و من چنان پُرم که روی صدایم نماز میخوانند…
«نازنینِ ناتمام» اثر مزدافر مؤمنی
نرم نرمک میرسد اینک بهار…
ما هیچ، ما نگاه…
ببین، دو بال بزرگ به سمت حاشیه روح آب در سفرند
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ…
چراغی در دست، چراغی در دلام… چراغی به دستام چراغی در برابرم. من به جنگِ سیاهی میروم. گهوارههای خستهگی از کشاکشِ رفتوآمدها بازایستادهاند، و خورشیدی از...
من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشيار است…
صدای تو سبزینۀ آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید