لذتِ کتاببازی
بالاخره این زندگی مال کیه؟ شرح صادقانۀ کنار رفتن
بالاخره این زندگی مال کیه؟ شرح صادقانۀ کنار رفتن
آیدا گلنسایی: نمایشنامۀ «بالاخره این زندگی مال کیه؟» را نخستین نمایشنامۀ مهم «برایان کلارک» دانستهاند که به خاطر آن جایزۀ معتبر «کانون تئاتر وست اند» را برده است، نمایش این اثر نیز موفقیتآمیز بود و بازیگر آن _تام کانتی_ جایزۀ معتبر تونی (معادل اسکار در عرصۀ تئاتر و نمایش) را به دست آورد.
ری اسپیکمَن (کسی که مقدمهای بر این نمایشنامه نوشته است) دربارۀ آن میگوید:
«بالاخره این زندگی مال کیه؟ مثل همۀ نمایشنامههای خوب موقعیتها و مباحث پیچیدهای را مطرح میکند که بحثها و اختلاف نظرهای مختلفی را برمیانگیزند. اهمیت این متن چنان است که بررسی عمیق و تأملی طولانی را میطلبد. وانگهی، برایان کلارک پرسش بزرگی را دربارۀ زندگی پیش میکشد، پرسشی که از محدودۀ موقعیت مشخصی که نمایشنامه توصیف میکند فراتر میرود:
آیا من ارادۀ آزاد دارم_چه کسی میداند که چه چیزی برای من مناسبتر است_ آیا من مناسبترین شخصی هستم که میتواند تشخیص دهد چه کاری را میتوانم یا نمیتوانم انجام دهم؟»
بخشهایی از نمایشنامه جهت آشنایی با قلم نویسنده:
کِن:
شما هردوتون دیدین من بیقرارم، حتی شاید نگرانم، و شماهام نمیتونین هیچکاری برام بکنین _هیچ کاری که واقعاً فایدهای داشته باشه. من فلج شدهم و تو هم کاری از دستت برنمیاد. این وضع ناراحتت میکنه، چون تو آدم با احساسی هستی و به عنوان کسی که خودشو وقف یه جور همدردی فعال کرده که باید بالاخره کاری انجام بده_ حالا هرکاری شد_ سخته که قبول کنی هیچ کاری از دستت برنمیاد. تنهای کاری که میتونی بکنی اینه که نذاری من به این قضیه فکر کنم_ یعنی_ نذاری من ناراحتت کنم. اینه که من قرصمو میخورم و تو هم آرامش پیدا میکنی.
ص 46
کِن:
خیله خب قبول، گیرم من آروم و کرخت شدم. موقعی هم که پرستار میآد یه سوند تازه برام بذاره یا منو تنقیه کنه یا بَرَم گردونه، خوشحال بشم. اینا شاید شادترین لحظههای زندگی من شدن. شاید من حتی بتونم یاد بگیرم کارای جالبی بکنم، مثلا به کمک یکی از این معجزههای دانش معاصر بتونم یه کتابو ورق بزنم، یا با پلک زدن حروف الفبا رو تایپ کنم. اونوقت تو منو تماشا میکنی و میگی: صبر کردن ارزششو نداشت؟ منم میگم چرا داشت و از موفقیتام ذوق میکنم. واقعاً ذوق میکنم. همۀ این حرفا قبول، ولی اینا اعتبار تصمیم این لحظۀ منو نقض نمیکنن.
دکتر اسکات:
اما اگه احساس شادی کنی چی؟
کِن:
ولی من دلم نمیخواد به زائدۀ کامپیوتری یه دستگاه پیچیده تبدیل بشم و این جوری احساس شادی کنم. از لحاظ اخلاقی، تو باید تصمیم منو قبول کنی.
دکتر اسکات:
نه بر اساس اصول اخلاقی خودم.
کِن:
از کجا معلوم اصول اخلاقی تو بهتر از مال منه؟ اصول اخلاقی تو بهتره، چون تو قویتری. من در اختیار توام. گور پدر اون اصول اخلاقی که بر اساس این حکم بنا شدهن که حق با طرف قویتره.
ص 72
قاضی: من نمیتونم بپذیرم اگه جامعه منابع خودشو وقف زنده نگه داشتن کسی بکنه مرتکب عمل شرمآوری شده. یقیناً این کار شأن و منزلت اون جامعه رو بالا میبره.
کِن:
شرمآور نیست که کسی بخواد زنده بمونه، ولی باید دوباره تأکید کنم که اعتبار این تصمیم از انتخاب آدم ناشی میشه. بدون این انتخاب، این کار تحقیرآمیزه، چون تکنولوژی جای ارادۀ انسانیو میگیره. عالیجناب، اگه من نتونم یه انسان باشم، دلم نمیخواد به یه دستاورد پزشکی تبدیل بشم.
صص 125-124
***
بالاخره این زندگی مال کیه؟ شرح صادقانۀ کنار رفتن است نه کنار آمدن!
کِن هریسن مجسمهساز و استاد دانشگاه در پی یک سانحۀ رانندگی برای همیشه فلج میشود. کتاب موقعیتی تراژیک را با زبان طنز و بدون برانگیختن حس ترحم با مخاطب در میان میگذارد. وقتی سادهترین نیازهای انسان _مانند میل به معاشقه_ طنزآلود تلقی میشود، و دیگر آدم هرگز نمیتواند بازیگر باشد و باید به تماشاگر شادی دیگران بدل شود، چرا باید زنده بماند؟ چرا میخواهیم دیگران قهرمان قصهای باشند که خود حتا نمیخواهیم تصورش را کنیم؟
داشتن حق انتخاب مرگ و دفاع شجاعانه از آن محور اصلی نمایشنامه است. همۀ افراد دلایل خود را جلوی قاضی برمیشمارند، دکتران متخصص اصلاً نمیتوانند بگذارند او بمیرد، ولی به نظر خود او تلاش برای زنده نگهداشتن وی بدترین قساوتهاست.
هریسن افسرده نیست، بلکه روحی شاد اما واقعبین دارد. او حق دارد به این زندگی طبق دلایل خودش خاتمه دهد زیرا دیگر جسمی است در دست دیگران و زندگیاش را ترحمی غریزی حفظ کرده است اما او به عنوان یک انسان به خود حق میدهد اجازه ندهد مانند یک گیاه با وی رفتار کنند.
مشابه این طرز تفکر (دفاع از حق مرگ و نگهداری نشدن در بیمارستان) در داستان «زندگی در پیش رو» اثر «رومن گاری» نیز وجود دارد. رزا خانم _روسپی بازنشسته_ که مسئول یک پرورشگاه غیرقانونی است مدام از مومو میخواهد اجازه ندهند او را به بیمارستان ببرند و بیخود زندگی خفتآورش را کش دهند. راوی دائماً حق انتخاب مرگ و خلاص کردن سریع آدمها را متذکر میشود:
« اگر رزا خانم یک ماده سگ بود، تا حالا خلاصش کرده بودند، اما آدمها با سگها مهربانترند تا با آدمها، و نباید گذاشت بدون زجر کشیدن بمیرند.»
«هیچچیزی کریهتر از این نیست که به زور زندگی را توی حلق آدمهایی بچپانند که نمیتوانند از خودشان دفاع کنند و نمیخواهند به زندگی کردن ادامه بدهند.»
«نمیدانم چطور بگویم که وقتی آدم فقط برای زجر کشیدن زنده باشد، چقدر غیرعادلانه است.»
بالاخره این زندگی مال کیه؟ شرح صادقانۀ کنار رفتن نه کنار آمدن!
دو جملۀ بیرحمانه، دردناک اما حقیقی در کتاب «زندگی در پیش رو» خواندهام که هرگز فراموش نخواهم کرد. چون هر دوی این کتابها از حق انتخاب مردن و مشروعیت خودکشی صحبت کردهاند جا دارد که آنها را نقل کنم:
- زندگی چیزی نیست که متعلق به همه باشد.
- بسیار امیدوارم که هرگز طبیعی نشوم. فقط ناکسها هستند که همیشه طبیعی هستند. دکتر، من هرکاری از دستم بربیاید میکنم تا طبیعی نباشم…
زیبایی این نمایشنامه در این است که کلیشهای تمام نمیشود و مخاطب تنها کاری که میتواند انجام دهد احترام گذاشتن به یک تصمیم تلخ است. پایان جدال احساسات و عقل با پیروزی عقل چیزی است که غالباً به مزاج آدمی خوش نمیآید. اما نمایشنامه حقیقت را فدای احساسات نمیکند و دلیرانه به پایان میرسد. دلیرانه و به نظر من کاملاً انسانی…
گاهی پذیرش شکست و پایان دادن، شرافتمندانهتر از پشتکار کور در نگهداشتن یک زندگی بیخاصیت و بیتأثیر است. این ادبیات آزاردهنده آدم را یاد شعری از شهرام شیدایی میاندازد، آنجا که عذرخواهی میکند از بابت اینکه در ادبیات او نمیشود خستگی در کرد….
بالاخره این زندگی مال کیه؟ شرح صادقانۀ کنار رفتن
مطالب بیشتر
- سفر به انتهای شب نوشته سلین
- مصاحبه با مهدی سحابی مترجمِ سلین و پروست
- نقد و بررسی فیلمِ انگل ساخته بونگ جون هو
- مقالۀ سعید نفیسی دربارۀ ماکسیم گورکی
بالاخره این زندگی مال کیه؟ شرح صادقانۀ کنار رفتن
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو