لذتِ کتاببازی
نگاهی به رمانِ آخرین انار دنیا نوشتۀ بختیار علی
نگاهی به رمانِ آخرین انار دنیا نوشتۀ بختیار علی
آیدا گلنسایی: «آخرین انار دنیا» شرحِ سفر از زندانِ کویر به زندانِ قصری زیباست یا به تعبیر «فروغ فرخزاد» هجرت از غربتی به غربت دیگر. اما «مظفر صبحگاهی» راوی این داستان در جست و جوی آزادی است. او از قصری که «یعقوب صنوبر» برای خلوت هردویشان و تفکر دربارۀ هستی و مرگ ساخته به کمک «اکرام کوهنشین» میگریزد و به سراغ «سریاس صبحگاهی» میرود. پسرش که 21 سال پیش به دنیا آمد و مادرش را هنگام تولد از دست داد.
در این داستان زنان نقش کمرنگی دارند. دو خواهر سپیدپوش هستند که در پیمانی عجیب باهمدیگر تصمیم میگیرند باکره بمانند و همیشه باهم آواز بخوانند. بقیۀ توصیفی که در این رمان از زن میشود ذکر معشوقههای زودگذری است که مردان انقلابی داشتهاند. (پاسخ بختیار علی به این سؤال که چرا نقش زنان در رمانهایتان کمرنگ است براستی دلنشین است: در برخی از رمانهایم به عمد نقش کمتری به زنان میدهم تا نشان دهم مردها جهانی اینگونه زشت خلق کردهاند)
«ممد دل شیشهای» اولین شخصیتهای این رمان است که به خواهران سپیدپوش «لاولی» و «شادری» دل میدهد و از عشق میمیرد. او یک انار شیشهای دارد که از آنِ سریاس صبحگاهی ست. سریاس یک گاریچی ساده اما با تفکر عمیق و متعهد به اجتماع است. یک گاریچی قابل احترام که به بازار نظمی میدهد و آخر سر در دفاع از مظلومی کشته میشود. به او لقب «فیلسوف گاریچیها» دادهاند.
خواهرهای سپید با سریاسِ صبحگاهی پیمان خواهر برادری میبندند. اگر بخواهیم نگاهی اسطورهای به این دو خواهر مرموز و عجیب بیندازیم، یادی از کتابِ «فرهنگ روان رنجوری اسطورهای» ضروری مینماید که در آن شرح میدهد افرادی که از، از دست دادن بکارت و تمایلات جنسی بزرگسالان میترسند دچار عقدۀ پرسفون هستند. اما چه چیزی افراد را از شکل طبیعی خارج میکند: محیط و جامعهای که در آن به سر میبریم.
هرچه داستان جلو میرود متوجه میشویم سه سریاس صبحگاهی وجود دارد نه یکی. «آخرین انار دنیا» هم درختی است در یک جای عجیب و سخت که در آن آدمها به مفاهیم معنوی و پاک و ارزشهای انسانی میاندیشند و عهدهای واقعی میبندند. مکانی برای مستی حاصل از شعور و معصومیت است. جایی در جهان و بیرون از آن است. یادآور هورقلیا و ناکجا آباد است.
با این مقدمۀ کوتاه به مرور بخشهای تأملبرانگیز این رمان روی میآوریم:
هیچ چیز وحشتناکتر از این نیست که بدانی کسی آن سوی این دیوارها در فراسوی این زندان انتظارت را میکشد. شاید اگر بدانی که کسی در آن بیرون به انتظارت نمانده است آنوقت راحتتر هستی…
ص 17
آزادی قاتل آدمهاست… اگر هوشیار نباشیم آزادی بزرگترین رنجهاست.
ص 33
هردو از مرگ بازگشتهایم… کویر و سیاست مثل یکدیگرند. هر دو زمینیاند که چیزی در آن نمیروید.
ص 34
احساس میکنم عشق آنقدر شایسته نیست که کسی در راهش بمیرد.
ص 45
اکثر سیاستمداران و احزاب پس از جنگ و قیام و کشتار، برای خودشان خلوتی میسازند و قصری مهیا میکنند و در آن از معصومیت و پاکی دم میزنند و به جهان میاندیشند.
ص 53
سالهای طولانی، دانه دانه آرزوهایت را میکشند تا آنکه یک روز درمییابی بدون همهچیز باز میتوانی زندگی کنی. میفهمی تمام آن چیزهایی که دوستشان داری پوچ و توخالیاند. میفهمی که وزن اشیاء در درون توست… از آن به بعد است که جور دیگری زندگی میکنی…
ص 56
شهامت، نترسیدن نیست، مقاومت در برابر ترسهاست.
ص 76
مظفر صبحگاهی… معصوم بودن دو احساس متضاد به تو میدهد. گاه احساس پوچی و ناتوانی میکنی، درست مثل خرگوشی تنها در میان یک عالم گرگ… اما گاهی هم احساس میکنی با همۀ این شقاوتها، چقدر خوب که پاک ماندهای… بعد از خودت راضی میشوی که به زیبایی جهان افزودهای… مظفر صبحگاهی، قیام دروغ بزرگی است… تو سعادت این را داری که یک جنگجوی بدون نبرد هستی و این کم نیست…
ص 87
آن درخت، «آخرین انار دنیا» بود. آنجایی که زمین تمام میشد و سرزمینهای خدایی شروع میشد. آنجایی که آدم احساس بیپایان و همیشگی بودن میکرد. انگار این انار حد جدایی زمین و آسمان بود. آن سه نوجوان از حقیقت سیاه جنگ گریخته بودند و به این سرزمین جاوید آمده بودند. انگار صعودشان آنها را به جایی دور از حقیقتهای پوچ زندگی رسانده بود.
ص 110
وقتی انسانی متولد میشود، بر روی زندگی دیگران و کل جهان تأثیر میگذارد؛ چرا که زندگی یک جریان پیوسته است. ما اکنون در این دریای بیپایان گمشدگانی هستیم که به هیچ جا نمیرسیم. ولی زندگی ما… مرگ ما… بودن و نبودن ما، به شکلی پنهان بر تمام موجودات هستی تأثیر میگذارد. از گل و پرندگان بگیر تا…وقتی انسان متولد میشود، بخشی از سلسلۀ طولانی و حلقههای دیگر هم تکانی خواهند خورد و جایگاهشان تغییر خواهد کرد. مرگ انسان چهرۀ همه چیز را روی این سیطره عوض میکند… غیاب انسان تکهای از زندگی را نابود میکند و جغرافیای روابط را به هم میریزد. اگر من در آن کویر نبودم، به احتمال زیاد چهرۀ زندگی سریاس هم تغییر میکرد. انسان نباید بگذارد ستارهاش سقوط کند، چرا که به حتم سقوط ستارهاش، ستارۀ دیگری را هم میاندازد و این را نمیدانیم که ستارۀ چه کسی و در کجای جهان بوده.
ص 140
زندگی چشمانداز زیبایی است که از ذرات کوچک درد به وجود میآید.
ص 148
خیلی وقتها از ناامیدی فریاد زدهام. من هم بارها شکست خوردهام و درهم خمیده شدهام…اما من از نوری میگویم که پس از ناامیدیها میآید. چه شبهایی که دیوانهوار به تمام اجزای این زندگی لعنت فرستادهام و صبحها باز زیبایی را احساس کردهام. گزینش دردها و تقدیر سیاهمان، یگانه نیروهایی هستند که ما را به زندگی وصل میکنند. بگذار زندگی خود را به آهنگ جهان وصل نکنیم. اگر زندگی ما سازی ناکوک است، این به آن مفهوم نیست که تمام قوانین هستی را زیر سؤال ببریم. من توی زندان به صدای ساز ناکوک زندگیام گوش نسپردم، بلکه به نوای بیابان اندیشیدم. درک میکنم که شما با چه حسرتی سوار بر این کشتی شدهاید تا به مقصد برسید. شما به هیچوجه به ندای غمانگیز گم شدن توی این دریا فکر نکنید، بلکه به ملودی عظیم جهان گوش فرا دهید.
ص 149
چه جرمی از این بالاتر که یک کسی را با تمام وجود بخواهی و او دوستات نداشته باشد؟… چه گناهی از این بزرگتر که توی خون خودت بغلتی و آن که دوستش داری، ساکت و سرد نگاهات کند و بگوید «من دوستت ندارم». این از کشتن یک انسان با گلوله هم بدتر است. از کشتن و سر بریدن انسان با چاقو هم بدتر است.
ص 190
مظفر صبحگاهی توی دنیا هیچ چیز به اندازۀ شجاعت و ناامیدی به هم وابسته نیست… انسان شجاع، همان انسان ناامید است. تمام انسانهایی که هنوز امید و آرزو دارند، ترسو هستند.
ص 222
تو میخواهی آن بچهها ما را پدر خود بدانند… ما را درک کنند و چیز مشترکی بین ما باشد… ولی من از آنها هیچ نمیخواهم. من از کویر و سکوت آموختهام که از هیچکس، هیچچیز نخواهم.
ص 297
نگاهی به رمانِ آخرین انار دنیا نوشتۀ بختیار علی
دوستان همراه من بیایید و به دریا نگاه کنید. به این موجهای دریا نگاه کنید که انگار تاابد همدم ما هستند. ستارهها دارند ما را تماشا میکنند آنها هم به ما میگویند ایستادگی کنید. ما از این بازی دریا که مدام تویش پیچ میخوریم، خسته نمیشویم… امواج سهمناک دریا میآیند و به کشتی کوچک ما برخورد میکنند. گردبادها در راهاند… انگار دریا حرفهامان را نمیشنود…باد مرگ به دور ما میچرخد و آبها ما را بیشتر به عمق دریا سوق میدهند، ولی ای دریا گوش کن… من از تو هیچ هراسی ندارم! گوش کن ای دریا، من از تو خسته نمیشوم!… اگر اینجا هم بمیرم صدایم میرود و در دوردستها به صداهای دیگر میآمیزد… داستان من تا آن سوی اقیانوسها خواهد رفت…
ص 311
در پشت جلد این رمان که با ترجمۀ «آرش سنجابی» و به همت «نشر افراز» منتشر شده، به نقل از «شمس لنگرودی» میخوانیم:
«آخرین انار دنیا دربارۀ جنگ است، دربارۀ رهبران سیاسی، فقر، عشق، مرگ، معصومیتهای پایمال شده! اما این موضوعات بهانه نمیشود که نویسنده به زاری مرسوم (از موضع برتر) به دفاع از مردم بپردازد.
بختیار علی در این اثر همراه و همقدم مردم و در دفاع از حقوق اساسیشان مینویسد اما نه علیه کسی شعار میدهد و نه از قداست تودهها میگوید. همه چیز در دستش جمع میشود تا به اثری انسانی، جاودانه و خلاقانه بدل شود.»
رمانِ «آخرین انار دنیا» چهرۀ بیتخفیف تباهروزی انسانِ زیسته در خاورمیانه و جهان سوم است. انسانهایی تحت سیطرۀ محیطی هولناک و محکوم به بیماریهایی مانند قفسهای خودساخته، باکرگی و تعصبات عجیب (لاولی و شادری)، فقر و سوختگی (سریاس سوم)، حبسهای طولانی و ظلم (سریاس دوم و مظفر صبحگاهی)، مرگهای پوچ (ممد دل شیشهای و سریاس اول)، کوری (یعقوب صنوبر و ندیم شاهزاده) و…
در این جهنم انسانهای معصوم ِدرندهای را میبینیم که حساسیتشان را در برابر فاجعه و جنایت از دست دادهاند. یکی از خوفناکترین تصاویر جنگ که در این کتاب آمده، صحنۀ مربوط به «اسیرکشی» است که پسر 10 سالهای را پس از زجرکش کردن، ناجوانمردانه و در کمال خونسردی میکشند. واقعا تصاویر و سرنوشتهای تاریک افراد در این کتاب تکاندهنده است. اما جهانی که «بختیار علی» ساخته در کنار وفاداری به ترسیم فجایع، جایی بکر و دورافتاده اما اصیل نیز دارد. در زیر «آخرین انار دنیا» هنوز انسانهایی هستند که به مفاهیم والای بشری مفاهیمی مثل صلح، برادری، اتحاد و وفاداری به پیمانها ایمان دارند.
این کتاب به ما میگوید بهتر است با این حقیقت روبرو شویم که در قعر جهنمیم و جهانِ ما جاییست ظلمانی با این وجود، هرکداممان میتوانیم یک انار شیشهای داشته باشیم و برویم دنبال آزادیمان. هرکداممان میتوانیم آن شویم که باید شویم. مانند «مظفر صبحگاهی» که زندگی بیدغدغه و سرشار از رفاه در قصر «یعقوب صنوبر» را رها کرد و خودش را به دنبال «سریاس صبحگاهی سوم» که کودکی سوخته و جزغاله از بمب جنگ بود، آوارۀ دریا کرد و به آزادیِ منحصربفردِ خویش رسید!
نگاهی به رمانِ آخرین انار دنیا نوشتۀ بختیار علی
نگاهی به رمانِ آخرین انار دنیا نوشتۀ بختیار علی
نگاهی به رمانِ آخرین انار دنیا نوشتۀ بختیار علی
مطالب بیشتر
- تأملی در رمان هیچ دوستی جز کوهستان
- نگاهی به کتاب زندگی و نقد آثار داستایفسکی
- نگاهی به کتاب در فاصلۀ دو نقطه (خاطرات ایران درودی)
- نگاهی به رمان جزیرۀ سرگردانی
- نگاهی به رمان کافکا در کرانه نوشته هاروکی موراکامی
- نگاهی به نمایشنامۀ بالاخره این زندگی مال کیه
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»