با ما همراه باشید

نویسندگان/ مترجمانِ ایران

دکتر فاطمه مینایی: ترجمه کردن یا ترجمه نکردن؟

دکتر فاطمه مینایی: ترجمه کردن یا ترجمه نکردن؟

دکتر فاطمه مینایی: ترجمه کردن یا ترجمه نکردن؟

در اینکه مترجم باید زبان مبدأ و زبان مقصد و موضوع را بشناسد و ترجمه ای «حتی المقدور» درست و روان به دست مخاطب برساند جای بحث نیست. این نکته درست را آنقدر گفته‌اند که نیازی به تکرار ندارد. اما تکرار این نکته آن را مثل هر حرف تکراری دیگری تبدیل به کلیشه می‌کند. کلیشه‌ها مانع قضاوت می‌شوند و وضعی پیش می‌آید که مکرراً می‌بینیم. کسی به چند اشتباه یا مسامحه در ترجمه کتابی اشاره می‌کند و بر اساس آن نتیجه می‌گیرد که مترجم بهتر است ترجمه نکند. نمونه‌اش را چندی پیش در همین نشریه مهرنامه هم دیده‌ایم. در این یادداشت ضمن تأیید این مطلبِ واضح که مترجم باید سعی کند ترجمه‌ای دقیق و خوش‌خوان عرضه کند (هر چند باید گفت دو ویژگی دقیق و خوش‌خوان بودن به‌آسانی با هم جمع نمی‌شود و رسیدن به تعادل مطلوب در ترجمه برآیند هماهنگ کردن آنهاست)، می‌کوشم به وجه دیگری از مسأله اشاره کنم. آن وجه دیگر این است که در بازار ترجمه که اکنون جوانان بسیاری طبیعتاً با تجربه‌های کم در آن قدم گذاشته‌اند و از لحاظ تنوع موضوع و استقبال مخاطب رونق دارد، تفکیک سره از ناسره به این راحتی هم نیست. به صرف یافتن چند اشتباه یا چند جمله ناخوش‌خوان نمی‌توان درباره ترجمه‌ای قضاوت کرد.

در ترجمه کتاب متفکران روس (ص 84) به قلم استاد نجف دریابندری به این جمله برمی‌خوریم: «در این قضیه عدالت شاعرانه فراوانی هم وجود دارد». تعبیر «عدالت شاعرانه» معنای محصلی ندارد. الان به اصل کتاب دسترسی ندارم، اما این تعبیر احتمالاً در مقابل poetic justice به کار رفته و قاعدتاً به معنای عدالت تمام و کمال (به قول علما، عدالت کما هی حقها!) است.

آیا دریابندری مترجم بدی است؟ ابداً. ترجمه متفکران روس از بهترین ترجمه‌های ایشان و از بهترین ترجمه‌های زبان فارسی است. معادلهای ابتکاری مترجم هم برای بسیاری از کلمات و تعابیر انگلیسی نمونه ذوق سلیم و شم زبانی کم نظیر است. این تصور که وجود چند غلط در ترجمه کار مترجم را از اعتبار می‌اندازد یکی از سوء تفاهمهای رایج در ارزیابی ترجمه است. با چنین معیاری کار فوق العاده دریابندری در مثلاً ترجمه هکلبری فین مارک تواین در کنار ترجمهه‌ای متوسط بی‌خلاقیت قرار می‌گیرد. اما منتقد خوب کسی است که همین تفاوتها را دریابد و نشان دهد. زنده‌یاد علی محمد حقشناس که خود هم نثر فارسی زیبایی داشت و هم زبان‌دان بود درباره آثار دریابندری چنین قضاوتی دارد: «همگی زبانی فرهیخته و نثری خوش دارند… زبان و نثری که از فرط زندگی و سلامت انگار اصلاً نوشته نشده بلکه از روی نوار پیاده شده است.» (مقالات ادبی، زبانشناختی، ص 200،208 ) دکتر حق‌شناس به‌حق ترجمه متفکران روس را تحسین می‌کند. آیا ایشان اگر می‌خواست و می‌گشت نمی‌توانست چند اشتباه در ترجمه پیدا کند و مراتب فضل خود را نشان دهد؟ نکته اینجاست که فضل حق‌شناس در همان اظهارنظر عاری از تنگ نظری است و معمولاً بی‌هنران صرفاً نظر به عیب می‌کنند.

یا مثلاً دکتر حسین بشیریه در ترجمه مهم و کارگشای خود از لویاتان هابز در توضیح حکمای هفتگانه می‌نویسد: «ظاهراً اشاره هابز به سندبادنامه یا داستان هفت حکیم فرزانه است که از طریق زبان فارسی و عربی وارد ادبیات غرب شد» (ص86)، در حالی که توضیح مناسب‌تری وجود دارد. منظور حکمای هفتگانه یونان است که افلاطون و پلوتارک به آنها اشاره کرده‌اند. آیا می‌توان نتیجه گرفت که مترجم صلاحیت کافی برای این ترجمه نداشته یا وقت چندانی برای آن صرف نکرده است؟ چنین نتیجه‌گیری بی‌وجهی باید ناشی از همان تنگ نظری و بی‌هنری مذکور باشد وگرنه هر که لویاتان هابز را بشناسد و ترجمه ایشان را دیده باشد زحمت ایشان را در ترجمه این اثر کلاسیک قدر می‌شناسد و نکته پیشگفته را مسامحه‌ای می‌داند که به راحتی می‌توان در چاپهای بعدی رفع کرد.

یکی دیگر از موازین مرسوم در ارزیابی ترجمه اشکال گرفتن از جمله‌هایی است که غلط ترجمه نشده اما به بهترین صورت ممکن نوشته نشده است. از این موارد گاهی در بهترین ترجمه‌ها هم پیش می‌آید. همیشه می‌توان چند جمله‌ای پیدا کرد که می‌شده آنها را به فارسی روانتر و شیواتری نوشت. اگر جهان فانی نبود و مترجم هم عمر جاودان داشت، شاید می‌شد توقع داشت که هر ترجمه‌ای بارها بازبینی شود تا اشتباهات ترجمه و بیانهای نامناسب آن به صفر برسد. این توقع و تصور کسانی است که انشای نانوشته‌شان همیشه بی‌غلط از کار در می‌آید. فکر می‌کنیم برای ترجمه هر متن باید سالیان سال و بیش از مؤلف آن وقت بگذاریم. این تصور جدید نیست. نشریات پنجاه سال پیش را هم که ورق بزنید، پندنامه‌هایی می‌بینید درباره اهمیت ترجمه و لزوم جدی گرفتن کار و تأمل و دقت. در این چند دهه کتابهایی ترجمه شده که در تربیت و پختگی فکری و ذهنی نسل بعدی بسیار تأثیر داشته و بخشی از نثر معاصر فارسی را ساخته و امکان اندیشیدن ما به زبان مادری را در بسیاری زمینه‌ها ایجاد کرده است؛ هرچند هیچ یک از آنها عاری از نقص و عیب و نمونه فصاحت و بلاغت نبوده است. از منتقدان کمال‌طلب آن سالها هم چیزی نمانده است.

مترجمی حرفه است و مثل هر حرفه دیگری محدود به قواعد حرفه‌ای است. مترجم باید متن را در مدت زمان معقولی به سرانجام برساند. در واقع فرایند تولید کتاب تابع قواعد بازار نشر است. نمی‌شود توقع داشت مترجمان و ویراستاران و ناشران برای تولید کتاب وقت و در حقیقت هزینه‌ای را متحمل شوند که بازگشتی نداشته باشد. این تصورات ایدالیستی و غیراقتصادی حاصل فضای کاری سرزمینی است که در آن توقع می‌رود همه فعالیتهای فرهنگی با بودجه دولت (نفت) به سرانجام برسد (یا به عبارت بهتر نرسد!). این تصور نه فقط غیراقتصادی است، که با آمال روشنفکری هم منافات دارد. روشنفکرانی که درکشان از کار کارمندی دولت است و نه تولید و عرضه در بازار، هرگز به استقلال و اثرگذاری مطلوبشان دست نخواهند یافت. از طرف دیگر، صرف بیش از حد معمول وقت برای ترجمه سبب می‌شود مترجم در حوزه دانش هم کار مؤثری انجام نداده باشد. تا کتابی در حوزه علوم انسانی بخواهد با انواع و اقسام ویرایشها به حد معیارهای غالباً ادبی و هنری منتقدان کمال‌طلب برسد و منتشر شود کهنه شده است. این در حالی است که همه می‌دانیم در شرایط فعلی سخت به ترجمه و انتقال اطلاعات در زمینه‌های مختلف علمی و فلسفی و ادبی و هنری نیاز داریم، و باید گفت حتی به ترجمه‌های متوسط (گفتن ندارد که البته نه به ترجمه‌های بد که بیشتر به توهم دانش دامن می‌زنند). اتفاقات مهم در آن حوزه ها بخواهیم یا نخواهیم، در جای دیگری می‌افتد و به همین علت هنوز هم مهمترین حادثه فرهنگی کشور ما ترجمه آثار غربی است. این وضع البته مطلوب نیست. فرهنگ زنده در کنار مترجم، مؤلف و محقق و متفکر هم می‌پرورد. اما وقتی آنها اندکند و به علاوه روشهای آموزش زبان در مدارس و دانشگاههای ما ناکارآمد است و دانستن حتی صرفاً یک زبان خارجی موقعیتی ممتاز ایجاد می‌کند، طبیعی است که مترجمان (به ویژه مترجمان آگاه و کاردان) شأنی ویژه داشته باشند و در شمار اصلی ترین چهره‌های فرهنگی کشور به حساب آیند. در فقدان داد و ستد فرهنگی کافی با جهان مترجمان تبدیل می‌شوند به پیک‌های ارجمند جهان‌های دیگر (البته اینکه گاهی مترجمان ما پیک بودن را فراموش می‌کنند و در هم‌ذات پنداری با نویسنده در عرصه روشنفکری و حتی حوزه‌های دانش صاحب رأی و اجتهاد می‌شوند به جای خود قابل تحلیل و نقد است).

به هر حال، وقتی ترجمه چنین شأنی دارد، نقد آن هم می‌تواند مایه شهرت با‌شد، و در این فرایند گاهی نقد با ملانقطی بودن اشتباه می‌شود. چنانکه خود متن اصلی هم در نگرشی که می‌توان آن را «تئولوژیک» خواند تبدیل می‌شود به متن مقدس و ترجمه می‌شود یکی از علوم دقیقه (در حالی که این متنها را در زبانهای اروپایی به راحتی و گاه مکرر ترجمه می‌کنند و بسیاری از آن ترجمه‌ها ، مثلاً از آلمانی به انگلیسی، با نگرش ما یا به قدر کافی دقیق نیست یا فصیح یا هر دو و به حال نباید انجام می‌شده است!). بر اساس چنین نگرشی اصل مطلب را رها می‌کنیم و کاستیها را برجسته می‌نماییم. اصل مطلب این است که متنهایی با معیار مقبول و مفید واقع شدن ترجمه شود و به ضمیر فرهنگی ما انتقال بیابد. طبعاً چنین متنهایی را می‌توان به مرور زمان ویراسته‌تر عرضه کرد و دقایق و ظرایف فنی بیشتری را در آنها لحاظ کرد. برای نمونه کار زنده‌یاد محمدحسن لطفی را به یاد بیاوریم. او برای نخستین بار ترجمه‌هایی روان و خوش‌خوان از آثار افلاطون و ارسطو و افلوطین عرضه کرد. از نظر متخصصان فلسفه‌های افلاطون و ارسطو و افلوطین آن ترجمه‌ها حتماً کاستیهایی دارد، اما تا وقتی آنها ترجمه‌های بهتری به دست نداده‌اند، تلاش گرانسنگ لطفی تلاشی است بسیار ارجمند، و حتی روزی که فرضاً آن متخصصان ترجمه‌های بهتری عرضه کنند، باز در مسیر تجربه لطفی گام زده‌اند و وامدار او هستند. لازم است مترجمانی بت آثار پرآوازه را بشکنند. روزی که ترجمه‌ای از هستی و زمان هایدگر در دست نبود می‌شد درباره او حرفها زد، اکنون که سه ترجمه فارسی از آن کتاب موجود است، حرفها ناگزیر باید پایه و مایه جدی‌تری داشته باشد.

خلاصه اینکه کارِ موجودِ طبعاً بی بهره از کمال از کار معدوم بهتر است. شاید این حرف گفتن نداشته باشد ولی ما نه فقط در مورد ترجمه که در حوزه های دیگر نیز، از تحقیقات علمی تا روزنامه‌نگاری، شاهد نقد و نظرهایی هستیم که تذکر همین نکته بدیهی را ضروری می‌سازد. متأسفانه گروه کثیری از ما واقعاً اهل کار کردن نیستیم و به همین دلیل با آن ذهنی برخورد می‌کنیم و چنان معیارهایی در نظر می‌گیریم که با آنها عملاً نتوان کار چندانی را به سرانجام رساند. بگذارید مثالی بزنم در حوزه تألیف و تحقیق. کتابی هست به نام
The Blackwell Dictionary of Twentieth-Century Social Thought eds. Tom Bottomore and William Outhwaite
این کتاب مجموعه ای است زنده و سرشار از داده‌های به‌روز و تحلیلها و بصیرتهای چشمگیر در حوزه علوم اجتماعی. نویسندگان و ویراستارانش هم گروهی از صاحبنظران نام آور در حوزه علوم اجتماعی‌اند. اما بر خلاف توقعات ما نه صورت و ساختار مقالاتِ گاه حتی کوتاه این مجموعه یکسان است و نه نثر نویسندگان آنها. در آن هم ارجاعات مضاعف وجود دارد (مثل ارجاع به مدخل ageدر مقاله Population و ارجاع مضاعف age به old age) و هم ارجاع اشتباه (مثل ارجاع به مدخل Time and spaceدر مقاله Pragmatism در حالی که چنین مدخلی در کتاب وجود ندارد). اگر ما می‌خواستیم چنین کاری را در ایران انجام دهیم، برای پرهیز از چنین نقصهایی لابد نهادی تشکیل می‌دادیم و بودجه و وقت فراوانی صرف می‌کردیم. نمیدانم نتیجه دقیق‌تر می‌شد یا نه، اما مطمئنم فرهنگ اندیشه‌های اجتماعی قرن بیستم به جای اینکه در انتهای آن قرن به پایان برسد و منتشر شود در انتهای قرن بیست و یکم منتشر می‌شد!

غرض از یادآوری این نکات نفی لزوم دقت و تلاش برای بهتر انجام دادن کار نیست بلکه غرض تأکید بر این نکته است که در گیر و دار نقد و نظرهای عالمانه، وسواسهای بی ثمر مانع از انجام کار و فعالیت نگردد، چه در حوزه ترجمه و چه در حوزه های دیگر.

منبع:

منتشر شده در مهرنامه، شمارۀ 7 سال اول ( آذر 1389) صفحات 67-66

دکتر فاطمه مینایی: ترجمه کردن یا ترجمه نکردن؟

مطالب بیشتر

1. با دکتر فاطمه مینایی دربارۀ رساله‌های فلسفیِ هانا آرنت

2. گفت‌وگوی جولیان بجینی با مری ورناک ترجمۀ فاطمه مینایی

3. شایگان و شاعران نوشتۀ دکتر فاطمه مینایی

4. به یاد دکتر محسن جهانگیری نوشتۀ دکتر فاطمه مینایی

دکتر فاطمه مینایی: ترجمه کردن یا ترجمه نکردن؟

دکتر فاطمه مینایی: ترجمه کردن یا ترجمه نکردن؟

دکتر فاطمه مینایی: ترجمه کردن یا ترجمه نکردن؟

دکتر فاطمه مینایی: ترجمه کردن یا ترجمه نکردن؟

 

برترین‌ها