هر 3 روز یک کتاب
دیدار آیزایا برلین با بوریس پاسترناک و صحبتهایی دربارۀ نوابغ و مایا کوفسکی
دیدار آیزایا برلین با بوریس پاسترناک و صحبتهایی دربارۀ نوابغ و مایا کوفسکی
آیزایا برلین: زمانی کسی گفته بود که هستند شاعرانی که وقتی شعر میسرایند شاعرند و وقتی نثر مینویسند نثرنویساند. اما هستند شاعرانی که هرچه بنویسند شاعرند. پاسترناک هر کاری میکرد و در هر حالی که میبود شاعر نابغه بود. من نمیتوانم کیفیت حرفزدنش را شرح بدهم. تنها کسی که دیدم مانند او حرف میزد ویرجینیا وولف بود که درست مانند پاسترناک ذهن آدم را به حرکت درمیآورد، و خلسهوار، و گاهی هم ترسناک، قوۀ تشخیص واقعیت را از آدم میگرفت.
من لفظ «نابغه» را دانسته به کار میبرم. گاهی از من میپرسند منظورم از این لفظ خطیر اما غیردقیق چیست. در جواب میتوانم فقط این را بگویم: یک بار از ناژینسکی، رقصندۀ پرآوازه، پرسیدند چهطور میتواند آن همه بالا بپرد. در جواب گفت که مشکلی نمیبیند. بیشتر آدمها وقتی به هوا میپرند بلافاصله میآیند پایین. اما او گفت: «چرا باید بلافاصله بیایی پایین؟ کمی توی هوا بمان، بعد برگرد پایین. بهتر نیست؟» یکی از معیارهای نابغه به نظرم همین است: قدرت انجام دادن کاملاً ساده و بدیهی کاری که بقیۀ آدمها نمیتوانند انجام دهند و میدانند هم که نمیتوانند _ و در عین حال، نمیدانند آن کار چهگونه انجام میشود یا چرا نمیتوانند شروع کنند به انجام دادن آن.
پاسترناک گاهی حرف زدنش مثل بالا پریدن ناژینسکی بود. استفادهاش از واژهها مبتکرانهترین استفادهای بود که من به عمرم دیدهام _ ناآرام و بسیار تأثیرگذار.
در میان شاعران روس، آلکساندر بلوک بیچون و چرا نابغۀ برتر زمانهاش بود، اما پاسترناک او را همدل و همراه نمییافت. آندرِی بیِلی به پاسترناک نزدیکتر بود. بِیلی نگرشهای عجیب و بیسابقهای داشت _مجنون جادویی و مقدسی بود در چارچوب ارتدوکسی روس. والری بریوسوف را نوعی جعبهموسیقی خودساخته، صاف و ساده، و خودکار میدانست، نوعی متصدی زیرک و حسابگر، نه شاعر. از ماندلشتام اسم نبرد. به مارینا تسوِ تایِوا بسیار محبت داشت و بر اثر سالها دوستی به او پیوند خورده بود.
احساسش به ولادیمیر مایاکوفسکی دوگانه بود: او را خوب میشناخت، دوست صمیمی بودند، و از او چیزها آموخته بودند. مایاکوفسکی مسلماً ویرانگر غولآسای فرمهای قدیم بود، و (پاسترناک اضافه میکرد) برخلاف بقیۀ کمونیستها همیشه انسان بود_ ولی شاعر بزرگی نبود، نه، خدای جاودانهای مانند فیودور تیوتچف یا آلکساندر بلوک نبود، حتی نیمهخدایی مانند آفاناسی فیِت یا آندرِی بیِلی هم نبود. زمان کوچکش کرده بود. در روزگار خودش لازم بود. کسی بود که زمانه او را میطلبید. پاسترناک توضیح داد که شاعرانی هستند که موسم خاصی دارند، مانند نیکالای آسیِف، نیکالای کلیویِف بینوا (که تصفیه شد)، ایلیا سِلوینسکی، حتی سرگِی یسینین. آنها به نوعی نیاز مبرم زمانه پاسخ میگویند، استعدادشان اهمیت بسیار زیادی برای بالندگی شعر در سرزمینشان دارد، اما بعد دورۀ آنها به سر میرسد. در میان این شاعران، مایاکوفسکی از همه بزرگتر بود_ ابر شلوارپوش اهمیت تاریخی داشت اما این داد و فریادها قابل تحمل نبود: استعدادش را باد کرد و آنقدر با آن وررفت تا بالاخره ترکید. آدم اگر روس باشد، پارهپورههای آن بادکنک رنگارنگ را هنوز در سر راهش میبیند. بااستعداد بود، بله، مهم بود، اما زمخت بود و بلوغنیافته، و عاقبت هم هنرمندِ پوستر شد [نه نقاشِ بوم]. ماجراهای عشقیاش هم برای خودش و هم برای شعرش مصیبتبار بود. پاسترناک میگفت که خود مایاکوفسکی را بسیار دوست میداشت. روز خودکشی او یکی از سیاهترین روزهای زندگیاش بود.
منبع
ذهن روسی در نظام شوروی
آیزایا برلین
ترجمۀ رضا رضایی
نشر ماهی
دیدار آیزایا برلین با بوریس پاسترناک و صحبتهایی دربارۀ نوابغ و مایا کوفسکی
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»