انتقاد
نگاهی انتقادی به جایزه و مسابقه
شوربخت آن ملتی که آشکارا، به هر دلیل و بهانه، به گندیدگی روح خویش تن بسپارد و دم برنیاورد…
ناگهان، به یاد مکالمهای از بِرشت میافتم که سالیان سال پیش از این، در «محاکمهی گالیله» خواندهام.
زمانی که گالیله، در دادگاه، از پا درمیآید و تسلیم میشود و به خطای ناکرده اعتراف میکند، یکی از حاضران در دادگاه، درهم شکسته و سخت افسرده میگوید:
« بیچاره ملتی که قهرمان ندارد» و گالیله میشنود و دلمرده پاسخ میدهد: «بیچاره ملتی که به قهرمان احتیاج دارد.»
و این، عین مسألهی ماست. ما دیگر به آدمهای سالم_ به قهرمانهای سلامت_احتیاجی نداریم؛ ما امروز، فقط به یک ملت سالم محتاجیم_فقط.
به یادم هست که روزی، به آقای مدیری که دائما برای شاگردان مدرسهی خود، «مسابقه» ترتیب میداد و برنده انتخاب میکرد و جایزه میداد و باز از میان برندگان، برندگان دیگری انتخاب میکرد و جایزه میداد و به همین ترتیب میرفت تا جایی که برندهی همهی برندگان، یا «برندهترین برنده» را پیدا کند و به او جایزه بدهد، گفتم: در این اوضاع، دیگر مسابقه هیچ دردی را دوا نمیکند. من این حرف را به عنوان یک متخصص تعلیم و تربیت به شما میگویم؛ به عنوان آدمی که به کمک یک گروه، دائما روی اینطور مسائل کار میکند. شما، با این «مسابقهبازی» و «جایزهبازی»، سرانجام، به جایی میرسید که یک «یکهتاز» پیدا میکنید؛ یعنی کسی که آشکارا جلوتر از دیگران میتازد؛ یعنی، به بیان دیگر، یک گروه عظیم «عقبمانده» پیدا میکنید که محکوم به عقبماندگی شده است و بیخود و بیجهت هم محکوم شده است، و هرقدر هم که این گروه، تند و تند بتازد، خسته و خستهتر، خشمگین و خشمگینتر میشود؛ اما باز هم، از یک نفر، ناگزیر، عقب میماند؛ یعنی شما، یک گروه را، فقط به خاطر یک نفر، عقبمانده نگه میدارید، آقا!
بهتزده با لحنی سرشار از سرزنش، گفت: من آنها را برمیانگیزم و تشویق میکنم و به حرکت وامیدارم، آقا! شما چطور این مسأله را نمیفهمید؟
گفتم: به هرحال،«گروه یکهتازان» که نمیتواند وجود داشته باشد؛ «یکهتاز» میتواند وجود داشته باشد. از میانِ هزاران نفر که مسابقه میدهند، هر هزار نفرشان که نمیتوانند جلوتر از دیگران باشند. فقط یک نفر، یک نفر، یک نفر میتواند جلوتر از دیگران باشد تا مسابقه، معنی پیدا کند. شما که دائما مسابقه ترتیب میدهید و «سبقت» را اصل میگیرید، چطور نمیتوانید مسألهای به این سادگی را بفهمید، آقا؟ شما، به هر صورت، همه را، به خاطر یک نفر عقب نگه میدارید.
وامانده گفت: خب سعی کنند از آن یک نفر جلو بیفتند و جای او را بگیرند.
واماندهتر گفتم: کاش میفهمیدید؛ کاش میفهمیدید که باز هم فقط یک نفر میتواند جلوی همه باشد، و درد این است.
ما به ملت تازَنده نیاز داریم نه قهرمانِ یکهتاز.
ما به ملتِ قهرمان احتیاج داریم نه قهرمانِ ملت.
مرد، همچنان خیره نگاهم کرد و نگاهم کرد و سخنی نگفت؛ چرا که باور داشت که من، بدیهیترین و سادهترین مسائل را نمیفهمم و اصولا معنای تشویق و برانگیزی و تازش را ادراک نمیکنم. ( یادت باشد که حرف من، در باب نوع رهبری نیست. پیشتاز، رهبری نمیکند، تحقیر میکند.)
منبع
ابوالمشاغل
نادر ابراهیمی
نشر روزبهان
چاپ چهارم
صص126-128
مطالب مرتبط
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…