با فلسفه
قسمتهایی از کتاب «چنین گفت زرتشت» اثرِ «فردریش نیچه» / بخش 1
عظمت بشر در آن است که پلی است نه مقصد، بشر را از این نظر میتوان دوست داشت که یک مرحلۀ تحول و یک دور گذران است. من آنهایی را دوست دارم که تنها برای نزول، زیست میکنند زیرا آنها بالاروندگاناند. من آنهایی را دوست دارم که به سختی، هر چیزی را به باد تمسخر میگیرند زیرا آنها هم بزرگترین پرستندگان هستند. آنها تیرهای اشتیاق به سوی ساحل مقابلاند.
ص 31-32
وقتی میخواهید تعالی یابید به بالا مینگرید اما من به پایین خود نظر میافکنم زیرا هماکنون من تعالی یافتهام. کیست در بین شما که بتواند هم تعالی یابد و هم بخندد؟
کسی که کوههای سرسخت را زیر پا میگذارد بر همۀ مصیبتها، اعم از شوخی یا جدی میخندد. دانایی ما را آزاد، سهمگین و بیاعتنا میخواهد، او زن است و تنها جنگجویان را دوست دارد. شما به من میگویید: «تحمل زندگی سخت است.» چگونه است که شما صبحگاهان این اندازه مغرور بودید و شب هنگام اینطور حقیر جلوه میکنید؟
تحمل زندگی سخت است ولی نباید چنین ضعفی را اقرار کرد!
صص77-76
به راستی که ما عاشق زندگی هستیم نه از این رو که به زندگی عادت کردهایم بلکه ازین جهت که به عشق انس گرفتهایم. عشق، همیشه با قدری جنون همراه است و در جنون هم، قدری منطق وجود دارد. برای من که زندگانی را دوست دارم به نظر میرسد پروانهها، حبابهای صابون و هرچه در بین بشر از نوع آنان باشد بیش از همه از سعادت برخوردارند.
دیدار موجودات کوچک بالداری به این سبکی، بیفکری، ظرافت و جنبندگی زرتشت را به گریستن و نغمهسرایی وا میدارد.
من تنها به خدایی ایمان دارم که رقصیدن بداند. وقتی به شیطان نگاه کردم او را جدی، دقیق، عمیق و عبوس یافتم؛ درواقع، او روح ثقل زمین است و مسئول افتادن همۀ چیزها هم اوست.
با خنده میکُشند نه با خشم؛ برخیزید! و بگذارید که روح ثقل را بُکشیم، من راه رفتن را آموختهام، از آن وقت است که میتوانم بدوم، من پرواز کردن را آموختهام و دیگر احتیاج ندارم کسی مرا به حرکت کردن وا دارد. اکنون مرا وزنی نیست. اکنون من پرواز میکنم و خود را در زیر خود مییابم. اکنون خدایی در باطن من به رقص درآمده است.
چنین گفت زرتشت.
صص 78-77
بشر هم مانند این درخت است. هرچه بیشتر به سمت بلندی و روشنایی پیش میرود، بیشتر ریشههایش در زمین و تاریکی و درهها به سوی پلیدی میگرود.
ص 80
شخصِ شریف میل دارد چیزهای نوین ایجاد کند و تقوای نوینی را بنیان نهد. شخص خوب میل دارد چیزهای کهنه و قدیمی را حفظ کند.
ص 82
کسی که در پی دوستی میگردد بایستی حاضر به مبارزه در راه آن دوست باشد و برای مبارزه در راه او، ناچار است که دشمن کسی باشد.
با قبول دوستی بایستی دشمنی را هم قبول نمود زیرا آیا ممکن است که به دوستی بپیوندیم ولی جانب او را نگیریم و از او پشتیبانی نکنیم
ص 110
آیا تو برای دوستت به منزلۀ هوای آزاد، کنج عزلت، نان و یا دارو هستی؟ بسیارند کسانی که با وجود اینکه خود در بند اسارتاند دوست خود را از اسارت نجات دادهاند.
ص111
رفاقت وجود دارد، ای کاش دوستی نیز وجود داشت!
چنین گفت زرتشت
ص 112
جنگجو میوههای بسیار شیرین را نمیپسندد و از اینجاست که او زن را دوست دارد، زیرا شیرینترین زنان باز تلخ است. زن، بهتر از مرد روحیۀ اطفال را میفهمد ولی مرد از زن به بچه شبیهتر است.
در مرد حقیقی، روح طفل نهفته است و روحش برای بازی پرواز میکند. برخیزید ای زنان و روح کودکانه را در مردان برای من کشف کنید!
بگذارید عشق شما با شجاعت آمیخته باشد. آن کسی که شما را میترساند با عشقتان مورد حمله قرار دهید!
بگذارید افتخار شما در عشقتان باشد! یک زن شرافتمند، چیز دیگری را مهم نمیشمارد. ولی بگذارید افتخار شما در این باشد که همواره بیش از آن چه مورد علاقهاید علاقهمند باشید و هرگز مرتبه اول را از دست ندهید!
ص129
آنکس که هرگز به موقع زندگی نکرده چگونه میتواند به هنگام بمیرد؟
ص 139
برای بسیاری از مردم زندگی شکستی بیش نیست و دمادم موریانۀ ناامیدی قلب آنان را میجود. بگذار اینان سعی کنند که لااقل در مرگ موفقیت یابند!
بسیارند کسانی که هرگز شیرین نمیشوند و نرسیده در بحبوحۀ تابستان عمر میپلاسند، تنها بزدلی است که این اشخاص را به شاخ زندگیشان محکم نگاه میدارد.
ص 141
مرد دانا کسی است که علاوه بر توانایی دوست داشتن دشمنانش بتواند دوستانش را نیز دشمن دارد.
بدترین پاداش یک استاد این است که شاگردانش تا ابد در حال شاگردی وی باقی بمانند. از اینرو نباید خود را قانع به استفاده از درسهای من کنید!
ص 151
زنجیرهای اسارت آنان ارزشهای غلط و کلمات واهی است، ای کاش کسی، آنان را از شر ناجیشان نجات میداد!
ص 174
تواضع در پذیرفتن یک سعادت بیاهمیت را، آنان «تسلیم» نام میدهند و در عین حال آنان از گوشۀ چشمان خود مترصد فرا رسیدن یک سعادت بیمقدار دیگر هستند.
آنها قلباً یک چیز را از همه بیشتر میخواهند و آن این است که هیچکس آنان را آزار ندهد و از اینرو آنان همۀ مردم را راضی نگاه میدارند و بدی از کسی نمیبینند.
ولی گرچه این را تقوا نام دهند حقیقتاً چیزی جز بزدلی نیست و اگر این اشخاص ضعیف با خشونت سخن گویند من این خشونت را به خاطر گرفتگی سینهشان تشخیص میدهم، زیرا هر استنشاق هوایی سینۀ آنان را تنگ میکند.
آنها محتاطاند و تقوای آنان انگشتانی محتاط دارد ولی آنان فاقد مشتهای به هم فشرده هستند و انگشتان آنان نمیدانند چگونه به صورت مشتی به هم فشرده درآیند.
زیرا در نظر آنها تقوا آن چیزی است که آنان را متواضع و بیحال میسازد. از اینرو است که آنها گرگ را مبدل به سگ نمودهاند و بشر را به صورت بهترین حیوان اهلی درآوردهاند.
و آنان با خندۀ سفیهانهای به من میگویند: «ما اعتدال را پیشه خود ساختهایم و به همان اندازه دور از گلادیاتورهایی که جان خود را به خطر میاندازند هستیم که از خوک راضی و بیآزار به دوریم.» ولی گرچه آنان نام اعتدال را بر این صفت خود مینهند من آن را پیش پا افتادگی و پستی لقب میدهم.
ص 320
منم زرتشتِ خدانشناس؛ من همواره هر واقعه را در دیگ خود میجوشانم و مادام که به اندازۀ کافی نجوشیده باشد آن را به عنوان طعمۀ خود نخواهم پذیرفت.
ص 322
منبع
چنین گفت زرتشت
فردریش نیچه
ترجمه حمید نیّرنوری
نشر اهورا
چاپ هشتم
مطالب مرتبط
- منشأ شعر از نظر فردریش نیچه
- عنصر عظمت و در باب پر حرفی نویسندگان و توان انتقاد
- دیداری با رافائل
- درمان دردهای زندگی به سبک نیچه
- انتقام مثبت از نظر فردریش نیچه
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند