با ما همراه باشید

سفر به سرزمین‌های دیگر

از مطالعۀ دقیق ارزهای دیجیتال تا عشق به هنر و ادبیات

از مطالعۀ دقیق ارزهای دیجیتال تا عشق به هنر و ادبیات

 

همۀ ما آدم‌ها اغلب برچسبی می‌خوریم که تا پایان حیات خود را با آن تعریف می‌کنیم. مثلاً کسی که علوم انسانی خوانده، فکر می‌کند هیچوقت ربطی به علوم کامپیوتر یا اقتصاد و تجارت ندارد و باید به دنیا پشت پا بزند و بیشتر کارهایی مربوط به روح  و دل انجام دهد.

هیچکس منکر ارزش‌های معنوی و ثروت‌های روحی نمی‌شود اما باید به چند نکته دقت داشت. اول اینکه ما خود را از پول درآوردن با زحمت بازنشسته کرده‌ایم. توقع داریم عدالتی باشد و متناسب با رشتۀ دانشگاهی ما به ما شغلی با درآمد مکفی تقدیم شود.

دیگر اینکه خیلی وقت‌ها نگاه ما به مسئلۀ پول درآوردن طوری است که انگار داریم از ارتکاب به گناه حرف می‌زنیم. انگار کسی که از پول حرف می‌زند و به آن می‌اندیشد دنیاپرست است یا نسبت به فقرا خطایی مرتکب شده و سنگدل و بی‌رحم است! این‌ حرف‌ها را خیلی شنیده‌ایم در حدی که فکر می‌کنیم کاملاً درست‌اند. پول چرک کف دست است!

می‌دانید علت فقر مالی بسیاری از افراد این است که از اعماق وجود پول را محکوم می‌کنند. نگاهشان به آن منفی است. مثلاً فکر می‌کنند حتما کاسه‌ای زیر نیم‌کاسۀ افراد پولدار است و حتماً یا خانواده‌هایشان پولدارند و ارثی به آن‌ها رسیده یا دزدند و اختلاس می‌کنند، یا نزول خورند. یا حق الناس گردنشان است.

در نظرشان پول در آوردن از راه تخصص ناممکن است، زیرا اگر می‌شد لابد آن‌ها هم باید می‌توانسته‌اند (با اینکه هرگز خواستن آن‌ها از سطح خیال‌بافی به رویاپردازی نرسیده است! زیرا خیالباف فقط می‌نشید و فکر ماشین و خانۀ گران و شوهر پولدار می‌کند بی‌اینکه به توانایی خود اتکا کند و بی اقدام، اما رویاپرداز در زمینه‌ای که روز و شب در آن زحمت می‌کشد و تمرین و اقدام دارد، رویاهایی مثبت در ذهن می‌پرورد.)

بنابراین این افراد خیالبافانه فکر می‌کنند خواستن ایشان با خواستن افرادی که دائما در حال یادگیری و ریسک‌اند یکی است! اما در واقع آنان هرگز قدمی برنداشته‌اند و هرگز از منطقۀ امن تحصیلات و القاب و عناوین دور نشده‌اند.

مدرک به آدم امنیت می‌دهد. خیلی‌ها دوست دارند عمری خود را فریب دهند و با وجود اینکه می‌دانند مدرکشان نیاز ضروری جامعه نیست بر آن پافشاری می‌کنند. (مورد نیاز جامعه نبودن به معنی بی‌ارزش بودن نیست، فقط ضرورت جامعه نیست)

افراد اغلب یک برچسب به خود زده‌ و آن را پذیرفته‌اند. یک رشته در دانشگاه خوانده‌اند و فکر می‌کنند چون ده سال مثلاً ادبیات یا  تاریخ خوانده‌اند پس نمی‌توانند تحلیل اقتصادی بخوانند یا حتا انجام دهند.

خیلی وقت‌ها ما یاد می‌گیریم ناتوان باشیم. این حرف مارتین سلیگمن است. یعنی نه اینکه نتوانیم بلکه نمی‌خواهیم جهت حرکتمان را تغییر دهیم. ترجیح می‌دهیم در خانه بمانیم و آن‌هایی که خطر کردند، یاد گرفتن و توانستند را سرزنش کنیم!!

خیلی‌ها هنوز در رویای نجات دهنده‌اند. یک ساپورتر و حامی پولدار، یک شوهر مایه‌دار که نگذارد آب توی دل آدم تکان بخورد یا یک معشوق که ما راه برویم و او خرج کند از آسمان می‌خواهند. این‌ها توهم است. راست گفته‌اند: «پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می‌شود.» فروغ هم که به درستی گفته است: «نجات دهنده در گور خفته است.» مولانا هم که قرن‌ها قبل فرموده«بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست   از خود بطلب همان که خواهی که تویی.»

جهان به سرعت در حال تغییر است. کتاب‌های تحولات بانکداری را حتما ورق بزنید. پول نقد دارد حذف می‌شود. (حتا در مبادلات کشور چین حذف شده) این حرف‌ها دلهره‌آور است اما نشنیدن و به آن نیندیشیدن، مانند آن است که کسی بگوید سیل به بیخ گوشتان رسیده ولی هیچکس از خانه خارج نشود و حرفش را جدی نگیرد. خیلی وقت‌ها ایستادن و نگاه کردن همانا و نابود شدن همانا.

می‌خواهم به شما بگویم در بند یک شغل، یک تخصص نمانید. صادقانه عرض می‌کنم همه چیز لذت بردن نیست. مثلاً من نمی‌توانم بگویم چون عاشق ادبیات و هنر هستم و بااینکه کار در جاهای مربوط به ادبیات وجود ندارد و طبق آخرین آمار دویست هزار دکترای ادبیات بیکار در ایران وجود دارد! و با اینکه مردم ما بسیار بسیار کم کتاب می‌خوانند و سرانه مطالعه در کشور چند دقیقه در روز است؛ با این حال من فقط برای دلم می‌نویسم. برای لذت خودم. و تمام عمرم به خاطر عشق در خانه می‌نشینم و منت ارباب بی‌مروت دهر نمی‌کشم (این شعار محض است) متاسفانه این نوع ایده‌آل‌گری باعث می‌شود آدم در درازمدت افسرده شود. چون حتا اگر نیاز مالی هم نداشته باشید، خودِ پول درنیاوردن عزت نفس آدم را خراب می‌کند.

افرادی که پول بیشتری درمی‌آورند همان‌هایند که نمی‌ترسند حوزه‌های جدید را شخم بزنند، بخوانند و در بحث‌هایی جز رشته خودشان شرکت کنند. نمی‌ترسند یاد بگیرند و مدام نمی‌گویند من لذت نمی‌برم این‌ها را بدانم. یا ذهن من نمی‌کشد!

برای کسی که اهل یادگیری مداوم باشد کار ریخته است. فقط باید دل به عنوان‌ها و مدرک‌ها نبست و تمام زندگی و عمر دنبال لذت نبود. تو ادبیات را دوست داری. قبول! اما اگر می‌خواهی به بن‌بست روحی نخوری و پول کتاب‌هایت را این و آن _هرچند بدون منت و با رضایت کامل_ ندهند پس باید لذت پول درآوردن از جسارت‌هایت را هم به لذت‌هایت بیفزایی.

شروع هر کاری سخت است. اکنون جامعه به شدت تخصصی است. اما با پایداری در هر کاری و با به کار انداختن مغز می‌توان کار کرد و پول درآورد و آن وقت از علایق لذت عمیق‌تری برد.

شاید اگر بخواهم برایتان اولین اصل پول درآوردن را بگویم داشتن روحیۀ قوی است. دوم مطالعۀ سخت و هر روزه و دائما خواندن. سوم جسارت اقدام و شجاعت شکست و آخرین مورد نپذیرفتن شکست و تلاش دوباره است.

می‌توان یک تاجر بود، اما عاشق ادبیات هم بود و مطالعۀ جدی و دامنه‌دار داشت و کتاب‌های جدی نوشت.

حرف آخرم این است: اجازه ندهید رشته‌ای که در هجده سالگی انتخاب کرده‌اید یک عمر شما را کنترل کند. یک روز آدم می‌تواند بلند شود و تصمیم بگیرد اقتصاد، پزشکی یا مدیریت کسب و کار بخواند و در عین حال علایق خودش را هم حفظ کند.

برای اینکه نگاهی به تحولات اقتصادی جهان و انقلاب‌های دیجیتال داشته باشید، بد نیست کتاب پایان بانکداری اثر جاناتان مک میلان را مطالعه بفرمایید.

وقتی اطلاعات کافی و آمادگی داشته باشید پس از هر تغییر بنیادین در اقتصاد جامعه با آن همسو می‌شوید نه اینکه آه از نهادتان بلند شود و از بدی تقدیر و سرنوشت گلایه سر دهید.

یادتان باشد شانس در خانۀ کسی را می‌زند که بیش از هرکسی برای شانس آوردن تلاش کرده باشد.

برترین‌ها