نوبلخوانی
نگاهی به «خانوادۀ بودنبروکها» نوشتۀ توماس مان
«خانوادۀ بودنبروکها» نوشتۀ توماس مان
به گفتۀ برادر توماس مان، هاینریش، خانوادۀ بودنبروک (یکی از شاهکارهای ادبیات آلمان) در نسخۀ اولیۀ خود فقط داستان ما بود و زندگی پدران و پدر بزرگهای ما. بنگاه انتشاراتی فیشر در برلن که تقریباً تمام آثار توماس مان را به رغم مشکلاتی که داشت منتشر کرد، به طولانی بودن این رمان (743 صفحه در ترجمۀ انگلیسی) اعتراض داشت، اما سرانجام آن را به چاپ رساند (1900). این اثر در مدت پنجاه سال، هزار بار تجدید چاپ شد و تا امروز موفقترین کتاب توماس مان بوده است.
محل وقوع داستان خانوادۀ بودنبروک که نامش برده نمیشود، لوبک است. زمان وقوع داستان سالهای 1835 تا 1875 و شخصیتهای اصلی داستان به خانوادههای کهنسال بازرگانی تعلق دارد که از ثروت گردآوریشدهشان و نیز از داشتن پیشینیان بازرگان دولتمدار خود، برخویش میبالند. موضوع داستان رشد و زوال یکی از این خانوادههاست. داستان با ضیافت شامی در خانۀ بودنبروک، به مناسبت خریدن «زیباترین خانۀ شهر» از خانوادۀ راتن کامپ، که قبلا بسیار دولتمند بودهاند و این خانۀ مجلل را نیز خود بنا کردهاند، اما اکنون به علت تنگدستی، ناچار به فروش آن شدهاند_ آغاز میشود. تا چهار نسل بعد، هنگامی که خانواده بودنبروک با ورشکستگی مواجه میشود و خانه را به رقیب تازه به دوران رسیدۀ دیگری یعنی خانوادۀ هاگن اشتروم میفروشد، پایان مییابد.در جریان رشد و سقوط خانوادۀ بودنبروک، با کینه و حسادت خویشاوندان و رقیبانشان آشنا میشویم و حمایت متقابل افراد خانواده را نیز که تا دم مرگ، خود را یکپارچه نگه میدارند، احساس میکنیم. یوهان بودنبروک دوم که کنسول است به دختر نافرمان خود مینویسد: «فرزندم، ما برای… شادیهای حقیر شخصی خود به دنیا نیامدهایم. ما موجوداتی آزاد و جدا و مستقل نیستیم بلکه مانند دانههای زنجیر به هم پیوستهایم.»
کتاب هرچه به پایان نزدیک میشود سایهای از زوال_ زوال افراد، خانواده و زندگی شهری_ آن را تیرهتر میکند. افراد میآیند و میروند، نامها تغییر میکند و حوادث مانند گذشته پیش میرود. یک وظیفۀ رمان این است که مطلب را چنان بازگوید که از قدرتی مؤثر و ماندگار برخوردار باشد، و این در حالی است که اگر همان مطلب را به زبان معمولی و به صورت خشک و مجرد بیان کند، هیچ تأثیری نه در اذهان میگذارد نه در اشخاص و نه در تاریخ. رمان خانوادۀ بودنبروک این وظیفه را انجام میدهد.
این کتاب ماجرای پدری بود چنان غرقه در کسب و کار خویش که نمیتوانست شیفتگی پسرش را به هنر تحمل آورد. اگرچه موفقیت کتاب میبایست بدبینی نویسنده را تعدیل کرده باشد.
کتاب خانوادۀ بودنبروک مُهر مرثیۀ «شکست اراده به دست مرگ» شوپنهاور را بر پیشانی داشت. کتاب اندیشههای مردی غیرسیاسی از مشرب نیچه در خصوص تمسخر دموکراسی، همچون راهی به سوی فساد و تباهی پیروی کرده بود و همچنان که توماس مان پا به سن میگذاشت، با دنبال کردن «مسیر تحول» گوته از شور و شوق به ادراک ژرف، بیش از پیش خود را از نفوذ این کاساندرا*های مقتدر آزاد کرد.
*دختر پریام، پادشاه تروا، که آپولو عاشقش شد و به او قدرت غیبگویی عطا کرد. اما بعدها از او رنجید و اعلام کرد که کسی نباید غیبگوییهای او را باور کند. (غیبگوی دروغگو)
منبع
تفسیرهای زندگی
ویل و آریل دورانت
ترجمه ابراهیم مشعری
نشر نیلوفر
خلاصهای از صص 340-353
نظر ویل دورانت دربارۀ «خانوادۀ بودنبروکها» نوشتۀ توماس مان
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو