با ما همراه باشید

جهان نمایش

تحلیل یکی از شاهکارهای ابزورد: استاد تاران

تحلیل یکی از شاهکارهای ابزورد: استاد تاران

تحلیل یکی از شاهکارهای ابزورد: استاد تاران

تحلیل یکی از شاهکارهای ابزورد: استاد تاران

 

Le ProfesseurTaranne

تاران: من شروع کردم به دویدن. نمی‌دونم برای‌چی فرار کردم…

سربازرس: متأسفم. اما من یه گزارش این‌جا دارم که به هیچ‌عنوان با اون چیزهایی که شما گفتین، جور درنمی‌آد.

تحلیل یکی از شاهکارهای ابزورد: استاد تاران

آرتور آدامف: در سال 1908در قفقاز روسیه به دنیا آمد. در سنین کودکی با آثار بالزاک آشنا شد اما برای مدتی دست از نوشتن کشید.

در سال 1938 دچار بحران و فشارهای روحی و متأثر از سوررئالیست‌ها نوشته‌های خود را در کتاب کوچکی به‌نام “اعتراف” به سبک داستایفسکی بازگو کرد. همزمان با آخرین سال‌های جنگ جهانی دوم (1945) شروع به نوشتن نمایشنامه کرد. آدامف علاوه بر نوشته‌های خود ترجمه‌هایی از داستایفسکی، گوگول، بوشنر، گورکی و چخوف دارد.

آدامف در سال 1951 نمایشنامه استادتاران را نوشت که شاید این اثر نقطه عطفی در پیشرفت آثار او محسوب می‌شود به طوری‌که خودش در این رابطه می‌گوید: در نمایشنامه «استادتاران» دریافتم که دارای جرأت و جسارتی هستم تا با نظری اجمالی دنیای حقیقی را بنگرم. آدامف یکی از پیشگامان تئاتر ابزورد می‌باشد و این نمایشنامه را یکی از شاهکارهای تئاتر”ابزورد” می‌دانند؛ آدامف درسال 1970 چشم از این جهان فروبست.

شخصیت‌ها:

استادتاران/ سربازرس/ منشی‌جزء(مرد)/ منشی‌‌ارشد(زن)/ یک‌زن‌ روزنامه‌نگار/ مرداول/ مرددوم/ یک‌زن‌شیک‌پوش/ مردسوم/ مردچهارم/ مدیره‌ی هتل/ پلیس اول/ پلیس دوم/ ژان

استادتاران به علت شکایتی مبنی بر نپوشیدن لباس در انظار عموم، در کلانتری مورد بازپرسی قرار می‌گیرد. (تاران: یعنی هیچ آدم عاقلی روی کره زمین پیدا می‌شه که تو یه همچین هوای سردی همه لباس‌هاشو دربیاره؟/ سربازرس: شما اولین کسی نیستین که همچین مسئله‌ای براش پیش می‌آد. اصلاً شما تمایل داشتین لباس‌هاتونو دربیارین، همین و تمام. اگه بتونین جریمه‌شو بپردازین، این ماجرا هیچ عواقبی برای شما نخواهد داشت.)

 او که فرد مشهوری است تمام تلاش خود را می‌کند تا با پیش‌کشیدن موقعیت شغلی و جایگاه بالای اجتماعیش این اتهام را از خود دور و دیگران را قانع کند که اشتباه می‌کنند. اما فایده‌ای ندارد. (تاران: من استادتاران هستم. من مشهورم. من سخنرانی‌های خیلی زیادی در خارج از کشور داشته‌ام. حتا چندوقت پیش دعوت شده بودم به بلژیک و همون‌جا به یه موقعیت بی‌سابقه نائل شدم…) گویا موقعیت بالای اجتماعیش بی‌ارزشی است و در رهایی و رفع اتهامش هیچ تأثیری ندارد. در این شرایط است که او در مکانی دیگر (هتل) باز مورد اتهام قرار می‌گیرد.

 (پلیس اول: شما متهم هستین بدون اینکه… اتاقک دوش رو تمیز کنین، اون‌جا را ترک کردین./ پلیس دوم: شما فکرکردین هرکاری دلتون بخواد می‌تونین انجام بدین ولی از حالا به بعد دیگه می‌فهمین که موقع بیرون اومدن از اتاقک دوش باید اون‌جا را تمیز کنین./ تاران: شما اشتباه گرفتین. من بیشتر مواقع اصلاً از اتاقک دوش استفاده نمی‌کنم) و او باز سعی می‌کند جایگاه خود را به رخ بکشددر این موقعیت و سردرگمی است، که نامه‌ای غافل‌گیر کننده برای تاران می‌آید. (ژان: راستی یه نامه برات اومده./ تاران: از بلژیک؟/ ژان: نمی‌دونم. روتمبرش عکس یه مجسمه‌س و یه چیزهایی هم زیرش نوشته.)

 نامه‌ای از طرف دانشگاه و حامل پیامی غیر‌منتظره‌تر که در کل شخصیت تاران را درهم می‌ریزد و تمام سخنرانی‌ها و تحقیقات او را متعلق به خودش نمی‌داند و آنها را تقلیدی از شخص مشهوری بنام “استاد منارد” می‌داند (ژان: نظریاتی که شما ارائه کردید به شدت عقاید استادمِنارد را، که در حال حاضر اهمیت و اعتبار زیادی برخوردار هستند، در ذهن من تداعی کرد… درحال حاضر معتقدم که تحقیقات شخصی شما کپی‌برداری از کاری‌است که همه ما می‌شناسیم و به آن توجه داریم…/ تاران: این حقیقت نداره… نه، حقیقت نداره… )

در پایان، این تاران است که در مقابل واقعیت تلخ و عریان بیرون با ناامیدی کامل تنها می‌ماند «تاران: چرا این حرف‌ها رو زودتر نزده؟ چرا هیچ کدومشون تا حالا هیچ حرفی به من نزده بودن؟ چون‌که این چیزها کاملاً واضحه! می‌شه با اولین نگاه فهمید!»

همان‌طور که از نام نمایشنامه پیداست؛ محوریت داستان بر روی شخصی به نام “تاران” است. یعنی داستان شخصیت‌محور است. تاران فردی است که ادعا می‌کند استاد سرشناس دانشگاه است، همه اورا می‌شناسند و سخنرانی‌های زیادی انجام داده. او در طول داستان تمام تلاش خود را انجام می‌دهد تا شخصیتش یا “من” بودنش را به اثبات برساند

(تاران: خواهش می‌کنم، آقایون این لطف رو در حق من بکنین،… فقط کافیه فریاد بکشین و بگین وای ببین، استادتاران./ تاران: من استادتاران هستم و صاحب کرسی در دانشگاه) اما در مقابل با بی‌توجهی دیگران مواجه می‌گردد و این بی‌توجهی، سبب ایجاد عدم‌ارتباط مناسب تاران با اطرافیانش می‌شود. او مدام سعی می‌کند این ارتباط دوسویه را برقرار کند اما هیچ‌گاه مثمرثمر واقع نمی‌گردد. همچون کلاف سردرگمی که وجود تاران را درخود فرامی‌گیرد.

(تاران: از ملاقاتتون خیلی خوش‌وقتم. ممکنه… یه خواهشی ازتون بکنم؟/ مرد اول: من شمارو نمی‌شناسم، آقا/ تاران: چطور ممکنه؟ من شمارو بارها توی سخنرانی‌هام دیده‌ام…/ مرد دوم: ما هیچ‌وقت به مراسم سخنرانی نمی‌ریم…). (عدم ارتباط افراد باهم، که از ویژگی‌های بارز نمایش‌های ابزورد می‌باشد).

گویا تاران به‌عنوان فردی در این دنیای وهم‌آلود وارد شده تا هراس و هر اتهامی را بپذیرد. بدون اینکه در مقابل آن مقاومت کند یا دلیل کافی برای اثبات بی‌گناهی بیاورد. تاجایی این روند ادامه پیدا می‌کند که تاران را به شبه انسانی تبدیل می‌کند که باید و یا مجبور است که یک‌سری وقایع ناگوار و وحشتناک بیرون را تحمل کند. چیزی‌که در آخر داستان به‌خوبی قابل شهود است و این دلیلی می‌شود تا شخصیت تاران به “شخصیتی ایستا” در داستان بدل گردد. شخصیتی که در ابتدا تا انتها دچار تغییر و دگرگونی چندانی نمی‌شود. تحولی در او صورت نمی‌گیرد. درست شبیه شخصیت‌هایی که ما در برخی از رمان‌های نو می‌بینیم. عدم دگرگونی در آنها.

اما چیز دیگری که ما در شخصیت تاران به خوبی مشاهده می‌کنیم، نداشتن ثبات شخصیتی اوست. (تاران: من بیشتر مواقع اصلاً از اتاقک دوش استفاده نمی‌کنم… دیروز و پریروز و حتی همه این اواخر که برای شنا به ساحل رفته‌ام. البته راستش، من از اتاقک دوش استفاده می‌کنم.) مدام حرف‌هایی می‌زند (تاران: آخه من می‌بایست اون اظهارنامه رو امضا می‌کردم) و در ادامه آنها را تکذیب می‌کند. (تاران: من مستقیماً از اداره پلیس می‌آم. من مدارک رو امضا کردم.) که تاران را به شخصی بدل می‌کند که فقط آمده تا وقایع بیرون را تحمل کند.

اما زبان در این اثر برخلاف گذشته که حالت روایت‌گونه دارد و وظیفه‌ی آن به هم وصل کردن روابط علی و معلولی است. در اینجا زبان تبدیل می‌شود به وسیله‌ای برای ایجاد توهم و غیرمنطقی بودن حوادث. همین عامل است که ابهام در داستان را افزایش می‌دهد و در نتیجه مخاطب باز با انبوهی از سوألات بی‌پاسخ روبرو می‌گردد: واقعاً تاران درست می‌گوید؟ او استاد دانشگاه است؟ آیا سخنرانی‌های یک‌نفر به‌نام استاد‌منارد را سرقت کرده؟ اصلاً چرا مرتکب این شکایات شده؟ او بلیط کشتی رزرو کرده؟و… خیلی از سوألات است که در اوج بی‌پاسخی داستان را به پایان می‌برد و به همین علت است که مخاطب مدام درگیر این سوال است

«چه چیز دارد اتفاق می‌افتد؟» که باز این خصلت از ویژگی‌های دیگر نمایش‌های ابزورد می‌باشد و همین‌طور می‌توان به تکرار جمله‌ها، مکث‌های متعدد، سه نقطه‌ها، نمادها و… در دیالوگ‌ها اشاره کرد.

از طرفی این نمایشنامه شامل دو صحنه است. کلانتری و هتل. درابتدای صحنه اول تاران را می‌بینیم که مورد بازجویی قرار می‌گیرد. درست شبیه صحنه دوم که باز موردبازجویی قرار می‌گیرد. همین‌طور در انتهای صحنه‌ها مثل صحنه اول که همه به یکباره او را تنها می‌گذارند و همین تنهایی باز در صحنه دوم تکرار می‌شود.

(تاران: نمی‌دونم واسه‌چی این جوری ول کردن و رفتن، بدون اینکه حرفی بزنن) شاید اگر این نمایش چند صحنه دیگر هم داشت باز با یک بازجویی شروع می‌شد و با یک تنهایی اتمام می‌یافت و شاید این روند، بی‌ارتباط با دفترچه تاران نباشد. دفترچه‌ای که پلیس پیدا می‌کند و متعلق به تاران است که نوشته‌های روزانه خود را در آن می‌نویسد اما فقط صفحه‌های اول وآخر آن نوشته شده‌اند. (پلیس دوم: یه سوال دیگه. چرا فقط صفحه‌هایی از اول و آخر دفتر نوشته شده‌اند و صفحه‌های وسط کاملاً خالی‌اند…/ تاران:… خیلی ساده‌س… من یه موقع‌هایی دفترم رو از یه طرف باز کرده‌ام و یه موقع‌هایی هم از یه طرف دیگه… )

گویا خود این نمایشنامه (استادتاران) فقط ابتدا و انتهایی از یک داستان است که صفحات وسط ماجرا را نیست. درست مثل خود دفترچه تاران و خواننده این نمایشنامه دفترچه تاران را در دست گرفته که با خواندن دچار یک سردرگمی می‌شود.

اما یکی از زیباترین و تأثیرگذارترین قسمت‌ها، دیالوگ‌هایی است که ژان خواهر تاران در موقع خواندن نامه بیان می‌کند. نامه‌ای که با صدای ژان بیان می‌شود اما حاوی صحبت‌های رئیس دانشگاه است که در مقابل تاران به خواهر خود پاسخ سوألات را می‌دهد در صورتی‌که مخاطب نامه کسی دیگر است.

(ژان:… توجه دانشجویان در طی سخنرانی شما شدیداً کاهش پیدا می‌کرد. چنان‌که بعضی از آنها در حالی‌که اعتراض خود را آشکارا اعلام می‌کردند، پیش از آنکه سخنرانی شما تمام شود، سالن راترک کردند/ تاران: کی جرأت کرده یه همچین دروغ‌های شاخ‌داری به اون بگه؟… )

در این صحنه است که با اوج خود سرنوشت تاران را به یک‌باره درهم می‌ریزد و ناامیدی و اضطراب بر او غالب می‌شود و این موقعی است که او لباس‌هایش را درمی‌آورد و انتهای داستان باطی مسیری دایره‌وار دوباره برمی‌گردد به ابتدای خود. گویا آخر داستان همان نقطه‌ی شروع آن است.

(توضیح صحنه: استادتاران پشت به تماشاگران داشته و برای مدتی طولانی به نقشه خیره می‌ماند، سپس به آرامی شروع به درآوردن لباس‌های خود می‌کند.)

  • استادتاران/ نویسنده آرتور آداموف؛ برگردان رضا دادویی. انتشارات سبزان – از بهترین نمایشنامه های جهان/1

منبع chouk.ir

 

مطالب بیشتر

  1. معناباختگی در نمایشنامۀ خلأ اثر اوژن یونسکو
  2. خلاصه و دو تحلیل از نمایشنامۀ در انتظار گودو
  3. ژان ژنه و معماری خلأ
  4. چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد؟
  5. بخش‌هایی از حکومت نظامی(شهربندان) اثر آلبرکامو

برترین‌ها