شاعران ایران
خاطرۀ ایران درّودی از سهراب و فروغ

خاطرۀ ایران درّودی از سهراب و فروغ
در طول سالهای شور و سرکشی پس از نخستین نمایشگاهم، زیاد به ایران میآمدم و نمایشگاههای متعددی در تهران برگزار میکردم.
در آن زمان جلساتی در «انجمن فرهنگی ایران و ایتالیا»، با حضور نقاشان و مجسمهسازان برگزار میشد. هنرمندان از یکدیگر ایراد میگرفتند و بحثهای تند پیش میآمد. در یکی از این جلسات، «سهراب سپهری» با «فروغ فرخزاد» آمدند.
کسی صدای سهراب را نشنید، او بیصدا همچون صدای پای آب آمده بود و رفته بود.
در یکی از همین جلسات بود که با «سهراب» از نزدیک آشنا شدم حتی یک بار به آتلیۀ باصفای او راه یافتم. ولی رابطۀ نزدیکتر ما طی سفرهای او به نیویورک و پاریس به وجود آمد.
به عقیدۀ من هیچکس بهتر از خود سهراب ظرافت و شکنندگی روح او را تعریف نکرده است که میگوید:
به سراغ من اگر میآیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
در باور من، هرگز کسی چون او «صفا» و «سادگی» را در جودش معنا نبخشیده و هرگز کسی چون او «شعر زندگی» را در نقاشی و شعر تصویر نکرده است.
او شاعری بود که نبض رنگها را به تپیدن وا میداشت.
با اینکه برای شعر «فروغ فرخزاد»همیشه اعتبار و تحسین شیفتهواری قائل بوده و هستم، متأسفانه در زمان حیات او، این فرصت برایم پیش نیامد که با او از نزدیک آشنا شوم.
در یکی از همین جلسات «انجمن فرهنگی ایران و ایتالیا» بود که با ورود فروغ به جلسه، شعر او را به آرامی با خود زمزمه کردم:
اگر به دیدن من میآیی ای مهربان
برایم چراغ بیاور
و دریچهای که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم.
فروغ با همین کلمات ساده، به ایجاز رسیده و به مفهوم شعر ناب دست یافته بود.
آن روز در جلسه، فروغ کنار سهراب نشسته بود و یکسره و بیصدا میخندید و هرازگاه چیزی در گوش سهراب میگفت. زیر چشم نگاهش میکردم.
به راستی فروغ به چه میخندید؟
احساس کردم دختر کوچک معصومی به پاکی گل نیلوفر میبینم که به بیگناهی لجنهای مرداب میخندد.
آن روز نمیدانستم که این گل، هرگز قطره آبی را به گلبرگهای خود نمیپذیرد حتی قطرههای شبنم را.
امروز میدانم که فروغ همان گل نیلوفر آبی است که در مرداب روئیده بود اما به سوی آفتاب میرفت و گلبرگهای روح خلاق و لطیف او هیچ اتهامی را به خود نمیپذیرفت حتی قطرههای تبرئه را.
این بار اگر او را ببینم از او نشانی آفتاب را خواهم پرسید. باور دارم این دو، در یکجا منزل دارند چرا که آفتاب بدون فروغ به ضیافت آسمان نمیرود.
منبع
در فاصۀ دو نقطه
ایران درّودی
نشر نی
چاپ بیست و دوم
صص 124-126
مطالب بیشتر
-
اختصاصی کافه کاتارسیس2 هفته پیش
دو شعر از آیدا گلنسایی با صدای عبدالحمید ضیایی
-
انتقاد2 هفته پیش
توسعۀ تکنولوژی برابر با پیشرفت نیست
-
معرفی کتاب2 هفته پیش
جلسۀ نقد و بررسی کتاب «شعر سپید»؛ با حضور تقی پورنامداریان، محمد دهقانی و…
-
درسهای دوستداشتنی1 هفته پیش
گزیدهای از بهترین سخنرانیهای «اپرا وینفری»
-
تحلیل داستان1 هفته پیش
درنگی در رمان «ذرت سرخ» نوشتۀ مو یان
-
شعر جهان1 هفته پیش
«پرسش بیانتهای من از آب» سرودۀ بختیار علی
-
به وقتِ شنیدنِ شعر1 هفته پیش
آبی، خاکستری، سیاه شعر و صدا: حمید مصدق
-
تحلیل نقاشی1 هفته پیش
درنگی در نقاشیهای «آگوست ماکه»