پیرامون نقد ادبی
شعر امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
شعر امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
(میزگردی با حضور آقایان مشیت علایی، حافظ موسوی و کامیار عابدی و مدیر مسئول و سردبیر «آزما» خانم ندا عابد، هوشنگ اعلم)
به نظر میرسد نقدنویسی به ویژه در عرصۀ هنر و ادبیات_ و به خصوص شعر_ به سنتی فراموش شده و حداقل کم رمق تبدیل شده است. سنتی که به رغم تلاش شماری اندک از جوانان علاقهمند به هنر و ادبیات در عرصۀ نقدنویسی نمودی جدی ندارد. و به همین دلیل بسیاری از نوآمدگان به عرصۀ شعر و ادبیات داستانی بیچراغ راه چارهای ندارند جز تجربه کردن و آموختن در مسیر تجربه. علت چیست؟
در سالهای دهۀ چهل و پنجاه شعر و ادبیات و دیگر هنرها از جمله تئاتر و نقاشی و موسیقی رونقی به سزا داشت و در این رونق نقش منتقدین انکارناپذیر بود. در بسیاری از روزنامههای مطرح و مجلات ادبی صفحاتی ویژۀ هنر و ادبیات وجود داشت که بخشی از آن به نقد اختصاص داشت و منتقدینی مثل رضا براهنی، عبدالعلی دستغیب و هوشنگ وزیری و دیگران و تقریبا همه صاحبنام، نقد مینوشتند برخی در عرصۀ شعر و داستان و برخی دیگر در مورد سینما و تئاتر و موسیقی و نقاشی نقدهایی مینوشتند که گاه به جدل میکشید بین دو یا سه منتقد و بیشترین جدلها هم در عرصۀ شعر بود و بین براهنی و یکی دو تن دیگر. از شاعرانی که منتقد هم بودند یا شاعرانی که شعرشان به بوته نقد رفته بود.
پس از انقلاب اما سالهای دهۀ شصت که جنگ بود و بیم و هراس و محدودیتها در عرصۀ هنر و ادبیات و گوشهنشینی شاعران و نویسندگان تا دهۀ هفتاد که نسل جوانی در عرصۀ شعر و داستان سربرآورد نسلی که نگاه دیگری داشت و بر آن بود تا از شعر و ادیات دو دهه قبلتر درگذرد و از شاعرانی چون شاملو و آتشی و دیگر شعرای صاحب نام پیش از انقلاب عبور کند و طرحی نو دراندازد. در میان همین نسل کسانی هم بودند که گاهی مثلا نقدی مینوشتند و یادداشتی. اما بیشتر تبعیت از نظریههای ادبی وارداتی بود و آنچه فوکو و دریدا و ایگلتون و لاکان و …دیگران گفته بودند و گاه بیهیچ درک درستی از این نظریات و بی که گمان شود چنین نظریاتی برای جامعۀ فرهنگی غرب نوشته شده که سامانی متفاوت با فرهنگ و هنر ایرانی دارد.
بعد از دهۀ هفتاد، اگرچه مجموعه داستانها و رمانهای متعدد که نویسندگان آنها بیشتر جوان بودند نوشته شد اما از نقد کمتر خبری بود و آنچه در مورد آثار خلق شده نوشته میشد، بیشتر یادداشتهایی بود در تأیید و یا در تکذیب صرف و کمتر تأملبرانگیز. چرا؟
در پاسخ به این پرسش پاسخهای بسیاری میتوان داشت. تغییر شکل فرهنگی جامعه. دغدغۀ معیشت و …
اما هیچیک از این پاسخها و پاسخهای دیگر به تنهایی نمیتواند نبود نقد را به عنوان یک کنش فرهنگی لازم توجیه کند و اینکه چرا در این سالها منتقد کارآشنا برنیامده و منتقدین قدیمیتر که کارآشناترند دغدغهای برای نقد آثار ادبی و هنری ندارند. برای رسیدن به پاسخ این پرسش است که جمعی از صاحبنظران را گرد میزی نشاندیم و آنچه میخوانید حاصل آن میزگرد است.
شع امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
هوشنگ اعلم
اعلم: چرا در عرصۀ هنر و ادبیات امروز و به ویژه شعر جای نقد خالی است، آقای علایی شما که در نقد آثار دهۀ هفتاد فعال بودید بفرمایید.
علایی: به نظر من نبود نقد_ البته به شکل نسبی آن_ دو علت دارد: یکی مثبت و دیگری منفی. وجه مثبت قضیه این است که منتقدان متوجه شدهاند بدون یک چارچوب نظری_روانشناسی، جامعهشناسی، روانکاوی، مارکسیسم، فرمالیسم _ نقد جنبۀ ذهنی و سلیقهای پیدا میکند، یعنی همان چیزی که به آن نقد امپرسیونیستی میگویند. نقد، اگر پشتوانۀ نظری نداشته باشد، میشود عرصهای برای بیان ذوقیات و حب و بغض، که با توجه به روانشناسی مردم ما بستر بسیار آمادهای دارد. سویۀ عینی و علمی نقد، که آن را از حالت درد دل خارج و به گذارهای برای شناخت زیبایی اثر و به خصوص قرائت رادیکال آن تبدیل میکند، فقط در گرو نظریه است. توجه کتابخوانهای ما، و خصوصاً اهل نقد، به ترجمۀ آثار نظری در ادبیات و زیباییشناسی رویداد مبارکیست، و کلاسها و دورههای نقد کارگاهی باید به آن استقبال کنند. و من تقریباً مطمئنم پیامدهای سازندهای به دنبال خواهد داشت. اما وجه منفی داستان، که البته مرتبط است با وجه ایجابی آن. هجوم نظریه و فراوانی تولید آن، عمدتا از طریق ترجمه، از فقر آثار خلاقه خبر میدهد، و در واقع حرکتی است برای پر کردن خلأ ناشی از خلاقیت هنری و در عین حال معلول هجوم فرهنگ پست مدرن است. آن هم به شکل وارداتی آن. تمرکز بر نظریه از بحران ادبی خبر میدهد. در خود غرب هم «نظریۀ ادبیات» در کشاکش پرتنش دهههای پایانی قرن بیست جایش را به «فلسفۀ ادبیات» داده که در مقایسه با آن یک، نشان از تغییر به احسن ندارد. اینطوری است که حجم زیادی از نظریههی ادبی وارد فضای فرهنگی ما شده.
اعلم: به نظر شما این مثبت است؟ منظورم وارداتی بودن نظریههای ادبی است.
مشیت علایی
علایی: حتما همین طور است. البته کیفیت ترجمهها بحث دیگری است. ترجمۀ بعضی از متنهای متعلق به جریان موسوم به پساساختارگرایی از نگاه فرهنگی امر خجستهای است و اصطلاحا به «انباشتگی» یا «غنای فرهنگی» کمک میکند. اما این خطر را هم به همراه دارد که به گفتۀ ایگلتون به «زبان یأجوج و مأجوج» بدل شود و نتیجتاً فاصله مخاطب و اثر هنری را دو چندان کند. نظیر اتفاقی که با پیدایش مدرنیسم برای ادبیات و هنر افتاده و قهر هنرمند مخاطب را به دنبال داشت که در نتیجه «صنعت فرهنگ» وارد عمل شد و در کنار صنایعی مثل پوشاک، خوراک، سلاحهای شیمیایی و غیره. «فرهنگ» را هم تولید کرد، یعنی همین آثار مبتذل که در ادبیات و هنر شاهد آنیم، و سودآوریشان_هم از جهت مادی و هم سیاسی_ دست کمی از آن صنایع ندارد. نبود یا کمبود نقد خوب و سازنده، سوای نبود نظریه یا چارچوب علمی و سوای نبود نهادهای مرتبط با آن در علوم انسانی، از نبود فضای دموکراتیک و رواداری هم ناشی میشود. رنجشپذیری هنرمندان ما در برابر نقدهای «ناخوشایند» زیر مجموعهای است که از فرهنگی به شدت مستبد و خودمحور و بیگانه با تساهل. من شخصاً یکی دو تجربۀ به یادماندنی از نقدهای «ناخوشایند» دارم.
اعلم: این ویژگی عمومیت دارد و مردم ما اصولاً نقدپذیر نیستند.
علایی: متاسفانه همینطور است. حتی میتوانم بگویم درجۀ برافروختگی و واکنشهای قهرآلود و کینهتوزانه در میان روشنفکران و هنرمندان در قیاس با مردم عوام و بیادعا به مراتب بیشتر است. حساسیت هنرمندان ما، با پشتوانۀ فرهنگی سراسر خشونت و خودکامگی و تمامیتطلبی، بسیار شکننده است.
حافظ موسوی
موسوی: شما وجوه مختلف نظریه را باز کردید و البته من با خیلی از این حرفها موافقم اما خود شما در یک دورههایی در عرصۀ نقد شعر فعالیت مدام و گسترده داشتید؟ چرا دیگر نقد ننوشتید؟
علایی: پرسش به جایی ست. راستش من بیش از آن چه منتقد حرفهای باشم، خودم را «آماتور» میدانم. البته منظورم این نیست که چون آماتوری کار میکنم نقد را جدی نمیگیرم. نقد ادبی برای من مقولهای بسیار جدی است، اما حرفهایگری کسانی مثل براهنی، دستغیب و میرعابدینی را ندارم. نکتۀ دیگر و تکمیلی در این خصوص این که گرایش من به نظریه بیشتر از نقد است (البته در کلاسهایم منحصرا بر نقد ادبی تمرکز دارم، و نظریه را به طور حاشیهای یا جنبی مطرح میکنم.) در نوشتههای رضا براهنی و حسین پاینده و میرعابدینی هم گرایش به طرح مباحث نظری بیشتر دیده میشود. در براهنی این مسئله بسیار پر رنگترست. در کار کسی مثل ایگلتون تأکید منحصرا بر نظریه است.
موسوی: این خودش میتواند یک سؤال باشد که چرا در اوایل دهۀ چهل تا دهۀ شصت و هفتاد، دستغیب بوده، براهنی بوده، اسماعیل نوری علاء بوده، و دیگرانی. چرا الان منتقد حرفهای نداریم؟ آیا اثر درخوری نیست که منتقد ترغیب شود یا وفور نظریه باعث شده؟
علایی: حضور منتقدانی که نام بردید متناسب و متناظرست با حضور شاعران و داستاننویسیهای آن دوره. شکوفایی هنر خلاقیت نقد را هم به همراه دارد، البته قبول دارم که میان این دو ارتباط مکانیکی وجود ندارد. دلیل مهم دیگر این است که دهۀ 40 فاز نوین مدرنیته ایرانی است.
موسوی: اگر بخواهیم دقیق سؤال کنیم: شما فرمودید دهۀ چهل دهۀ پربار شعر بوده.
علایی: بله، و خیال میکنم بر سر این موضوع اتفاق نظر وجود دارد.
موسوی: بله اما اتفاقا شاعرانی که در همان دورۀ چهل کارشان نقد میشد و مفصل دربارهشان صحبت میشد، بهترین آثارشان را در این دوره نوشتند. مثلا به نظر من سپانلو بهترین شعرهایش را در دوران بعد از دهۀ شصت سرود. یا آتشی شعرهای خوبش را در همین دوره گفت (البته شاملو و اخوان را استثناء میکنیم)
کامیار عابدی
کامیار عابدی: جناب موسوی به نظر میآید که در دهۀ سی مخصوصا در حوزۀ شعر و در حوزۀ رمان درخششی به وجود آمد. یعنی تلاشهایی که در دوران رضاشاه و بعد از شهریور بیست انجام شده بود به وسیلۀ شاگردان نیما یعنی اخوان، شاملو و فروغ و دیگران اولین جرقههای ادبیاتی درخشان ایجاد شد و در دهۀ چهل این به بار نشست. بنابراین به طور کلی از درون همین جریان ادبیات معاصر، منتقدانش هم به طور طبیعی پیدا شدند. که از نظر تاریخی اولین نفر دستغیب بود، بعد براهنی از استانبول برگشت و شروع کرد به نقد شعر و بعد حقوقی و بعد نوری علاء. اینها درواقع خودشان شاعران و نویسندگانی بودند که از درون این جریان شکل گرفتند و خودشان این جریان ادبیات درخشان را پشتیبانی کردند. شما میفرمایید سپانلو. زنده یاد سپانلو بسیار مورد احترام من است چند مقاله هم دربارۀ آثارش نوشتهام. اما سپانلو با شاملو، اخوان و دیگران فاصلۀ زیادی دارد. خب طبعاً بعد از انقلاب و در همان دهۀ شصت که میفرمایید سواد و نگاه ادبی او بیشتر شد و موقعیت ادبی بهتری پیدا کرد. اما بیتردید سپانلو را نمیتوان با فروغ و شاملو و اخوان مقایسه کرد. آنها در واقع این جریان را ایجاد کردند و امثال سپانلو پارتیزانهای این جریان بودند. در واقع در این مورد میتوان گفت وقتی ادبیات درخشان باشد و جوشش داشته باشد از درون خود این ادبیات نقد ادبی هم به وجود میآید.
موسوی: یعنی هردو بزرگوار نظرتان این است که ادبیات درخشانی خلق نشده که از درون آن نقد قوی هم زاییده شود.
علایی: این دو، یعنی ادبیات و نقد، تناظر یک به یک ندارند، ولی حضور هر یک در قوام دیگری مؤثر است.
شعر امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
موسوی: من قصد مقایسۀ سپانلو و شاملو را ندارم. ولی مثلاً آتشی از شاعران مطرح دهۀ چهل بود که خودش هم نقد مینوشت. یا «رویایی» کسانی که از آن نسل به دهۀ شصت رسیدند، به نظر من بهترین آثارشان را در سالهای دهۀ شصت سرودند. یعنی شعرهای آتشی یا رویایی به مراتب بهتر از آثار قبلیشان بود.
کامیار عابدی: ولی خود آتشی یا رویایی یا امثال آنان در واقع برآمدن و رشدشان مربوط به دهۀ سی و چهل است. ولی خب اینها به لحاظ سن و توانمندی ادبی یک مقدار دیرتر مطرح شدند و بعدها بیشتر رشد کردند.
موسوی: منظورم ارزیابی سطح شعر اینها نیست منظورم این است که اینها کارهای دهۀ شصتشان آشکارا بهتر از آثار دهۀ چهلشان است. اما شعر همینها هم نقد نشد و دربارهاش حرف زده نشد. معتقدم شعر امروز ما بسیار مدرنتر از شعر دورۀ قبل است. من در زمان نوشتن آنتولوژی شعر اجتماعی ایران تقریباً اشعار همۀ بزرگان معاصر را به دقت مطالعه کردم. و این سیر مدرن شدن را به وضوح در شعر امروز میبینم در واقع با وجود آن ضعف زمینهای که آقای علایی به درستی اشاره کردند، به خود این آثار دقت و آنها را رصد میکردند چه در ادبیات داستانی و چه در زمینۀ شعر اینها بررسی میشد و در نتیجه شعر و داستان رو به جلو حرکت میکرد. ولی وقتی کار در خلأ خلق میشود، رشد نمیکند. در واقع تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که شما خلق ادبی درخوری مشاهده نکردهاید که انگیزه نقد منتقد بشود.
علایی: چهرههای مورد نظر شما اصالتاً دهۀ چهلیاند، و این که قوۀ نقدشان در دهههای بعد به بار نشسته_ مثل آتشی و رویایی_ نافی قضیه نیست. فصلبندیهای ادبی و کلا فرهنگی، متابعت مکانیکی از شکلبندیهای اجتماعی مناسبات تولید را نشان نمیدهند. در کشورهای در حال توسعه، همپوشانی و استقلال نسبی پدیدههای فرهنگی بارزتر است. مثلا گذار از رئالیسم_که پارادایم فرهنگی سرمایهداری بازار، یا به تعبیر جیمسون «عصر کلاسیک سرمایهداری» است با _مدرنیسم_ که فرهنگ غالب امپریالیسم یا سرمایهداری انحصاریست_ چندان به درازا نمیکشد.نه فقط در یک دوره، حتی در یک شخص واحد این درآمیختگی دیدگاههای فرهنگی دیده میشود. هدایت هم رمان مدرن دارد (بوف کور) هم داستان رئالیستی (حاجی آقا «داش آکل»). آثار ادبی التزام منفعلانه به ساختارهای اجتماعی ندارند. درخشانترین آثار شعری ما در تاریکترین دورههای تاریخی خلق شدهاند. همین دهۀ مورد بحث ما، یعنی دهۀ چهل، برآمده از فضایی است که استبداد سیاسی جولان میداد.
شعر امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
کامیار عابدی: مثال این فرمایش شما این که حافظ در منحطترین دورۀ تاریخ ایران ظهور کرد. نکتهای که جناب علایی فرمودند که نقد جزو گفتمان فرهنگی ایران و کشورهایی شبیه ایران نیست کاملا درست است. استبداد شرقی در این کشور همیشه بوده. گاهی ضعیف بوده و گاهی قویتر. مثلا در دورۀ سعدی در شیراز تسامح و تساهلی بوده که سعدی نسبت به حاکم زمانۀ خودش با حالتی اندرزگونه و عجیبی صحبت میکرده اما هفتاد، هشتاد سال جلوتر که میرسیم به حافظ، میبینیم حافظ در برابر استبدادی که در دوران او بوده عملا مچاله است و به استعاره پناه میبرد.
از دورۀ مشروطه به این طرف دولت به مفهوم جدید در ایران تشکیل میشود ولی آن حالت استبدادی گاهی کمتر و گاهی بیشتر در چارچوب دولت قرار میگیرد. مثلا در دهۀ چهل که هنوز آن استبداد دورۀ محمدرضا شاهی وجود ندارد و جامعه در حوزۀ فرهنگ هنوز آزادتر است میبینیم در مجموع وضع نقد هم بهتر است. اما وقتی وارد دهۀ پنجاه میشویم با بسته شدن دست جمعی مجلات در سال 53 و رادیکال شدن اوضاع نقد ادبی نیز خیلی ضعیف و کمرنگ میشود و حتی آن کسانی که نام بردیم، مثل دستغیب و براهنی و حقوقی و نوری علاء هم به حاشیه میروند و کمتر مینویسند، در این سالها نقدهای ادبی سیاسی و زمانپذیر میشوند. گذشته از این مورد، در کشور ما اصولا نسبت به اشخاص دو «فرهنگ فراداشت» و «فرهنگ فروداشت»_ این اسامی را خود من وضع کردم_ وجود دارد. یعنی یا گاهی افرادی را بسیار بالا میبریم و یا گاهی شخصی را بسیار پایین میآوریم. به همین نشستهای نسبتاً زیاد فرهنگی که در سالهای اخیر در مکانهای مختلف در سراسر کشور برپا میشود، دقت کنید. کمتر مراسمی را مییابید که بزرگداشت کسی نباشد. البته شاید اینها به جبران سالهایی است که روشنفکران و دانشوران و نویسندگان و شاعران دایما محکوم و فروداشته میشوند. اگر بخواهیم جزئیتر در مورد این بیست سال اخیر صحبت کنیم، باید بگوییم آن جریانی که در نقد ادبی شروع شد هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی قبل از انقلاب جنبۀ پراکتیکال و کاربردی بیشتری داشت. افرادی چون براهنی و دستغیب از کتابهایی که به انگلیسی و فارسی خوانده بودند و از این خواندهها سود میبردند. به قول زرینکوب در مورد نقد ادبی میگفت: «بهترین نوع نقد، نقد تلفیقی است.» نقدی که شما نظریهها و نحلههای مختلف را میخوانی و از مجموعۀ اینها استفاده میکنی. اصلاً تعداد کتابهایی که در حوزۀ نقد ادبی در سالهای 1330 تا 1350 ترجمه شد واقعا انگشتشمار است. اما از دهۀ شصت ترجمۀ این نوع کتابها رشد میکند. من در کتاب مقدمهای بر شعر فارسی فهرستی از دوستانی که در دانشگاهها و خارج از آن حتی در خارج از کشور نقد ادبی را گسترش دادند آوردهام.
شعر امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
به نظرم دو دهه شصت و هفتاد نقد ادبی گسترش خوبی دست کم به لحاظ پایههای نظری و عملی پیدا کرد و نسبت به قبل صافتر شد. اما در دو دهۀ اخیر هشتاد و نود شعر به تدریج ضعیف شد. برای این ضعیف شدن به چند دلیل اشاره میکنم.
یکی این که از نظر اجتماعی نسل جوان پر جمعیتی در این دوره داشتیم و نوعی سیطرۀ کمیت بر کیفیت ایجاد شد. یعنی تعداد کسانی که میخواهند شاعر بشوند و یا واقعا شاعر هستند خیلی زیاد است. آنقدر تعداد دفاتر شعر زیاد است که اگر کسی حتی علاقهمند باشد که نقد حرفهای هم کار کند، واقعا دچار سرگیجه میشود و انتخاب دشوار است. پس سیطرۀ کمیت و کیفیت در عرصۀ شعر واقعا بر نقد شعر هم تأثیر گذاشته.
مسئلۀ رشد فضای مجازی هم مطرح است درواقع رشد فضای مجازی مسئلۀ «خودانتشاری» را وسعت بخشیده است، یعنی دیگر شاعر خود را نیازمند استفاده از مدیوم ناشر یا مجلات نمیبیند. مجلهها از دهۀ هشتاد به بعد بسیار ضعیف شدند. به همین دلیل این شرایط به هرج و مرج در حوزۀ شعر دامن زد، و منتقدی که بخواهد این دفترها را بررسی کند، علاوه بر کمیتی که اشاره کردم با رشد بیرویۀ فضای مجازی هم مواجه است.
من از چند نفر از دوستان پرسیدم، ظاهرا در هیچ یک از کشورهای جهان این تعداد شاعر یا نویسنده از فضای مجازی به عنوان یک مدیوم یا فضای انتشار آثارشان استفاده نمیکنند. این را ما در ایران میبینیم. یعنی در سایر کشورها فضای مجازی جنبۀ خبررسانی دارد و نه فضایی برای انتشار تولید ادبی که طبعا شمار زیادی از آثار جنبه نازل پیدا میکنند.
موسوی: البته بهتر است در این زمینه به مقولۀ سانسور هم توجه شود. چون اگر امکان انتشار بسیاری از اشعار و کتابها وجود داشت چه بسا شاعران و نویسندگان علاقهمند به چاپ آن بودند. اما در عین حال بحث خودانتشاری هم که شما اشاره کردید بسیار جدی است.
شعر امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
کامیار عابدی: بله من تأیید میکنم سانسور بیتردید به عنوان یکی از دلایل تأثیر دارد در رفتن جوانان به این سمت. الان سالیانه بیش از چند هزار عنوان کتاب شعر منتشر میشود که اگر به این تعداد اشعار فضای مجازی را هم اضافه بفرمایید حجم کار را معلوم میکند. ضمن اینکه از نظر کیفیت اکثریت قریب به اتفاق این آثار شبیه به هم هستند. ما الان چندین جایزۀ شعر داریم که نمیتوانند به یک اتفاق نظر برسند و هرکدام هم که به یک یا دو شاعر در سال جایزه میدهند مورد توافق عمومی جامعۀ ادبی نیستند. این به خوبی نشان میدهد که کیفیت پایین است و جاهایی هم که پایین نیستند تعداد قابل توجهی در یک سطح هستند. این ویژگی باعث میشود منتقدی که فارغ از هر مسئلۀ دیگری بخواهد صرفا بر اساس خود متن قضاوت کند دچار اشکال شود. نکتۀ دیگر این که از سال 84 تا 92 شرایط متفاوت شد، فکر میکنم از دورۀ مشروطه تا امروز، دولت احمدینژاد رادیکالترین دولتی بوده که که در ایران با هر طرز فکری بر سر کار بوده است. این وضعیت بسیار به احساس ناامنی دامن زد و نقد را از حالت طبیعی خودش خارج کرد. در واقع اگر دقت کنیم از سال 84 آرام آرام آن نقد ادبی که در دهۀ هفتاد وجود داشت و تا اوایل دهۀ هشتاد هم دیده میشد دیگر وجود ندارد و مجلهها و فضاهای مجازی هم دست به دست دادند و فضای ادبی تنگتر و تنگتر شد.
نکتۀ آخر این که شعر مدرن ما در این دوره حالت یک بار مصرف پیدا کرده. و این حالت حتی به غزل معاصر هم راه پیدا کرده است. همۀ ما در بهترین حالت از یک دفتر شعر که میخوانیم لذت میبریم و سپس در کتابخانه میگذاریم و به ندرت به آن مراجعه میکنیم. یعنی یک اثر ثابت و ماندگار در ذهن ما باقی نمیگذارد.
علایی: «یک بار مصرف» کلیدواژۀ دوران پست مدرن است. در کنار ظروف یکبار مصرف و بسیاری اقلام دیگر ، پست مدرنیسم که به تعبیر جیمسون «منطق فرهنگی سرمایهداری متأخر» است. این یک قلم را به محصولات فرهنگی هم تسری دادهاست. روگردانی از سرمایهگذاری در بخش تولید، به سرمایهگذاری در بورس و جهانیسازی سرمایۀ مالی و خدمات و مراکز تفریحی و مصرفگرایی برنامهریزی شده انجامیده است. از اصطلاحات تازه باب شده در متون علوم اجتماعی واژه «رُلا ریزاسیون» است.
شعر امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
کامیار عابدی: درست است و این باعث میشود که منتقد اگر جدی باشد و بخواهد عمقی به قضیه نگاه کند، اصلا دست و دلش راضی نباشد که آن اثر را در دست بگیرد و حتی علیه آن بنویسد چون چنین کاری هم نوعی بها دادن به یک اثر است.
موسوی: من پیرو صحبتهای آقای عابدی معتقدم کمیتی که از آن صحبت میکنید درست است. مثلا خود ما به عنوان جوانهای شعر دهۀ پنجاه تکلیفمان روشن بود، ده تا شاعر مطرح داشتیم که وقتی کتابشان منتشر میشد حتما باید آن را تهیه میکردیم و میخواندیم. اما الان تعداد این شاعران بسیار زیاد شده. در دورۀ اول جایزۀ شاملو از خانه کتاب آمار کتابهای منتشر شده با سال قبل را گرفتم حدود دو هزار و اندی کتاب شعر در آن سال منتشر شده بود. و به نظر من اگر ما منتقد حرفهای داشتیم از بین این دو هزار کتاب میشد چند تا اثر خوب پیدا کرد. من اخیراً دیدم خانم دکتر گلنسایی در مورد شهرام شیدایی در فضای مجازی نقدهایی نوشته.
کامیار عابدی: شیدایی از شاعران خوبی بود که به سبب تسلط آن جریان شدید پست مدرن بچههای دکتر براهنی کارهایش دیده نشد. اما به طورکلی ارزشهای یک شاعر به تدریج شناخته میشود و گاه حتی پس از مرگش در مجموعه تاریخ ادبی. وقتی سبک سنگینها انجام شد.
موسوی: بله من معتقدم اگر شهرام شیدایی الان زنده بود اتفاقا این خانم در موردش نمینوشت، کتاب سومش البته به نسبت دو کتاب دیگرش خوب نبود. بنابراین میخواهم بگویم باید بیتوجه نبود. باید نقد باشد که در بین این همه اثر هم بتوان بهترینها را جدا کرد. چرا این انگیزه نیست، این به خود من هم برمیگردد. در سالهای قبل خود شاعران هم نسبت به کارهای همدیگر عکسالعمل نشان میدادند و نقد مینوشتند. مثلا سپانلو در مورد دیگری مینوشت، رویایی، آتشی…این که تعداد زیاد کتابهای شعری که هر سال منتشر میشود کار را دشوار میکند. درست است اما من معتقدم جای خالی نقد برای انتخاب کارهای بهتر همچنان خالی است. که اتفاقا اگر منتقدین ادبی فعال بودند این کمیت به تدریج تعدیل میشد. چون وقتی در مورد یک اثر نوشته میشد، توجه دیگران جلب میشد آن را میخواندند و نظر میدادند و … نکتۀ دیگر هم آن سویۀ انتقادی نقد است. مثلا در دهۀ چهل و پنجاه که همۀ نقدها تعریف و ستایش نبود. براهنی شعر سپهری را میکوبید و به او میگفت اشرافی و یا در مورد احمدی که نوشت مناجات یک جنین یا رویایی… براهنی در مورد شعر «سکوت دسته گلی بود میان حنجرۀ من» که حقیقتا شعری درخشان است نقد مفصلی نوشت و دست آخر هم گفت این شعر به درد بورژوایی میخورد که در یک هتل شیک نشسته و میسراید. یعنی اگر در شعر ما این سویۀ منفی وجود دارد منتقد باید آن را برملا و نقد کند. در آن دورۀ دکتر براهنی و دستغیب و … نوعی نقد لوکاچی و نقد مارکسیستی مطرح بود، آنها از دیدگاه این نقد مارکسیستی این نوع اشعار را میکوبیدند. شاید اکنون به نوعی تزلزل نظریه وجود دارد. یعنی منتقدان ما فکر کردند آن دیدگاه لوکاچی و مارکسیستی دیگر جایگاهی ندارد و دچار سردرگمی شدند. (البته به نظر من اینطور نیست و کماکان در لوکاچ و گلدمن وجوهی هست که میشود به آنها اعتنا کرد.)
کامیار عابدی: آن نوع نقد نه لوکاچی که نوعی ژدانوفی بود. لوکاچ که خیلی وسعت نظر داشت.
موسوی: خود شما الان اشاره کردید به نقد ایگلتون که پایههای نقدش بر نظریات لوکاچ و نقد مارکسیستی است و این طور نیست که همه را دور ریخته باشد. شاید منتقدان ما اعتماد به نفسشان را در برابر این همه نظریه از دست دادهاند.
کامیارعابدی: جناب موسوی آثار در دهۀ چهل درخشان بود. من منکر ضعفهای منتقدان آن دوره هم نیستم. خود شما الان اشارهای کردید به زنده یاد شیدایی. میپذیرم. شهرام شیدایی چند تا شعر خوب و تصویر خوب و روایت خوب دارد. تازه او هم شاعر دهۀ هفتاد است، نه شاعر دهۀ هشتاد. در نیمۀ دوم دهۀ هفتاد جریان پست مدرنیسم و ورود نظریهها در نقد ادبی اغتشاشی ایجاد کرد که در شعر هم انعکاس پیدا کرد. البته بخشی هم مثبت بود همچنان که جناب علایی فرمودند باعث مطرح شدن نظریهها شد، ولی بخشی هم منفی بود چون اعتماد خواننده را از شعر مدرن سلب کرد و همه را به این حساب گذاشتند که شاعران همه «جیغ بفش»ی شدهاند.
موسوی: این درست است. ولی مثلا در دهۀ هفتاد آثار امثال من دیده شد.
کامیارعابدی: شما ازشاعران خوبی هستید که متعلق به نیمۀ اول دهۀ هفتاد هستید. اما بعد از آن سلب اعتماد، به تدریج شرایط همراه شد با رادیکال شدن فضای سیاسی و بعد هم ظهور فضای مجازی. الان اگر شما به دفترهای شعر نو و سپید ما توجه کنید، آن چه میبینید، چیزی است که من نامش را گذاشتهام «رمانتیسیسم نو»، با نوعی اندیشۀ رومانتیک که البته خواننده هم دارد.
موسوی: آیا این جریان غایب باید نقد نشود یا نه؟
کامیارعابدی: قطعاً. ولی شما از این گروه حتی ده نفر را به عنوان نماد شعر امروز نمیتوانید نام ببرید. بلکه یکدفعه با انبوهی از اشعار مواجه میشوید که شاعرانش همه از روی دست همدیگر مینویسند. البته چند نفر از اینها ممکن است بیشتر دیده شده باشند اما به طور کلی ده تا لیدر و نماد مهم در شعر این دوره پیدا نمیکنیم. آن کسی هم که نماد و لیدر هست شعر او را هم خواننده یک بار میخواند و کنار میگذارد و میلی برای دوباره خواندن در مخاطب برنمیانگیزد و طبعا میلی در منتقد برای نقد برنمیانگیزد.
موسوی: من میگویم خود این مسئله موضوع نقد است چرا نوشته نمیشود؟
کامیارعابدی: گفته میشود، اما کمتر نوشته میشود. چون تأثیری نمیگذارد. مگر نشریات ادبی هر کدام چه قدر تیراژ دارند؟ مگر صدای کسانی که در این مجلات مینویسند چهقدر شنیده میشود؟ مگر اینکه شما در اینستاگرام و فیسبوک بنویسی. تازه در این فضاها هم که نمیشود مطلب چهار صفحهای پدرمادردار قرار داد. آن فضا مختص مطالب کپسولی و یادداشتی و کوتاه است. ما الان رسانهای که مخاطب بخواند نداریم.
ندا عابد: اینجا البته یک مسئلۀ دیگر هم که جناب عابدی اشاره کردند وجود دارد و آن هم توان «خودانتشاری» است. یعنی یک زمانی انتشار شعر فلان شاعر در یک مجلۀ معتبر ادبی افتخار بود. الان شاعر به این اعتبار که شعرش اولین محک را بعد از چاپ در یک نشریه میخورد کاری ندارد و میگوید چاپ نمیکنند! پس در فضای مجازی منتشر میکنم و دو هزار نفر فالوئر هم برایم کف میزنند اصلا نشریه برای او مهم نیست.
موسوی: یعنی فیلترها برداشته شده.
کامیارعابدی: من یادداشتی در این مورد در روزنامۀ ایران نوشتم و توضیح دادم واقعا در این عرصه هرج و مرج وجود دارد.
موسوی: سؤال من این است که آیا راه حلی وجود دارد؟ خود من فکر میکنم الان به خصوص وجه منفی ادبیات معاصر ما جا برای حرف زدن دارد و اگر منتقدان ما با زبان انتقادی خیلی برّا بگویند این اثر رد است چه اشکالی دارد؟
کامیارعابدی: مِدیوم وجود ندارد. رسانه نیست الان اگر یک مجلۀ ادبی را بدهند به من و من اصلا کل صفحات را نقد بنویسم چه تأثیری در جامعه میگذارد؟
شعر امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
ندا عابد
ندا عابد: اصلا خیلی از شاعران و نویسندگان جوان مجلات ادبی را نمیخوانند. حتی آثار همدیگر را هم نمیخوانند. زمانی بود تا دو دهه پیش اگر ناشری کار یک شاعر را میپذیرفت او بسیار خوشحال میشد ولی الان اصلا برایش مهم نیست کار را در فضای مجازی منتشر میکند و فالوئرهایش هم برایش هورا میکشند و همین او را ارضاء میکند. یا یک انتشاراتی دست چندم با پول خود شاعر کار را منتشر میکند و شاعر هم مدام در فضای مجازی خودش و شعرش را معرفی میکند. در چنین فضایی منتقد اصلا حوصله نمیکند که دربارۀ اینها چیزی بنویسد و به یک رسانه بدهد برای چاپ و گاهی هم بهانه میآورد که نشریات ادبی نقد را چاپ نمیکنند. مثلا وقتی ایسنا نظرخواهی میکند که چرا وضع ادبیات ما این گونه است دیگران را تخطئه میکنند که مثلا فقط یک عده سلبریتی ادبی شعرشان چاپ میشود! یا نشریات برای انتشار شعر پول میگیرند!! و… اینها دقیقا از سر بیمسئولیتی و رفع تکلیف از خود و توپ را به زمین دیگری انداختن است. و نمیپرسند چرا من منتقد به هر دلیلی از دغدغۀ معیشت بگیر تا بیتفاوتی حال این را ندارم که وقتی مطلبی یا کتابی را خواندم نقدی بر آن بنویسم و به رسانهای بدهم بری چاپ، اما میگویند آن را چاپ نمیکنند در حالی که من فکر نمیکنم هرگز یک رسانۀ آبرومند معتبر از یک نقد خوب یا یک شعر و داستان ارزشمند استقبال نکند.
موسوی: بله من کاملا قبول دارم.
کامیارعابدی: بله بعد از آن هشت سال دولت احمدی نژاد رخوت و بیتفاوتی عجیبی در فضای ادبی حس میشود ،البته در یکی دو سال اخیر کمی از آن فضا دور شدهایم. اما عدهای از شاعرها اگر در پی نقد هستند، بیشتر تعریف و تمجید را میپسندند. منتقدان هم رغبتی به نوشتن ندارند. منتقدان جوانتر هم که الان مینویسند به نظر میآید که مجموعا چند کتاب شعر معاصر را بیش ترنخواندهاند،حتی از تاریخ شعر این صد سال هم اطلاع چندانی ندارند، از ادبیات کلاسیک بیبهرهاند، حرفشان در چارچوب نظریه درونی شده یا بوطیقایی نیست. کتابی که همان روز در دست داشتهاند انگیزهای شده برای این که یادداشتی بنویسند.
موسوی: بیشتر نوعی ریویو و مرور است میخواهم بپرسم نظر شما در مورد نقدهایی که گاهی از سطح ریویو بالاتر است چیست؟
کامیار عابدی: اگر ریویو(مرور نویسی) هم نباشد بیشتر نوعی یادداشتنویسی است یعنی یک نکتهای به ذهن طرف رسیده و در قالب یک یادداشت نوشته است. چارچوب و ساختار علمی ندارد.
موسوی: بخشی از این نقدنویسان هم داعیۀ آوانگاردیسم دارند. گاهی منتقدی دو صفحۀ روزنامۀ شرق را پر میکند، و آسمان و ریسمان را به هم میبافد و اصلا شما نمیفهمی آن چه نوشته چه ربطی به خود کتاب دارد.
ندا عابد: تصدیق میفرمایید که اگر نقد درستی هم باشد جای چنین نقدهای مفصلی در روزنامه نیست و در هیچ جای دنیا چنین رسمی وجود ندارد جای این مطالب مفصل و جدی به سبب حجم در مجلات تخصصی است.
موسوی: حرف شما درست است. اما به هر حال روزنامهای مثل شرق هنوز به ادبیات توجه دارد و صفحاتی را به نقد و مباحث نظری اختصاص میدهد .منظور من نقدهایی است که هرازگاهی منتشر میشوند و داعیۀ آوانگاردیسم هم دارند اما معمولا سه چهارم مطلبشان مرور فلان نظریه و نقل قول از این و آن است و در مورد خود اثر حرفی برای گفتن ندارند.
کامیارعابدی: علت این است که اینها مطلب را جذب نمیکنند. و فقط چند تا اسم دهان پر کن را یاد میگیرند و پشت سر هم ردیف میکنند.
موسوی: مشکل اینجاست که گاهی حتی خود شعر هم خوانده نمیشود. من با منتقدی دربارۀ یک کتاب شعر صحبت میکردم که شعرهای این کتاب وزن داشت. نوعی وزن عروضی ملایم و وقتی به آن منتقد دربارۀ وزن شعر چیزی گفتم، با تعجب گفت مگر این شعر وزن دارد…! ولی در عین حال وقتی مینویسد و حرف میزند ردپای آسمان و ریسمان را در نقدش به وضوح میبینی. تکلیف با این نوع نقد چیست؟ یک نوع نقد هم داریم که کماکان در حد همان معانی و بیان قدیم درجا میزند مثلا چند سال پیش منتقدی با خلوص نیت زحمت زیادی کشیده بود در مورد یکی از کتابهای من تحقیقی انجام داده بود که این تعداد استعاره در آن به کار رفته و فلان تعداد تشبیه، مجازو حسآمیزی و اصولا معلوم نیست با این همه زحمت این کار چه دردی از شعر امروز دوا میکند
کامیارعابدی: این ها مدل تحقیقات و تکالیف دانشگاهی است که متاسفانه خیلی کم به مقولات کاربردی می پردازند.در جامعۀ ما نقدهای حرفهای و تئوریک دقیق جایگاهی ندارد. چون زیرساختهای جامعه برای کارکرد گفتمان نقد آماده نیست. به سبب مسایل تاریخیمان. بنابراین وقتی یک منقد در کوتاه مدت و دراز مدت پاسخ مناسب را از «عمل نقد» نمیبیند به زمینههای دیگر کشیده میشود. بعضیشان به طرف سرودن شعر میروند و خودشان اثر ادبی خلق میکنند. عدهای دیگر به سمت ترجمه میروند و عدهای به سوی پژوهش و مطالعات نظری میروند. چون وقتی نقد مینویسند جامعه او را پس میزند. پس مجبور میشود از راههای دیگری مثل پژوهش، سرودن و کارهای دیگر این را جبران کند. یعنی در این شرایط به طور ناخودآگاه یک مکانیسم دیگر جایگزین میشود. من این را در مورد خودم احساس کردم. کار اصلی من در دهۀ هفتاد نقد دفترهای شعر بود. اما آرام آرام بدون این که قصد این کار را داشته باشم به سوی پژوهش بیشتر کشیده شدم. و وقتی که میخواهم در مورد یک شاعر صحبت کنم میروم به سراغ شاعرانی که چند دهه کار کردهاند و مجموعه آثار آنها را بررسی میکنم و طبعاً جنبۀ تحقیقی بیشتری به کار خودم میدهم.
موسوی: آیا در این بین مسایل مالی هم نقش دارد؟
کامیار عابدی: بله،ممکن است. چون وقتی نویسنده نقدی بر یک کتاب مینویسد هیچ سودی برای او ندارد. ولی وقتی یک تکنگاری مینویسد میتوانید کارتان را تداوم دهید و در کنارش مقاله هم بنویسید. اما نقد تک کتاب حتی اگر بخواهی آنها را تبدیل به کتاب کنی، مورد علاقۀ ناشران نیست و جامعه و خوانندگان ادبی هم نمیپذیرند و بسیارکم میخوانند. در حالی که در سایر جوامع برای نقد یک تک کتاب هم شما میتوانی انتظار یک حقالزحمۀ مناسب داشته باشی در ایران اصلا چنین نگرشی نیست و نهاد مربوطه ادبی اش وجود ندارد. قبل از انقلاب، روزنامههای کیهان و اطلاعات و آیندگان و امثال آنها از اشخاص مختلف درخواست میکردند نقد بنویسند و قلمزنانی مثل قاسم هاشمینژاد کارشان را اینطور شروع کردند… اما بعد از انقلاب این روند هم قطع شد. چون به قول دکتر همایون کاتوزیان نهادها همیشه در ایران موقت هستند!
موسوی: سالها پیش ایدهای را در صفحات ادب و هنر روزنامۀ همشهری اجرا کردیم. این که به مخاطب عام روزنامهای بگوییم فلان کتاب شعر را چهطور باید خواند، مثلا در آن صفحه سعی میکردیم به خواننده بگوییم شعر مدرن را چه طور باید خواند. هرچند که حق التحریر بسیار ناچیزی داشت و صرفا براساس علاقه این ستون را مینوشتم ولی به هرحال با رفتن مسئول وقت آن صفحات، این بخش هم تعطیل شد.
کامیارعابدی: درست است اما این طرحها همیشه در یک مقطع زمانی کوتاه اتفاق میافتد و سپس تمام میشود. این که میگویید در دهۀ هفتاد به نقدنویسی توجه کردهاید اما پس از آن دوران در دو دهۀ اخیر شما هم بیشتر بر پژوهش و تدریس متمرکز شدهاید. آیا اینطور نیست؟ همه ما در چنین وضعیتی قرار گرفتهایم. یکی با تدریس یکی با تحقیق و راههای مثل آنها.
موسوی: یکی از نتایجی که دوست دارم این میزگرد داشته باشد، این است که امیدوارم منتقدان دچار عذاب وجدان شوند.
کامیارعابدی: من هم امیدوارم اما زیرساختهای جامعۀ ایرانی مانع است.
موسوی: واقعا چرا نباید در مجلات ما هر شماره حداقل یک نقد چاپ شود.
کامیارعابدی: چون توان مالی پرداخت حق التحریرش را ندارند.
اعلم: حتی اگر داشته باشند و البته با توجه به شرایط مالی مجلات در حدی ناقابل، آنچه برای مجلات مهمتر است واکنش پس از چاپ یک مطلب است. یعنی نقدی چاپ بشود. صاحب آن اثر زنگ بزند و انتقاد کند و اصلا فحش بدهد. این خستگی را از تن درمیبرد. چون معنایش این است که نقد دیده شده. امروز بسیاری از اهل شعر و ادب اصلا مجلات ادبی را نمیخرند و نمیبینند.
کامیارعابدی: به نظرم اگر نقدها جنبۀ انتقادی_تحلیلی داشته باشند تاحدی این واکنش را برمیانگیزند، اما اشکال اینجاست که یا همه مشغول تعریف کردن از همدیگر هستند یا با سنجههای من درآوردی و غیرعلمی مینویسند. خیلیها هم که حوصلۀ نوشتن ندارند.
موسوی: من هم معتقدم اگر نقد جنبۀ انتقادی داشته باشد واکنش ایجاد میکند. آنچه الان یکی از مشکلات اساسی است فقدان شجاعت است. یعنی ما به جایی رسیدهایم که همه چیز برایمان علی السویه شده است.
کامیارعابدی: بله درست است. حالت بیتفاوتی در دو دهۀ اخیر زیاد شده.
موسوی: البته چون بیبرو برگرد یک سویۀ نقد شجاعت است. من خیلی با اصطلاحاتی چون «نقد سازنده» موافق نیستم، نقد میتواند تخریبگر هم باشد.
کامیارعابدی: ولی شجاعتی که در همان حد شجاعت بماند و کار به وقاحت نکشد.
موسوی: الان در همین کشور کتابهای به وضوح «بدی» منتشر میشود که میبینی به چاپ 23 و 24 میرسند خب بالاخره یک نفر باید شجاعانه بگوید که اینها مزخرف است.
کامیارعابدی: فرض کنیم من و شمای منتقد این کار را کردید و با چند نویسندۀ خاص درگیر شدید و او هم در دو، سه تا نشریه نفوذ داشته باشد و همین باعث میشود تا سالها نتوانید هیچ کاری بکنید.
ندا عابد: همیشه اینطور نیست. البته حرف شما را قبول دارم در خیلی از موارد قضیه باندبازی است.
کامیارعابدی: ولی هست.
موسوی: بعضی مواقع از جهات مختلف، بعضی از ماها را در یک جاهایی حذف میکنند. ولی به هر حال باید این شجاعت وجود داشته باشد چون ابتذال سر تا پای ما را گرفته و اینجا وظیفۀ منتقد سنگین است، شعر، داستان و سینمای ما به ابتذال کشیده شده. خب آیا ما باید منتظر بشیم که حتما دهۀ چهلی دوباره اتفاق بیفتد. از دل این ماجرا میتوان یک فرهنگ عمومی را بیرون کشید. فرهنگ عمومی که در سینما و تئاتر و داستان هم آن را میبینیم و این شرایط به هیچ وجه از منتقد امروز رفع تکلیف نمیکند. منتقد کارش همین است و البته بحث معیشت هم هست و مقداری هم دلمردگی جامعه است. در آدینه بحثی که بین گلشیری و براهنی در گرفت ما مثل سریالهای پر هیجان آنها را دنبال میکردیم. چرا حالا اینطور نیست؟ این دلمردگی چارهاش چیست؟ آیا باید منتظر بنشینیم که در جامعه یک اتفاقی رخ بدهد و ما هم پیروی کنیم؟ این درست است که ما نمیتوانیم ارادهگرایانه مسایل را پیش ببریم ولی به اندازۀ خودمان میتوانیم تأثیر بگذاریم.
کامیارعابدی: حتما تأثیرگذار است. من معتقدم این دوران هم در حال گذر است. درواقع من نشانههایی میبینم از این گذر. این وضعیت آنقدر ایستا شده که کم کم در حال عمل کردن بر ضد خودش است.
موسوی: مسایلی در جامعه هست که باید انعکاسش را در شعر امروز ببینیم. آیا این مسایل در شعر وارد میشود یا نه؟ حد این ماجر کجاست؟ الان خط فقر آمده تا نابودی طبقۀ متوسط. ابتذال در بیشتر عرصههای فرهنگ و هنر دیده میشود. آیا با ورود این مسائل به شعر تبدیل به شعار نمیشود؟
علایی: فکر میکنم دوستان در حق «ریویو» نویسی کم لطفی میکنند، و اساسا این شاخه از نقد در فرهنگ ادبی و ژورنالیستی ما با بیمهری نزدیک به تحقیر مواجه بوده. کار ریویونویس کار شاقیست:هم محدودیت جا دارد (بین 600 تا 800 صفحه، و ندرتاً بین 6000 تا 8000 کلمه)، هم ضربالاجل (حداکثر تا فلان روز) و بعد از چاپ شدن هم عمر نوشته کوتاه است (یک روز، یک هفته، یک تا دوماه) و غالبا همراه این تصور که علت نوشتن ریویو نیاز مالی است، یا یک جور زنگ تفریح در فواصل اشتغال به نوشتههای جدی. ریویونویسی فضای ادبی را از کهنگی و سختشدگی، که نقد دانشگاهی بسترساز آن است، میزداید.
کامیارعابدی: من حرف شما را کاملا میفهمم و تصدیق میکنم. برمیگردم به ابتدای بحثمان به گفتههای جناب اعلم که گفتند: نقد شعر و داستان با هم فرق دارد. از یک نظر صحبت آقای اعلم درست است. در نقد داستان شما به راحتی میتوانید با خلاصه و پلات داستان نوشتهتان را آغاز کنید و با شناخت شخصیتها ادامه بدهید، ولی در شعر این امکانپذیر نیست. چون شعر مواج و لغزان است و چارچوبهای داستان را ندارد. این البته بیشتر در مورد ریویو یا نقدهای موردی صدق میکند. به نظرم نوشتن در مورد داستان راحتتر از نوشتن در مورد شعر است.
علایی: من موافق نیستم خود من اخیرا مطلب مفصلی نوشتهام در مورد آثار خانم فرخنده حاجیزاده. وقتی قرار شد بنویسم اینکه در مورد شعر ایشان بنویسم یا داستانهایشان چندان فرقی برای من نمیکرد. از این نظر که یکی آسانتر و یکی سختتر باشد مثلا…تا منتقدانی مثل کرمود که تخصصش در زمینۀ ادبیات رنسانس و یکی از شکسپیرشناسان مهم قرن بیستم است. در عین حال متخصص اشعار والس استیونس است که در شعر مدرن از دشوارترین شاعران است. در عین حال در مورد رمان هم نقدهای اساسی مینویسد. یا مثلا تری لینگ همین طور. منظورم این است که نوشتن دربارۀ شعر و داستان با هم فرقی ندارد. چون هرکدام ابزار خودش را دارد.
کامیارعابدی: چون من در مورد شعر کار میکنم این حالت را بیشتر حس کردهام.
موسوی: در مورد بخش قبلی صحبت جناب عابدی یک نکته بگویم. در کارگاههای داستاننویسی برای تدریس داستاننویسی اصول معینی هست که از ابتدا بر اساس آن شروع میکنند و پیش میروند. ولی در کارگاههای شعر هرکس از هرجا بخواهد شروع میکند بیشتر ذوقی است. چون شعر مثل داستان چارچوب ندارد پس نوشتن دربارۀ آن هم کمی دشوارتر است. به نظر من مهمترین مسئله در نقد شعر خواندن شعر است. منتقدی که با نظریه به سراغ شعر میرود و مثلا میگوید این شعر چرا بازی زبانی ندارد چون چشمش را فقط دوخته است به نظریه متوجه نمیشود که ممکن است فرم آن شعر اصولا مبتنی بر زبان ژورنالیستی باشد. منظورم این است که خوانش صحیح شعر و کشف خوانش زیباییشناسی همان شعر مهمترین اصل است. در نهایت شاید منتقد به این نتیجه برسد که آن زیباییشناسی منحط است. باید اول سرنخ ر پیدا کند. برگردیم به بحث قبلی الان با توجه به تلاطمی که در جامعه هست کلیف شعر چیست؟
اعلم: من تکلیفی نمیبینم، این بیشتر به جنبههای حسی شاعر برمیگردد. تأثیری که از جامعهاش میپذیرد ناخودآگاه باعث جوشش شعر میشود.
ادامه دارد…
منبع
ماهنامۀ فرهنگی، اجتماعی آزما
سال بیستم
شمارۀ 141
شعر امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
شعر امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
مطالب بیشتر
- مهستی بحرینی و رودخانۀ زمان
- یادداشت حافظ موسوی در خصوص حاشیههای ناخوشایند پنجمین دوره جایزه شاملو
- چرا منتقد شعر بیتفاوت و بیانگیزه شده است؟
- کارگاههای ادبی: ایجاد ادبیات گله وار
- حسین سناپور: همه چیز داریم و هیچ چیز نداریم
شعر امروز در غیبت چشمان باز نقد/ بخش دوم
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…