با فلسفه
قسمتهایی از کتاب «حکمت شادان» اثرِ «فردریش نیچه» / بخش 1
در صفحۀ 19 کتاب (پیش از آغاز مقدمه) میخوانیم:
من در خانۀ خود منزل میگزینم
هرگز از کسی تقلید نکردهام
و به هر استادی که نتوانسته است
بر خود خنده زند
میخندم.
(لوح سر در منزل من)
پاورقیِ صفحۀ 19:
- نیچه در چاپ اول کتاب (1882) گفتاری از فیلسوف آمریکایی امرسون (R.W.Emerson) آورده است که اینچنین است: « در نظر شاعر و حکیم هرچیز، شادیبخش و مبارک، هر تجربه، مفید، هر روز، گوارا و هر انسان، الهی است.»
گوته در گفتار مشابهی در سال 1812 گفته است: «من از هیچ مکتبی پیروی نمیکنم، از هیچ استادی چاپلوسی نمیکنم… دیوانهای هستم که قایقم را خود، هدایت میکنم.
نیچه در جوانی شیفتۀ امرسون و گوته بود.
مقدمۀ شاعرانه
دعوت
ای کسانیکه اهل خوراکی هستید، از غذای من بچشید،
فردا مزۀ غذایم بهتر خواهد بود
و پس فردا عالی به نظرتان خواهد بود.
باز هم میخواهید؟
من از آن هفت دستورالعمل کهنه که بلدم
میتوانم هفت نوع غذای جدید درست کنم.
ص33
بیباکی
هرجا که هستی، در اعماق جستجو کن
سرچشمه در زیر است!
بگذار تاریکاندیشان با هیاهو فریاد برآورند که:
همیشه در اعماق جهنم است.
ص33-34
گفتگو
الف: آیا من بیمار بودم؟ بهبود یافتم؟ و چه کسی درمانم کرد؟ چگونه اینهمه را فراموش کردهام!
ب: خوب، حالا میفهمم که بهبود یافتهای زیرا آنکس که فراموش کرد بهبود یافت.
ص 34
حکمت جهان
روی زمین مسطح نمان
زیاد بالا نرو
جهان از ارتفاعات متوسط زیباترین منظره را دارد.
ص 34
دفترچه یادداشت همراه
آیا رفتار و گفتارم ترا جذب کرده و میخواهی مرا گام به گام دنبال کنی؟
فقط به خویشتن وفادار بمان، در آنصورت آرام آرام از من پیروی کردهای.
ص 34
گلهای من
بله، خوشبختی من میخواهد تو را خوشبخت کند.
اصولاً، خوشبختی میخواهد ترا خوشبخت کند!
آیا میخواهی گلهای مرا بچینی؟
پس دولا شو و در میان صخرهها و خارها پنهان شو!
و انگشتانت را مدام بلیس
چون خوشبختی من گزنده است
خوشبختی من ناقلاست
آیا میخواهی گلهای مرا بچینی؟
ص 35
خوارکننده
من، چون چیزهای زیادی را ریختم و چیزهای زیادی را کاشتم
از نظر دیگران بیاعتنا هستم.
آنکس که جامی لبریز را سر میکشد
مقداری را نیز هدر میدهد
اما این دلیل بیاعتنایی به شراب نیست.
ص 36
مثلی میگوید
خام و پخته، ظریف و زمخت، غریب و آشنا
پاک و ناپاک، همدم عاقل و دیوانه
من اینگونه هستم و اینگونه میخواهم باشم
در عین حال هم کبوتر، هم مار، و هم خوک.
ص36
به یک دوست نور
اگر میخواهی چشمان و حواست را خسته نکنی
در سایه به دنبال خورشید روان شو.
ص 36
شجاعت
دشمنی یکپارچه
بهتر از دوستی سرسری است.
ص 37
صعود
چگونه باید به این قله به سرعت دست یافت؟
همیشه صعود کن و به آن فکر نکن.
ص37
روح محدود
من از روحهای محدود بیزارم
در این روحها هیچ چیز خوب، و حتی هیچ چیز بد، وجود ندارد.
ص 37
علیه غرور
خودت را باد نکن
کوچکترین سوزن تو را میترکاند.
ص 38
تفسیر
اگر بخواهم خود را تفسیر و توجیه کنم، به خود دروغ میگویم،
چون نمیتوانم مفسر خویش باشم.
تنها سالکی که راه خویش را میپیماید
میتواند تصویری روشن از راه من نشان دهد.
ص 39
دارویی برای بدبینان
آیا شکایت داری که چیزی مطابق سلیقهات نمییابی؟
پس اینها، افکار عجیب و غریب کهنۀ تو بودند؟
میبینم که ناسزا میگویی، هیاهو میکنی و تف میاندازی.
من از این کار خسته شدهام، قلبم میشکند.
گوش کن دوست من، آزادانه تصمیم بگیر.
یک قورباغه کاملاً چرب کوچک را، بدون نگریستن، ناگهان قورت بده
تأثیر این دارو برای سوءهاضمه بسیار عالی است.
ص 39
سالک
« دیگر راهی نیست. تنها ورطه و سکوتی مرگبار است.»
تو خود چنین خواستی، و خود این راه را ترک کردی.
ای سالک جسور! لحظۀ آزمون فرا رسیده است و با خونسردی بنگر!
اگر بترسی، مطمئناً شکست خواهی خورد.
ص40
تنها
من از هدایت و تبعیت بیزارم.
اطاعت؟ نه. حکومت کردن؟ هرگز.
آنکس که برای خود ترسناک نباشد برای دیگران ترسناک نیست.
فقط آنکس که ترس برانگیزد میتواند دیگران را هدایت کند.
من از هدایت خود بیزارم، و دوست دارم، همانند حیوانات جنگل،
تا مدتها خود را در بیابانی سحرانگیز گم کنم و به خیالپردازی بگذرانم
تا به تدریج به خانۀ خود بیاندیشم و خود را به سوی خویشتن جلب کنم.
ص42
بدون حرص و آز
بله، نگاهش بینیاز است، و به همین خاطر تو به او احترام میگذاری.
اما او بدون توجه به احترام تو، با چشمان عقابی خود
به دوردستها مینگرد و تو را نمیبیند.
او جز ستارگان چیزی را نمیبیند.
ص 44
نصیحت
آیا طالب عظمت و افتخاری؟ پس این موضوع را فراگیر که:
از تجلیل و ستایش بموقع صرفنظر کنی.
ص25
رسیدن به عمق
تو مرا پژوهنده میدانی! اما از این واژه حذر کن!
من فقط، همچون وزنهای، سنگین بوده و بیوقفه سقوط و باز هم سقوط میکنم
تا سرانجام به قعر، به عمق دست پیدا میکنم.
ص45
نزول
شما با تمسخر میگوئید که « او پائین میرود و سقوط میکند»
اما حقیقت آن است که او بر شما فرود میآید.
چون، سعادت وافر برایش مضر بود
و او از فرط نور در پی ظلمات شما برآمد.
ص46
سخن حکیم
من غریب اما مفید به حال مردم
راه خود را در پیش میگیرم
و گاه چون آفتاب، و گاه چون ابر
اما همیشه بالاتر از مردمان به پیش میروم.
صص 46-47
نقاش واقعگرا
کار او چگونه است؟
_ترسیم طبیعت با وفاداری کامل!
مگر ترسیم کامل کل طبیعت امکانپذیر است؟
مگر کوچکترین ذرۀ این جهان، دنیایی بینهایت نیست؟
_آخر او سرانجام چه چیزی را نقاشی میکند که از آن خوشش آید.
و او از چه چیزی خوشش میآید؟
_ از چیزی که بتواند آن را نقاشی کند!
صص49-48
سیاه مشق قلم
من با قلم خود خطوطی را سیاه میکنم؛ چه جهنمی!
آیا محکوم به این سیاه مشق هستم؟
باری، دوات را با غرور در کنارم میگذارم
و سطوری را بیحساب و کتاب سیاه میکنم.
کارم خوب پیش میرود، و کلمات، زیبا جاری میشوند.
من در این سیاه مشق چه موفقیتی دارم!
البته، شاید خط من خوانا نباشد.
اما مهم نیست؛ مگر کسی هم این سیاه مشق را میخواند؟
ص 50
انسانهای برتر
این مرد صعود میکند؛ ستایش بر او باد!
اما آن دیگری، در ورای هر ستایشی، همیشه در اوج است!
او از بالاست.
ص50
شکاک سخن میگوید
از زندگی تو نیمی سپری شده است.
عقربۀ ساعت به پیش میرود.
روح لرزان تو از مدتها قبل سرگردان و پُرسنده است.
اما بیآنکه چیزی بیابد لختی درنگ میکند.
از زندگی تو نیمی سپری شده است؛ و هر لحظۀ آن درد و خطا بوده است.
آیا بازهم میخواهی جستجو کنی؟ چه چیز را؟ و چرا؟
_ من به دنبال دلیلِ دلیل میگردم.
صص50-51
این است انسان
آری، میدانم از کجا میآیم،
من، همچون شعله، سیریناپذیر بوده و خود را میسوزم.
اما بر هرچه میتابم نور میشود.
و از هرچه میگذرم خاکستر میشود
آری، بدون شک من شعلهام.
ص 51
اخلاق ستارگان
ای ستاره! تو در سرنوشت مدار خود اسیری!
چه نسبت است ترا با ظُلمات؟
آرام بچرخ و بگذار زمان بگذرد.
ترا با بدبختی زمان کاری نیست!
تو تا دورترین جهان نورافشانی میکنی!
ترحم نسبت به تو گناه است.
تو فقط از یک قانون پیروی میکنی:
«خالص و پاک باشی!»
ص51
منبع
حکمت شادان
فردریش نیچه
مترجمان
جمال آل احمد، سعید کامران، حامد فولادوند
نشر جامی
چاپ هفتم
مطالب مرتبط
- عنصر عظمت، منشأ شعر از نگاه نیچه، توان انتقاد
- در باب پر حرفی نویسندگان
- انتقام مثبت از نگاه نیچه
- قسمتهایی از کتاب چنین گفت زرتش اثر نیچه/ بخش 1
- دربارۀ خواندن و نوشتن فردریش نیچه
- درمان درهای زندگی به سبک نیچه
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند