با ما همراه باشید

روانشناسی_روانکاوی

رفتارشناسی عشق در قابوس‌نامه نوشته دکتر محمد دهقانی

رفتارشناسی عشق در قابوس‌نامه نوشته دکتر محمد دهقانی

رفتارشناسی عشق در قابوس‌نامه نوشته دکتر محمد nirhkd

  1. اشاره: دوست فاضل ارجمند و مدیر مسئول و سردبیر مجلۀ  سپیدۀ دانایی در گفتگویی دوستانه نظر مرا دربارۀ تصویری که ادبیات کلاسیک فارسی از رفتار عاشقانه به دست می‌دهد جویا شدند. پاسخ گفتن به این پرسش مهم نیازمند استقصایی دقیق است که فعلاً از عهدۀ من ساخته نیست. اما برای این که پرسش ایشان را بکلی بی پاسخ هم نگذاشته باشم، به نظرم رسید که این موضوع را در یکی از قدیم ترین متون تعلیمی‌ادبیات ایران، یعنی قابوسنامه که متأسفانه اکنون بسیار مهجور است، بررسی کنم. امیدوارم این نوشتۀ مختصر موجب شود که خوانندگان گرامی‌و احیاناً پژوهندگان ارجمند حوزه‌های اجتماعی و روانشناختی به آثار گرانقدر فرهنگی و ادبی خودمان توجه بیشتری نشان دهند و بدانند که نکته‌های قابل تأمل بسیاری در این آثار نهفته است. اضافه می‌کنم که تحول مفهوم عشق را در فرهنگ و ادبیات ایران قبلاً در کتابی به نام وسوسۀ عاشقی (انتشارات جوانۀ رشد، ۱۳۸۷) بررسی کرده ام. خوانندگان علاقه مند می‌توانند به آن کتاب هم مراجعه کنند. مشخصات منبعی که در این جا از آن بهره برده ام بدین شرح است:

عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندربن قابوس بن وشمگیر بن زیار، قابوس نامه، به اهتمام و تصحیح غلامحسین یوسفی، چاپ دهم، انتشارات علمی‌و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۸٫


دربارۀ رفتار عاشق و معشوق با یکدیگر، بویژه در فرهنگ و ادبیات ایران، کمتر بحثی شده است. علت عمده اش شاید این باشد که عشق، به رغم حضور هیبت انگیز آن در بخش اعظم ادبیات و مخصوصاً شعر فارسی، در زندگی واقعی ما ایرانیان کمتر به رسمیت شناخته شده است. حتا در ادبیات هم عشق عمدتاً چهره ای جامعه ستیز و خردگریز و اندوهبار داشته و ناصیۀ شرمسارش همیشه آماج داغ نصیحت و ملامت بوده است. حافظۀ ادبی ما ایرانیان، آن جا که سخن از عشق به میان می‌آید، پر است از ابیاتی نظیر اینها:

عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست    کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق    گفتم ای خواجۀ عاقل هنری بهتر از این؟
عاشق دیوانۀ سرمست را     پند خردمند نیاید به کار!
ای عشق! خونم خورده ای، صبر و قرارم برده ای     از فتنۀ روز و شبت، پنهان شدستم در سحر!

تصویری که در سنت ادبی ما از عاشق ترسیم شده است غالباً تصویری است تأسف آور: انسانی زردروی و بیمارگون، گوشه گیر و درخودفرورفته، و مردم گریز و خردستیز و خودآزار. راستی چرا؟ به گمانم برای این که ایرانیان از ابراز عشق در عرصۀ علنی اجتماع محروم بوده اند. پس عشق را از فضای واقعی زندگی به دنیای مجازی شعر و ادب و عرفان تبعید کرده اند. در این دنیای مجازی، ایرانی تا توانسته آرزواندیشی کرده است:

یک دست جام باده و یک دست زلف یار    رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست!

این است که در ادبیات فارسی بیشتر با چهره ای آرمانی از عشق و البته از عاشق و معشوق طرف ایم. ما شاعر و ستایندۀ عشق فراوان داشته ایم، اما از «معلم عشق»، یعنی کسی که آداب عاشقی را در عرصۀ واقعی زندگی به ما بیاموزد، کمتر برخوردار بوده ایم. با این حال بوده اند کسانی که، دور از خیالات شاعرانه و عارفانه، درباب عشق واقع بینانه تر اندیشیده و در حد خود کوشیده اند آداب عاشقی را، که در این جا از آن به «رفتارشناسی عشق» تعبیر می‌کنم، دست کم به جوانان جامعۀ خود بیاموزند. یکی از این کسان نویسندۀ قابوس نامه، عنصرالمعالی کیکاووس، است که کتاب خود را در سال ۴۷۵ هجری قمری، برابر با۴۶۱خورشیدی یعنی درست ۹۳۱ سال پیش، نوشته است. از میان ابواب چهل و چهارگانۀ قابوسنامه، باب چهاردهم مختص «عشق ورزیدن» است. تلقی مؤلف این کتاب کهن از مفهوم عشق و رفتار عاشقانه حاوی نکاتی است که بازخوانی آنها، بویژه اکنون که حدود هزارسال از آن روزگاران می‌گذرد، شاید چندان خالی از لطف نباشد.

عنصرالمعالی، از همان آغاز، عشق را نوعی «علت [= بیماری]» و «بلا» می‌شمرد که عامل آن «لطافت طبع» است. اگر جوانان بیشتر به این بلا گرفتار می‌شوند، از آن روست که «طبع جوانان لطیف تر بود از پیران». بر پایۀ این تلقی از عشق است که مرد باید تا ممکن است از عاشقی بپرهیزد، بویژه هنگامی‌که پولی ندارد و، به تعبیر امروزی‌ها، جیبش خالی است:

اما تو جهد کن تا عاشق نشوی؛[…]از عاشقی بپرهیز که عاشقی بابلاست خاصه بهنگام مفلسی که هر مفلسی که عاشقی ورزد معاینه در خون خویش سعی کرده باشد[= حقیقتاً خود را به کشتن می‌دهد] خاصه که پیر باشد که پیر را جز به سیم غرض حاصل نشود[= پیر فقط با پول می‌تواند به معشوق دست یابد].(ص۸۰)

به گمان این امیرزادۀ قرن پنجم، در بازار عشق هم، مثل هر بازار دیگری، پول است که اهمیت دارد و  «بی سیم ز بازار تهی آمد مرد»(ص۸۱). علتش هم روشن است؛ در ایران آن روزگار، مخصوصاً در محیط‌های درباری و اشرافی که عنصرالمعالی هم برآمده از آن است، عشق دیگر نه یکی از نیازهای مهم انسان بلکه کالایی است تجملی که باید برای به دست آوردنش پول خرج کرد. این تلقی از عشق در آن زمان‌ها چنان بدیهی به شمار می‌رفت که در سنت ادبی ما ماندگار شد و رد آن را حتا در شعر حافظ هم، که ساحت معشوق در آن بس بلند است، می‌توان یافت:

من گدا هوس سروقامتی دارم     که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
*
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ     خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش

از نظر عنصرالمعالی، «سرتاسر عاشقی رنجست و درد دل و محنت»، زیرا عاشق اگر از معشوق دور باشد دائم در عذاب است و اگر به وصال او برسد، «ناز خیره و خوی بد» معشوق «خوشی وصال» را در کام او تلخ می‌کند (ص۸۱). نکتۀ جالب توجه در این جا تصویر کوتاهی است که عنصرالمعالی از رفتار معشوق به دست می‌دهد، رفتاری آمیخته به ناز و خیرگی و بدخویی. به این ترتیب، عشقی که عنصرالمعالی از آن سخن می‌گوید، رابطه ای یکسویه و مبتنی بر اعمال سلطه از طریق پول یا قدرت است. در ترازوی چنین عشقی عواطف و احساسات معشوق چندان وزنی ندارند. او منفعل و سلطه پذیر است و عاشق فعال و سلطه جو. عجیب نیست اگر چنین رابطه ای مایۀ رنجش و دلخوری هر دو سو شود و عشق را به گفتۀ عنصرالمعالی به «عذاب» و «بلا»یی تبدیل کند که «خردمندان» از آن می‌پرهیزند.

عنصرالمعالی برای این که پرهیز از بلای عشق را به مخاطب خود بیاموزد، نخست تبیینی از فرایند عاشق شدن به دست می‌دهد که درخور توجه و تأمل است. به نظر او، نخستین اندامی‌که در این فرایند دخیل است «چشم» است. «دل» آنچه را چشم دیده است می‌پسندد و باعث می‌شود که «طبع» هم به آن مایل شود. آن گاه دل باز «متقاضی دیدار» معشوق می‌شود. در دیدار دوم، «هوای دل غالب تر گردد» و انسان «قصد دیدار سوم» کند. «چون سوم بار دیدی و در حدیث آمدی، سخنی گفتی و جوابی شنیدی، خر رفت و رسن برد!» (صص۸۱-۸۲).

راه پرهیز از بلای عشق، به زعم عنصرالمعالی، این است که انسان از همان «دیدار اول» خویشتن داری کند و خرد را بر هوای دل چیره گرداند تا کار به دیدار دوم نکشد. مهم ترین شیوه ای هم که به این منظور پیشنهاد می‌کند، ایجاد حواسپرتی یا مشغولیت به «چیزی دیگر» است و چون پیوند استواری میان عشق و شهوت می‌بیند، توصیه می‌کند که باید «جای دیگر استفراغ شهوت همی‌کنی»!(ص۸۲) سپس، برای مداوای بیماری عشق، شیوه‌های دیگری را از قول زکریای رازی نقل می‌کند:

محمدبن زکریا گوید در تقاسیم العلل که سببِ علّتِ عشق و داروی عشق چون روزه داشتن پیوسته بود، و بار گران کشیدن، و سفر دراز کردن، و دایم خویشتن را در رنج داشتن، و تمتع کردن بسیار، و آنچه بدین ماند. (ص۸۲)

تفصیل نظر رازی در باب عشق در فصل پنجم کتاب الطب الروحانی او آمده است و من ترجمۀ آن را همراه با تحلیلی کوتاه در ضمیمۀ وسوسۀ عاشقی آورده ام. خوانندگان علاقه مند برای اطلاع بیشتر می‌توانند به این کتاب مراجعه کنند. این جا عجالتاً در تأیید سخن عنصرالمعالی راجع به نظر رازی دربارۀ عشق، اشاره می‌کنم که هم رازی و هم ابن سینا عشق را از زمرۀ بیماری‌ها شمرده و راه پیشگیری یا درمان آن را هم به گمان خود نشان داده اند.

با این همه، عنصرالمعالی وقتی از جایگاه امیرزاده ای اشرافی منش فرود می‌آید و عشق را از منظر عام تری می‌نگرد، آن را پس از خوراک و پوشاک و مسکن، چهارمین نیاز ضروری انسان می‌شمرد:

اما اگر کسی را دوست داری که ترا از دیدار و خدمت او راحتی بود روا دارم، چنان که شیخ ابوسعید بوالخیر رحمه الله گفته است که آدمی‌را از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دوم خلقانی [= لباس کهنه ای]، و سوم ویرانی [= خانۀ محقری]، چهارم جانانی، هر کس بر حدّ و اندازۀ او از روی حلال. (ص۸۲)

ولی باز ترجیح می‌دهد که نام این نوع عشق را «دوستی» بگذارد و به این ترتیب آن را از عشقی که رنج آور است جدا کند:

اما دوستی دیگرست و عاشقی دیگر؛ در عاشقی کس را وقت خوش نه بود[…] و بدان که در دوستی مردم همیشه با وقتی خوش بود و در عاشقی دایم اندر محنت بود. (صص۸۲-۸۳)

علاوه بر این، به گمان عنصرالمعالی، افراد باید در عشق ورزی سن وسال و مقام و منزلت اجتماعی خود را هم در نظر بگیرند. عاشقی برای جوانان رواست، اما پیران حق ندارند عاشق شوند. ضمناً عشق ورزی برای عوام آسان تر است تا برای پادشاهان، بویژه اگر پیر باشند(ص۸۳).

تلقی عنصرالمعالی از مفهوم «عشق» نشان می‌دهد که وی، برخلاف اعتقاد رایج، اراده و اختیار را در کار عشق دخیل می‌داند و هم از این روست که پیوسته به مخاطب خود یادآور می‌شود که «جهد کن تا عاشق نشوی». اما این پیر خردمند آگاه تر و کارافتاده تر از آن است که نداند مقاومت در برابر عشق کار هرکسی نیست؛ «مردی باید با عقلی تمام که این علت مداوا تواند کردن»(ص۸۲). از این رو، عشق را واقع بینانه به رسمیت می‌شناسد و پیرانه سر فتوا می‌دهد که «مؤمن نبود که او نه عاشق باشد»! و فرزندش را نصیحت می‌کند که «اگر کسی را دوست داری باری کسی را دوست دار که به دوستی ارزد». ویژگی‌هایی هم که عنصرالمعالی برای معشوق مطلوب برمی‌شمرد نشان دهندۀ اعتدال نظر و واقع نگری اویند. به گفتۀ او، نمی‌توان از معشوق انتظار داشت که در خردمندی چون افلاطون و در زیبایی مانند یوسف باشد، اما «باید که اندک مایه خردی دارد» و «باید که حلاوتی و ملاحتی باشد وی را». واکنش جامعه دربرابر رابطۀ عاشقانه نیز نکته ای است که از نظرعنصرالمعالی دور نمانده است. از اشارۀ کوتاه او در این مورد چنین برمی‌آید که مردم زمانۀ او عاشقی را «عیب» می‌شمرده و پیوسته در پی عیب جویی از عاشقان بوده اند. پس به فرزند خود توصیه می‌کند که معشوقی برگزیند که اندک خرد و ملاحتی داشته باشد تا دست کم زبان مردم بسته بماند و عذر او را در عاشقی بپذیرند. هرچند خوب می‌داند که «مردم را از عیب کردن و عیب جستن یک دیگر چاره نباشد، چنانکه یکی را گفتند که عیبت هست؟ گفت: نه. گفتند: عیب جویت هست؟ گفت: هست. گفتند: پس چنان دان که معیوب ترین کسی تویی»(ص۸۵).

از این رو عاشق باید تا ممکن است از اظهار عشق در ملأ عام بپرهیزد. سخنانی که عنصرالمعالی در این باره می‌آورد، ضمن آن که رفتار نوعی عاشق را با معشوق، دست کم در محافل اشرافی آن روزگار، نشان می‌دهند، راهنمایی برای رفتار عاشقانه در ساحت اجتماعی هم محسوب می‌شوند:

اگر بمیهمانی روی معشوق را با خویشتن مبر؛ و اگر بری، پیش بیگانگان، بِوی مشغول مباش و دل در وی بسته مدار که خود وی را کسی بنتواند خوردن. […] و نیز هر زمانی وی را میوه مده، و هر ساعتی ویرا مخوان، و در گوش وی سخن مگوی یعنی که من سود و زیانی همی‌گویم [= سخن مهمی‌را با او در میان می‌گذارم] که مردمان دانند که تو با وی چیزی نگفتی. (ص۸۵)

آنچه آمد گزارش و تحلیل مختصری بود از سخنان عنصرالمعالی دربارۀ عشق و رفتار عاشقانه. تأمل در این گزارش مختصر ما را با پرسش‌های مهمی‌مواجه می‌کند: تلقی فردی و اجتماعی ما ایرانیان از مفهوم عشق و رابطۀ عاشقانه در فاصلۀ تقریباً هزارساله ای که میان ما و عنصرالمعالی وجود دارد تا چه حد تغییر کرده است؟ تلقی ما از دو سوی رابطۀ عاشقانه، یعنی عاشق و معشوق، و نیز رفتار عاشقانه چه تغییری کرده است؟ تظاهرات بیمارگون عاشقانه در جامعۀ امروزین ما، چون کشتن و مثله کردن معشوق به انحای گوناگون، آیا باعث نمی‌شود که مانند عنصرالمعالی رابطه ای میان عشق و بیماری روانی قائل شویم؟ پیشینۀ تاریخی و فرهنگی ما چه تأثیری بر رفتار عاشقانۀ ما دارد؟

یافتن پاسخی برای این پرسش‌ها مستلزم پژوهش‌های گستردۀ ادبی، تاریخی، اجتماعی، و روانشناختی است.

منبع dmdehghani.ir

رفتارشناسی عشق در قابوس‌نامه نوشته دکتر محمد دهقانی

مطالب بیشتر

  1. مظاهر مصفا به روایت علی مصفا و دیگران
  2. تحلیل روانکاوانۀ داستان کنیزک و پادشاه
  3. ترجمۀ تفسیر طبری
  4. دیداری دوباره با ابن سینا
  5. جور استاد تحلیل حکایتی از گلستان
  6. مجموعه کتاب‌های تاریخ و ادبیات ایران

رفتارشناسی عشق در قابوس‌نامه نوشته دکتر محمد دهقانی

برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها