با ما همراه باشید

تحلیل داستان و نمایش‌نامه

تأملی بر رمان «بار هستی» اثر «میلان کوندرا»

تأملی بر رمان «بار هستی» اثر «میلان کوندرا»

بار هستی میلان کوندرا

نظر و بینش «میلان کوندرا» درباره نقش و هدف رمان، و نیز چگونگی جهان بینی رمان نویس، را می توان به ترتیب زیر خلاصه کرد:

کوندرا نقش رمان را در زندگی بشر و آینده او بسیار با اهمیت می داند. به اعتقاد او، رمان باید ارزشمند ترین جنبه های فرهنگ بشری را پاس دارد و همواره و وفادارانه به یاری انسان شتابد تا «جهان زندگی به دست فراموشی سپرده نشود. هدف اصلی رمان، کاوش در موقعیت انسان است، و هر رمان جدید باید به کشف جزئی نا شناخته» از هستی امکان دهد، وگرنه از تاریخ خود بیرون می افتد. پایان کار رمان نشانه از میان رفتن ارزشهای معطوف به انسان و بخصوص اندیشه آزاد و اصیل خواهد بود.

اما اساس اندیشه و جهان بینی رمان نویس چیست؟

رمان نویس هنرمندی است که در برابر صدها حقیقت نسبی که جهان را فراگرفته اند، «خرد تردید در یقین» را یگانه یقین می داند و بنیاد رمان را موضع گیری اخلاقی نمی پندارد. «نسبی بودن چیزهای بشری» اساس جهان بینی اوست و هرگز با بیانی قاطع و جزمی سخن نمی گوید. رمان نویس نه تنها در پی اثبات عقیده ای فلسفی، سیاسی یا هنری نیست، بلکه خواهان اثبات هیچ چیز نیست. او از پیش داوری گریزان است، داوری را هم کار خود نمی داند و در برابر مقوله های هستی تنها به پرسش می پردازد. جهان رمان، جهان شاعرانه ای است که «این یا آن» را بر نمی تابد و هم «این» و هم «آن» را در بر می گیرد، و همین چند گونگی و چند گانگی است که به آن شکوه و زیبائی می بخشد. رمان نویس هستی انسان را می‌کاود و به مدد شعری که همانا رمان است پیچیدگی مقوله های هستی و سرگشتگی انسان را می نمایاند. در رمان، مرز «جدی و شوخی» به یکدیگر بسی نزدیک است، رمان نویس با طنز خاص خود، گستردگی توهمات بشر را نشان می دهد و همزمان، عمق درد و رنج او را آشکار می سازد. تجسم بخشیدن به جنبه های رقت آور و خنده دار وضعیت انسان کار رمان نویس است و کاوش مداوم در پدیده های متناقض گونه هستی شاهکار اوست.

رمان قصه و داستان نیست که تنها برای سرگرمی و وقت گذرانی خوانده شود. رمان «تصویر و الگوی» عصر جدید است، رمان بازتاب تکاپوی قهرمانانه رمان نویسانی است که برای اعتلای ارزشمندترین جنبه های فرهنگ بشری تلاش می کنند. پس رمان را باید با دقت، تمرکز فکر، حوصله و تخیل، و همچنین با ذهنی جستجوگر و طبعی شاعرانه خواند و هیچ مضمون، مفهوم یا خطی را از آن نادیده نگرفت. رمان را نه فقط یک بار، بلکه چندین بار باید خواند و هیچ مطلبی از آن را نباید سرسری گرفت. کوندرا می نویسد «اگر خواننده فقط یک سطر از رمانم را نخوانده بگذارد، هیچ از آن نخواهد فهمید.» او می داند که کمتر کسی موفق به این کار می شود، و حتى اعتراف می کند که خود او نیز در این کار چندان موفق نبوده است. اما گفته کوندرا به خوبی نشان می دهد که چقدر خواندن رمان را باید جدی گرفت و درک ناکامل آن چقدر به فهم کلیت آن آسیب می رساند.

رمانهای کوندرا، تا چه حد به این اصول، هدفها و ارزشها نزدیک شده اند؟ نخست چند مضمون از رمان بار هستی و سپس چند مضمون از آخرین اثر او، رمان جاودانگی را به اختصار مرور می کنیم. از آنجا که رمان را نمی توان خلاصه یا اقتباس کرد، و همچنین در پی توجیه یا تحلیل هیچگونه نظریه فلسفی، سیاسی، هنری و… نیستیم، تنها در پرتو اندیشه رمان نویس، یا بهتر است بگوییم، در پرتو رمانهای کوندرا، مضمونها را مطرح می کنیم.

اگر بار هستی را با تخیل و احساس شاعرانه و با اشتیاق برای پی بردن به معمای هستی بشر بخوانیم، سفری هیجان انگیز در پیش می گیریم. در این سفر احساسات و تمایلات همراهان – که همان شخصیتهای رمان اند ما را به راههای دور فرا می خوانند و عمق روان انسان و بار هستی انگیزه های آشکار و پنهان او را نشان میدهند. در مسیر سفر، زیبایی زشتی هایی را می بینیم که اغلب از چشم ما دور مانده اند و بیحد مقوله های هستی، ما را به فکر فرو می برد و به تأمل وا می دارد.

با اینکه سالها از حمله شوروی به چکسلواکی میگذرد و به رغم اینکه پس از رویدادهای چند سال اخیر اتحاد جماهیر شوروی از هم فروپاشیده است – جریان حمله به پراگ، مقاومت مردم، احساس ذلت  و حقارت آنان – نه به صورت واقعیتی تاریخی که دیگر زمان آن گذشته است بلکه همچون حقایقی افشا کننده از هستی انسان و موقعیت وجودی او نمایان می شوند. دو بچک که پس از چهار روز اسارت در کوههای اوکراین «حقیر و ذلیل» به کشورش باز می گردد و برای مردمی حقیر و ذلیل» سخن می گوید، واقعیت بنیادی حقارت و ذلت را در برابر چشمان ما تجسم می بخشد.

از جالب ترین مضمون های (تم های رمان با رهستی، کلمه های کلیدی است که نویسنده بسان مفتاح رمز وجودی شخصیتهای رمان و حالت و احساسات آنان تعریف می کند. رمز وجودی هر کدام از شخصیتها ا را تنها می توان با کلید خاص آن شخصیت گشود. در اینجا به چند مفتاح رمز وجودی سابینا و فرانز اشاره میکنیم.

مفهوم «زن بودن» برای سابینا چیست؟ او می گوید چیزی را که نتیجه یک «انتخاب» نیست نمی توان شایستگی یا ناکامی تلقی کرد… به نظرش «عصیان در برابر این واقعیت که زن زاده شده است، به اندازه افتخار به زن بودن، ابلهانه است». به اعتقاد فرانز، کلمه زن (تعیین یکی از دو جنس انسان نیست، بلکه معرف یک ارزش است. همه زنان شایستگی ندارند که زن نامیده شوند». او هرگز فکر نمی کند که «آنچه در مادرش مورد احترام اوست، زن بودن است… او مادرش را می پرستد، نه هر زنی را که در او نهفته» باشد.

فرانز موسیقی را هنری می داند «که بیش از همه هنرها به زیبایی رب النوع انگور و شراب، این نماد سرمستی، نزدیک می شود… آزاد کننده است… روزنه هایی در آن باز میکند که روح می تواند از آنها برای رسیدن به صفای اتحاد و یکرنگی، خارج شود، اما سابینا با او در این علاقه شریک نیست، زیرا از آغاز جوانی «سر و صدا زیر نقاب موسیقی» او را دنبال کرده است. پخش موسیقی پرسروصدا و شاد از بلندگوها و گیتارهای برقی در حالیکه انسان میل به گریستن دارد، هر نوع تمایلی را به موسیقی سرکوب می کند. سابینا با تأسف به دوره ژان سباستیان باخ می اندیشد، «زمانی که موسیقی به گل سرخ شکفته ای بر دشت پهناور پر برف سکوت، شباهت داشت.»

فرانز با کمال میل به تظاهرات می رود. «برای چیزی جشن گرفتن، خواستار چیزی شدن، علیه چیزی اعتراض کردن، تنها نبودن، با دیگران بیرون زدن، همه اینها او را به وجد می آورد»، در حالیکه سابینا قادر نیست همراه دیگران شعار دهد و فریاد زند، حتی اگر با شعارها موافق باشد و شعاردهندگان دوستانش باشند.

سابینا وقتی احساس اندوه می کند برای گردش به یکی از گورستانهای خارج از شهر پراگ – که همانند باغی از سبزه و برگ و گل پوشیده شده اند می رود. اما به نظر فرانز، «گورستان فقط محل انبار استخوانهای خشک مرده ها و توده ای از قلوه سنگ است.»

نویسندگانی که در کتابهایشان خلوت انس خویش را آشکار می‌کنند، به نظر سابینا حقیر می آیند. او «بر این باور است که هر کس خلوت انس خویش را از کف دهد همه چیزش را باخته است، و کسی که با کمال رغبت از آن چشم پوشی کند غولی بیش نیست. اما برای فرانز «سرچشمه هر دروغی در تفکیک زندگی به دو حوزه خصوصی و عمومی نهفته است» و با کمال میل گفته آندره برتون را نقل می کند که می گوید «بهتر است در یک خانه شیشه ای زندگی کنیم، جایی که هیچ چیز پوشیده نیست و همه چیز بر همه نگاهها آشکار است. »

کوندرا دوست دارد توجه ما را به زوایای تفکر برانگیز مقوله های گوناگون هستی جلب کند. مثلا وقتی از چگونگی روابط انسان با حیوانات سخن می گوید، آن را بزرگترین ورشکستگی بشر توصیف می کند آن هم ورشکستگی بنیادی که ناکامی های دیگر را نیز به دنبال می آورد. اگر پیروان دکارت ناله و زاری حیوانات را همچون سروصدای چرخ گاری می پندارند، کوندرا حیوانات را دارای روح می داند و گاوهایی که در چمنزار آسوده و آرام به چرا مشغولند، او را به رقت می آورند.

چگونگی روابط انسانها با یکدیگر نیز یکی از مضمونهای درخشان رمانهای کوندراست. احساس پیچیدگی این روابط، ما را از نظر پردازی و داوری های معمول باز می دارد و به تفکر بیشتر بر می انگیزد، «ما هرگز نمی توانیم با قاطعیت بگوییم که روابط ما با دیگران تا چه حد از احساسات ما، از فقدان عشق ما، از لطف و مهربانی ما، یا از کینه و نفرت ما، سرچشمه می گیرد و تا چه حد از قدرت و ضعف در میان افراد تأثیر می پذیرد.» در آخر رمان با رهستی، وقتی ترزا می بیند که توما موهایش خاکستری شده و پیر به نظر می رسد، قلبش پر از ندامت و پشیمانی می شود. توما را واداشته است که زوریخ را ترک کند، به خاطر او از پراگ به روستا برود، در روستا هم دست از آزارش برنداشته است، زمانیکه کارنین در حال مرگ بود نیز او را آزرده است، او را همیشه، حتی در خیال، سرزنش کرده است، اما اکنون می دید چقدر بی انصاف بوده است… او را می دید که پیر و خسته شده است و با انگشتان نیمه ناقص خود دیگر هرگز نخواهد توانست چاقوی جراحی به دست گیرد. سرانجام ترزا می فهمد که همیشه در آرزوی آن بوده است که توما پیر و ضعیف شود، و چون خرگوشی در چنگش آرام بگیرد. آنگاه، ترزا «خوشحالی عجیب و غم غریبی» را در دل احساس می کند. معنای غم این بود: «به آخر ایستگاه رسیده ایم! معنای خوشحالی این بود: با هم هستیم! غم شکل و خوشحالی محتوا بود، و خوشحالی فضای غم را آکنده می ساخت.»

داستایوسکی می‌گوید، هر قصه ای از اعماق خون و رنج انسان سرچشمه می گیرد. کوندرا رمان زیبای بارهستی را از اعماق خون و رنج انسان در نظامهای توتالیتر کمونیستی می نویسد و نشان می دهد که حتی در این نظامها، رمان زنده است و قهرمانانه بر ضد «کیچ» پیکار می کند. هنر، پناهگاهی برای شکوفایی ارزشهای انسانی می شود، هنرمند در تاریکی نفوذ می کند و نوری بر جهان ظلمت و خاموشی می تاباند. رمان «جاودانگی» نیز روایت هستی انسان در جهان سرمایه داری به زبان رمان است.

(منبع مجلۀ فرد)

مطالب مرتبط

  1. قسمتهایی از رمان جاودانگی اثر میلان کوندرا
  2. قسمتهایی از کتاب مهمانی خداحافظی کوندرا
  3. تحلیل کتاب جشن بی‌معنایی کوندرا
1 دیدگاه

1 دیدگاه

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها