویژگیهایی ارنست همینگوی و پیرمرد و دریا
- نگاهی به رمانهای خوشههای خشم و موشها و آدمها
- نگاهی به ژان کریستف اثر رومن رولان
- هرتا مولر و سرزمین گوجههای سبز
- نگاهی به رمان در انتظار بربرها نوشتۀ جان ماکسول کوئتزی
- نگاهی به رمان خانوادۀ پاسکوآل دوآرته اثر خوسه سلا
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند