تحلیل داستان و نمایشنامه
درنگی در «دون ژوان از زبان خودش» اثر پتر هانتکه
درنگی در «دون ژوان از زبان خودش» اثر پتر هانتکه
“دون ژوان ” (از زبان خودش)
نویسنده: ” پتر هانتکه “
” شوالیهای با هیبتی غمگین “
درنگی در «دون ژوان از زبان خودش» اثر پتر هانتکه
فرشید شریف: افسانه دون ژوان یکی از منحصر به فردترین داستانهای ادبیات جهان است. گفته میشود بیش از هزار روایت از این داستان از قرن هفدهم نوشته شده است. و اولین نسخه شناخته شده ازآن مربوط به سال 1626 و نوشته شده توسط راهبی به نام مولینا میباشد. باور کنیم یا نه، داستان هانتکه داستان قطعی و پایانی دون ژوان نخواهد بود. دون ژوان پتر هانتکه نه دون ژوان در جهنم جرج برنارد شاو و نه دون ژوان مولیراست، بزرگترین نابکاری که دنیا به خود دیده است کسی که گوشش بدهکار به هیچ سرزنشی نیست. از همین رو کتاب با این جمله ” من آنم که تو درنخواهیش یافت ” شروع میشود. در مهمانخانهای در نزدیکی پورت روپال دشان معروفترین و بد نامترین صومعه فرانسه در قرن هفدهم. آن زمانی که مهمانخانه دار ( که جنسیتش نامعلوم است) مشغول پخت وپز بود، عیاشی فقط برای خودش، ولی اصل کارش کتاب خواندن بود. تصوری ناگهانی، حاوی تصویری خیالی. دون ژوان در ذهن مهمانخانه دار پا به دنیا میگذارد و در موقعیت باقی نمیماند. دون ژوان داستانش را برای مهمانخانهدار بدون همسایه نه به صیغه اول شخص بلکه به صیغه سوم شخص تعریف کرد. برای کاسبی ناکام در بازی عرضه و تقاضا که به قدرتِ کاسبی در رساندن آدمها به هم باور داشت، به بازی دورهمی و مفرح خرید وفروش. آمدن دون ژوان در آن بعد از ظهر چیزی فراتر از یک جایگزینی صرف به جای خواندن بود که گسترش افقهای درونی و فرامرزی را نوید میداد. قرارنبود نامآورانی چون میشکین، راسکولنیکوف یا سنیور بوئندیا بیایند، بجای همه دون ژوان آمد. “او چیزی از پهلوانها یا آوارههای قرون وسطایی مذکور کم نداشت ص18” هانتکه داستان ورود دون ژوان را رمز آلود و افسانهوار تعریف میکند. دون ژوان نه در شمایل تعقیبکننده که در پیکر تعقیب شونده آمد پرید و در باغ افتاد. واقعا روز قشنگی بود. آسمان داشت صاف میشد پیش از آن که در دیدرسش قرار بگیرد صدای نفس نفس زدنش را شنید مثل آن رعیت زادهی فراری. آنی و زود ارتعاش و پر قدرت مثل نوعی نیروی بنیادی، اینجور در خاطرش مانده بود. دن ژوان سراسیمه و فراری از سروصدای یک موتور سیکلت با زوزهای ریتیمک آمد. صدای نفسهای دون ژوان باغ را پرکرد وهمچنان پر میکرد.
داستان دون ژوان با زبان توصیفی از افراد و مکانها، داستان ابهامات و اشیاست و به شکلی روایت میشود که ماهیت غیرقابل اثباتش عواطف انسانی را تحریک نمیکند و خواننده با مجموعه وسیعی از اطلاعات عمومی دست مییابد که خارج از حد واندازه و برایش کسل کننده است. قصه بر مبنای توضیح بنا شده است. هانتکه در طول داستان برای آفرینش دون ژوانی خلاف آن دیگری با کمک توضیح سعی میکند فضایی بیافریند و با یاری این توضیحات دون ژوان را در موقعیتها قرار دهد و از تشبهات استعارات و تمثیلها و دانش اطلاعات عمومی از زمینشناسی تا زیستشناسی بهره میگیرد. او سعی میکند قصه دون ژوان را جهانی شده و از سر تعریف کند.
دون ژوان بیصدا آمد. جای گرفت. گربه خوابآلود پلک زنان کمی نگاه کرد و دوباره خوابید و گنجشکی بیخیال روی نیزه مرتعش ساخته شده از شاخه فندقی که پیش از ورود دون ژوان پرتاب شده بود نشست. ” این کار از چه پرنده دیگری بر میآمد ؟ ص 20″ بدون آن که نیاز باشد خودش را معرفی کند ” میدانستم : در برابرم دون ژوان بود، آن هم نه ” یک ” دون ژوان، نه خودش، خود دون ژوان ص 21″ دون ژوان لباس مهمانی به تن داشت زوجی کم وبیش ناپیدا سوار موتوری بودند از نگاهشان میشد فهمید این دون ژوان کسی نبود که آنها تعقیبش کرده بودند. چقدر این آدم واقعی بود! دیگر یادم نیست به چه زبانی با دون ژوان حرف میزدم هرچه بود منظورش راخواه ناخواه متوجه میشدم.
دون ژوان گوش به زنگ خطر یا تهدیدی عادت به فرار داشت و در آن کارکشته بود. فرار خصیصه ش بود یا یکی از خصیصههایش. ” فرار کردن باعث میشد دون ژوان نوعی برتری زمانی داشته باشد. ص 28″ دون ژوان بهتر واضحتر و عمیقتر میدید و همین باعث میشد که بتواند به عمق چیزها نفوذ کند. پوست کنده و پاک کرده و شسته همه چیز از نظر او آماده طبخ بود. خیال رویا گون نویسنده به امروز میآید. پرواز تورنادویی در هیئت یک اسکاران بمبافکن روی باغ مهمانخانه و وجود چندین پایگاه هوایی و این دوراز ذهن نیست که دون ژوان شب و روز قبل را در کشوری دیگر گذرانده باشد و هر روز هفته را هم در یک گوشه دنیا و نه فقط اروپا .
دون ژوان تمام فکر و ذکرش این بود که صاحب اختیار زمان خودش باشد اما در مکان میخواست شاهد باشد بی آن که به تمایلش توجه کند ” یک تصمیم بود، یک تصمیم واقع بینانه ص 37″. ثبت و ارزیابی و حیرت اما بدون ذرهای هیجان و احساس به تماشا بنشیند. و ماجرایش با اولین زن آغاز میشود آن چه که به انزجار پهلو میزد ” کاری که باید پنهانی انجام میشد. نه فقط برای یک تماشاچی بلکه برای تمام دنیا داشتند هنرنمایی میکردند ص 38″ دون ژوان سیر وقایع را نه مثل فیلم با نمای درشت بلکه از دور میدید وقتی که پروانه های قهوهای کوچکی که هر وقت دوتایشان دور هم چرخ میزنند به نظر سه تا میرسند یا ” فاختهای که به جای خواندن دوصدایی مثل لکنت گرفتهها داشت سه صدایی میخواند. ص 40″ در همان هنگام دون ژوان حین تماشای آن ماجرا ثانیهها را میشمرد و اعداد را پشت سر هم ردیف میکرد ” همان کاری را میکرد که آدم وقتی مجبور به ماندن در جایی میشود میکند، یا اصولا وقتی زمان برایش کش میآید و و زمان برای دون ژوان یک مسئله بود . “مسئله زمان. ص 41 “و آه کشید، آهش آن زوج را از جا پراند، نه شکستن چوب زیر پایش .” آه یک ناظر. آه سرخوردگی . ص 41 ” وتمام هفته داستانش را تعریف کرد و آه کشید، آه هم مردی سالخورده و در عین حال آه یک بچه. آهسته و لطیف آنقدر ظریف که از میان هیاهوی بزرگ راهها و غرش بمب افکنها میگذشت. آه ناشی از حس انزجار و بیقدر کردن چیزی که تماشاچیاش بود بیقدر کردن دون ژوان پیشین. از رشک و حسد بدور بود و بخل هوسش را برنینگیخت. در مقابل دون ژوان مولیر جاذبههای دلانگیز فتح دیگری داشت. تمایلات نو وتازهای که شکل میگیرند جاذبهای وصفناپذیر دارند.
” دون ژوان نمیخواست فرار کند. درست نبود فرار کند. نباید فرار میکرد و مثل هربار دست آخر چاره دیگری برایش نماند، مجبور شود فرار کند. ص 42″ اما تعقیبکنندگانش پشت سرش داد و فریاد کردند و بیشتر صدایش کردند کم وبیش دوستانه ” شاید اصلا باید میایستاد ص 43 “.
هانتکه تک گویانه داستاش را به پیش میبرد. دون ژوان وارد جزئیات نمیشود. فقط از گفتگوی خود با او حرف میزند و مرتب از او نقل میکند که این خود در باورپذیری دون ژوان تردید ایجاد میکند. صدای دون ژوانش به عکس دون ژوان مولیر که آن همه پرگوست، خاموش است .
داستان هفت روز اخیرش، از آن روز که در تفلیس بود. تصاویر هفت روز پیش زنده میشدند. در طول هفت روزی که در باغ نزد آشپز بود. دقیق و خودانگیخته، منفک و نا پیوسته. زمان آرام و بطئی و در جای خود است و یکی بعد از دیگری میآمدند بدون قیل وقال. ” دیگر چیزی پر اهمیت نبود، ولی دیگر چیزی کم اهمیت نبود ص 44″. هر روزش را در یک جای متفاوت مییافت. هفت توقفگاه بدون جزئیات، درواقع اصلا وجود نداشتند. انزوا میبلعید و میبلعید کشیش آن سیاه قبا ” یک بارآه از دهانش در رفت: آه محتضرهای من ص 46″. محاصره کنندگان مونثی که دون ژوان را میجستند و میخواستند، نزدیکتر شده بودند. آن حوالی بعضی جاها را سنگر بستند و بر مهمانخانه قفل زدند. دو غروب آخر تحت الشعاع این خطر بود، خطری ساعت به ساعت وخیمتر. دون ژوان یتیم بود چه اندوهی بالاتر که آدم نزدیکترین کسش را از دست داده باشد. بچهاش بود. تنها بچهاش. روانه شده برای فرونشاندن اندوهش که آن را به سرتاسر دنیا میبرد و آ ن را در دنیا میپراکند. اندوهش بزرگ و منبع نیرویش بود فراتر از او و به تعبیری مسلح به آن بود. اندوهش سرکشی میکرد و نفوذ ناپذیر اما پذیرنده. توشه راهش بود ” سوگواریاش مشغلهای تمام وقت بود، نه مشغلهای موقتی ص 50″ و زنها مجذوب هاله اندوه عمیقش میشدند. آن که شکلی از قدرت بود و همیشه بعد از چند قدم از او رو بر میگرداندند. دون ژوان در برابر آنها کر و کور بود از حرف زدن پرهیز میکرد ” انگار که ترک سکوت به معنی کم شدن قدرت و خیانت به خانهدوشیاش بود. ص 51″
هانتکه با دستکاری در زمان و مکان و میل داستانی به جا مانده از تکرار روایت، گویا میخواهد هستی نوین وهویتی جدید ویکتا به مطابق میلش بیافریند. او سعی میکند به آن سوی حقیقت انسانی برسد و از آنجایی که از تجربه به دور است ناچار به خیال متوسل میشود و به تحریف شخصیت رو میآورد.
دون ژوان اغواگر نبود. دنبال آدمی ضعیف و یا بیپناه میگشت. آدمهایی که شایسته توجه و دیدن او باشند. اهمینی از جنسی دیگر که مانع از غرق شدن در بحر هر طبیعتی میشد. او نبود که نظربازی با عروس را شروع کرد. اول عروس به او نگاه کرد و چقدر از آن نگاه جا خورد. آن جا خوردن هم “هیچ ربطی به وحشت کردن نداشت بیدار شدن ناگهانی و درعین حال بی سرو صدا بود. ص 63”. منگی چندساله. باید با آن زنان روبرو میشد. میتوانست طفره برود. این وظیفهاش بود. طنین آن کلمه در حرفهایش اغلب شنیده میشد. هر روز زندگی یک دوره بود. بیراهه پشت بیراهه. تمام چیزهای به ظاهر کوچک یا بیاهمیت در هردوره را که برایش معنا کننده دنیا بود تازمانی غیرقابل پیشبینی در خود ثبت میکرد.
زن مثل بلا بود؟ مثل بلای خشکسالی؟ ” سوتهای باد در بوتههای خار: ای بوتهها، برای آخرین بار برای من بزنید. ص 65″ آسمان وقتی درست در لحظه درست تماشایش کنی، بارور به نظر میرسد دیگر عروسی در کار نبود. فقط زنی نشسته بود مثل همه زنهای دیگر آن هفته. زیبا. چیز باارزشش نگاهش، وقتی نگاهش با او تلاقی کرد. دون ژوان اغواگر نبود. هیچ وقت زنی را اغوا نکرده بود، هر چند بعضی از زنها که با او برخورد کرده بودند، این را در بارهاش گفته بودند ولی آن زنها یا دروغ میگفتند یا به هم ریخته بودند. دون ژوان هم هیچ وقت اسیر اغواگری زنی نشده بود ” او، آن مرد، نه تجسم اغواگری بود نه نقطه مقابلش، او قدرتی داشت. منتهی قدرتش از جنسی دیگر بود. ص 70″. دون ژوان از این قدرت خجالت میکشید و حتی از داشتنش میترسید. زنها در لحظه برخورد و شناختنش صاحبشان را در وجود او به جا میآورند. مردها او را چیزی و کسی که قرار بود باشد. آن زنها او را، دون ژوان را به چشم صاحبشان میدیدند و یگانه صاحبشان نوعی ناجی . ناچی چی؟ همینجوری نجات. قدرت دون ژوان ازچشمهایش میآمد. زنان را از بند تمنایشان رها میکرد، فقط آنان را در بر نمیگرفت فراتر میرفت و میگذاشت چیزی باشند که هستند و میفهمیدند که مورد توجه و تکریم او قرارگرفتهاند. نگاهی از سر حکم و شکلی از رهایی را تجربه میکردند.
دون ژوان میدانست که باید برود فرار کرد اما گریزش مشخصههای یک فرار کلاسیک را نداشت. فرارش را فقط زن ترک شده دنبال میکرد فقط با نگاهش. در دمشق فرود آمد. هوای دمشق در قرق کرکهای دانه صبور بود که روی خاک زرد و قرمز میغلتیدند. گوش دادن به برگ صنوبر دریافت پیام از زندگیهای گذشته است. ای صنوبر سفید، نشانه امیدواری و اطمینان، هیچ یک از ما بیتقصیر نیستیم، رشد میکنیم و در طول راه می توانیم به زیبایی تبدیل شویم.
دوران زنها، که او را از یکی به دیگری میرساند که زن در دون ژوان برای او هر اسمی به ذهنش میرسید جز دون ژوان . زن ” هم زمانِ خودش را میدید ص 84″در حالی که نمیدانست منبع اصلی بیخیالی دون ژوان اندوه ِ بی پایانش بود. درد از دست دادن عزیزترین کسش ، سالهای سوگواری مقارن بود با زنهایی که پیدایشان میشد. در تالاری که صوفیها در آن مشغول سماع بودند و یا در نزدیکی جایی دیگر که نامش را به خاطر نمیآورد اسم واقعه چیز زائدی است جایی در شمال آفریقا، طوفان شن در سوریه ، نروژ ویا تلماسههای هلند. همه جا بودند با زیبایی غیرقابل توصیف ” ولی بیشتر چیزها تکرار میشدند حتی اگر مکانها متفاوت بودند این که هیچ تفاوتی وجود نداشت هر بار نقشی بازی میکردند. تفاوت عطر و طعم. تبدیل به فرمان و رهائی. همه آنها به شکلی اضطراری در آستانه خبری به سر میبردند: مردن، دیوانه شدن، گریختن، قتل. همه میتوانستند خطرناک باشند.
اندوه آدم را از خودش فراتر میبرد. درخشش تودههای کرک صنوبر سرگردان در هوا که واژه بیدرنگ را با خود حمل میکردند، راست و استوار خود را در حقیقت زمین در گیر کنید. هنگام وزش نسیم آرام پرستوهایی که موقع چرخ زدن برق برق میزدند اندوه دون ژوان را از توقفگاهی به توقفگاه دیگر با خود می کشیدند. تسلی ناپذیریاش را. در حین فرار خودش را آسوده میدید. فراری آرام و خونسردانه بود با چشمهای باز باز . ” فرارهایش خود آسایش بودند ص 99″. هیچ مخفی کاری و رفتار دزدکی در کار نبود ذوق شدید ترس برای کشور بعدی و آدم دیگر داشت. ولع زیادتری برای تجربه بعدی در خود احساس میکرد. در راه بودنش هم زمان رسیدن ِ دائمی بود. مکانهای ماجرا بینام ونشانتر میشدند. همانطور که زنها بینام بودند. هیچ زنی نامی نداشت. فقط زمان، زمان حال بود و کلید واژهها. و هر جا که میرود و میایستد و مینشیند به محض شنیدن صدا، بر میگردد از جا میپرد و فرار میکند و همهچیز به بینامی میرسد. کشور آخر کاملا بینام. زن بینام. دون ژوان از همان اول نمیدانست، نمیخواست هم بداند. بدون هیچ تصویری. برای هیچ چیز کلمهای وجود نداشت.
دون ژوان و زنها داستانی که تعریف میکرد به پایان رسید بعد از هفت روز که در باغ گذرانده بودند حیران از پیچشهای داستان، مثل چیزی که بیاساس به نظر میرسند ولی ابدا به معنای غیرواقعی بودن داستانها نیست. فقط شگفتزدگی شنونده میماند و کتاب در دستان خواننده. فقط ” رخ گم شده ” را میتوان یافت. دون ژوان گفت ” وقتشه ” جوری لبهایش را تکان داد چیزی را هجی کرد ” در آن هفت روز حضورش در باغ سرو کله کلی دوژوان دیگر پیدا شده بود ولی با، چیزهایی که دون ژوان من از خودش تعرف کرد پی بردم: همه آن دون ژوانها بدلی بودند حتی دون ژوان مولیر، حتی دون ژوان موتسارت ص 140″ هانتکه می گوید میتواند شهادت بدهد دون ژوان آدم دیگری است به چشم کسی دیدش که وفادار بود و تجسم وفاداری و باورش کرد.
هانتکه میخواهد در درون دون ژوانش اراده معطوف دیگری بجوید غافل از آنکه شوپنهاور میگوید دایرههایی که قطر مشخص و محدودند. همگی یکی هستند ویژگیهای هندسی یکسانی دارند به همین ترتیب رویدادها و تاریخ در اصل و اساس یکساناند. از روی یکی درست همانند دیگر میشود بشریت را پژوهید و شناخت. آدمها شیاطین کرهی خاکی هستند. بیان آنهمه تصاویر شاعرانه برگرفته از طبیعت و یا صومعه گناهکاران و یا استفاده از نشانههای مشابه در داستانهای دون ژوان پیشین، تحریف آنان به قصد ایجاد تصویری نو در ذهن خواننده برای نشان دادن موقعیت جدید دون ژوان است اما به هدف اصلی نویسنده که دعوت خواننده به پذیرش و یا کشف مناسبت جدیدی میان دون ژوان و عنصر تازه شخصیت یافته که هانتکه در پی آن است کمکی نمیکند. این تصویر و این تصور جدید با آن تصویری که از شخصیت دون ژوان که خواننده قبلا آن را فهمیده و یا تاویل کرده است، آنقدر ناساز است که ذهن خواننده به همان مدلول گذشته پناه میبرد. داستان آن نیروی ساختن ” فضایی دیگر ” از شخصیت دون ژوان را ندارد. دون ژوان همان است که بوده همان که مولیرو پیش از او گفتهاند. هر داستان نشانههای ویژه خود را میطلبد. داستانی که از قبل به گونهای تعریف شده و در ذهن خواننده ” آن تعبیر خاص “کاربرد دارد. کار داستاننویس دیگر در روایت جدید را بدون شک صد چندان مشکل میسازد. هانتکه به دنبال ایجاد معنی جدید از یک روایت قدیمی است آیا هانتکه در ایجاد تاویل دیگری در این اثر موفق بوده است. اگر بخواهیم قضاوت کنیم بقول شوپنهاور: اندک اما خوب.
درنگی در «دون ژوان از زبان خودش» اثر پتر هانتکه
درنگی در «دون ژوان از زبان خودش» اثر پتر هانتکه
درنگی در «دون ژوان از زبان خودش» اثر پتر هانتکه
درنگی در «دون ژوان از زبان خودش» اثر پتر هانتکه
درنگی در «دون ژوان از زبان خودش» اثر پتر هانتکه
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو