با ما همراه باشید

پیرامون کتاب و کتاب‌خوانی

هرمان هسه: چرا کتاب می‌خوانیم؟

هرمان هسه: چرا کتاب می‌خوانیم؟

هرمان هسه: چرا کتاب می‌خوانیم؟

«اگر کسی می‌خواهد سرگذشت روح بشر را در فضایی کوچک، فقط در یک خانه یا یک اتاق محصور کند و آن را به مالکیت خود درآورد، تنها با داشتن مجموعه‌ای کتاب موفق به انجام این کار خواهد شد.»

چندی پیش تصمیم گرفتم که نوشتن با دست چپ را یاد بگیرم. انگیزه این سرگرمی غیر‌معمول تا حدودی با خواندن دوباره کتاب عالی و ارزشمند “مقالاتی برای چپ دست” از جرمی برونر، روانشناس پیشگام دانشگاه هاروارد، در من ایجاد شد؛ یکی از دوست داشتنی‌ترین کتاب‌های قرن بیستم که به اندازه کافی قدردانی نشده است. از آنجا که ماه ملی شعر بود، هر روزِ ماه آوریل یک شعر را با دست چپم یادداشت کردم.

گذشته از رضایت قابل ملاحظه از این مهارت که با کوشش فراوانی کسب کرده بودم، این تلاش یک نتیجه غیرمنتظره و تا حدودی جادویی هم داشت: مجراهای عجیب و شگفت آوری در زمان و مکان به روی من گشود که مرا به نسخه‌ای از خودم در کودکی پیوند داد که در بلغارستان بودم و برای اولین بار خواندن و نوشتن را یاد می‌گرفتم. من که بطور کلی خاطرات اوایل کودکی‌ام را به خاطر نمی‌آوردم، ناگهان مبهوت درخشش و سرزندگیِ هستی شدم، مبهوت خاطره‌ای روشن و زنده از کودکی که، هم بواسطه شاهکارهای سازنده‌اش از نوشتار و هم به این خاطر که جهان بیکرانی از معنا را با صفحه‌ای  پر از حروف خرچنگ قورباغه بدست می‌آورد، احساس غرور و شادی می‌کردم.

به دلایلی، همین که بزرگ می‌شویم و خواندن را یاد می‌گیریم، شور و شوق این مهارت تبدیل به عادت می‌شود و ما اجازه می‌دهیم آنچه جادویی است به امری عادی و روزمره نزول پیدا کند. به جایی می‌رسیم که این توانایی شگفت انگیز برایمان بدیهی و بی‌اهمیت میشود.

هیچکس زیباتر از نویسنده و نقاش سوییسی-آلمانی برنده جایزه نوبل، هرمان هسه (۱۹۶۲-۱۸۷۷)، نتوانسته است تعالی نوشتار را بازگرداند، در مقاله‌ای برجسته مربوط به ۱۹۳۰ تحت عنوان “جادوی کتاب”  که در کتاب “باور من: مقالاتی دربارۀ زندگی و هنر“، اثر ارزشمندی که پس از مرگش منتشر شد یافت می‌شود، به این موضوع می‌پردازد.

هرمان هسه

هرمان هسه می‌نویسد:

«در میان تمام عوالمی که بشر از طبیعت هدیه نگرفته و با ذهن خود خلق کرده است، عالم کتاب بهترین است.. بدون کلمه، بدون نوشتن کتاب‌ها، هیچ تاریخی و هیچ مفهومی از بشریت وجود ندارد؛ و اگر کسی می‌خواهد سرگذشت روح بشر را در فضایی کوچک، فقط در یک خانه یا یک اتاق محصور کند و آن را به مالکیت خود درآورد، تنها با داشتن مجموعه‌ای کتاب موفق به انجام این کار خواهد شد.»

اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند و به چه دردی می‌خورند، سوالی همیشگی است. برای کافکا کتاب‌ها: “تیشه‌ای برای دریای یخ‌زدۀ درونمان” بودند؛ برای کارل سیگن: “اثبات اینکه انسان‌ها توان جادو کردن دارند“؛ برای جیمز بالدوین: “راهی برای تغییر سرنوشتمان“؛ برای نیل گیمن: بیان ژرف‌ترین حقایق انسانی“؛ و برای شاعر برجسته لهستانی، ویسلاوا شیمبورسکا: “سرحد نهایی آزادی ما” نظر هسه به گالیله که خواندن را “راهی برای داشتن نیروهای فراانسانی می‌دانست نزدیکتر است و درباره نقش تاریخی نوشتار معتقد است که:

«برای همه انسان‌ها، کلمه و نوشتن سحرآمیز و مقدس‌اند، نوشتن و نامگذاری در اصل اعمالی جادویی بوده‌اند، پیروزی‌های جادویی طبیعت بواسطه روح، و در همه‌جا موهبت نوشتن را هدیه‌ای الهی می‌دانستند. برای اکثر مردمان، خواندن و نوشتن هنرهای مقدسی بودند که تنها به کشیشان و روحانیون اختصاص داشتند.(…)ظاهرا امروزه همه اینها بکلی دگرگون شده‌اند. امروزه به نظر می‌رسد که درهای عالم نویسندگی و روشنفکری به روی همه بازاند… و به نظر می‌رسد که توانایی خواندن و نوشتن تنها کمی با توانایی نفس کشیدن تفاوت دارد. از قرار معلوم کتاب و نوشتن از هر شأن، منزلت، فریبندگی و سحرآمیزی تهی گشته‌اند… از زاویه‌ای دموکراتیک و لیبرال که نگاه کنیم این موضوع پیشرفت کردن است و کاملا طبیعی قلمداد می‌شود، اما از زوایایی دیگر بی‌ارزش شدن و ابتذال روح انسانی است.»

با این وجود، در مقابل این روایت‌های پادآرمانی که از زمان نوشتن مقاله او نزدیک به یک قرن است که از مرگ کتاب حکایت می‌کنند، هسه نکته خوشبینانه‌ای را مطرح می‌کند. هرمان هسه تنها چند سال بعد از انتقاد متهورانۀ ویرجینیا وولف درمورد مضرات سینما به بحث درباره این موضوع می‌پردازد که انواع جدید رسانه (در آن زمان فیلم و رادیو و در حال حاضر اینترنت) هیچ تهدیدی برای کتاب‌ها به شمار نمی‌روند، چرا که کتاب از نظر ارزش معنوی که برای زندگی انسان‌ها دارد یگانه و منحصر بفرد است:

«ما نباید نگران حذف کتاب‌ها در آینده باشیم. برعکس، هرچه بیشتر نیاز به آموزش و سرگرمی توسط اختراعات دیگر برطرف شوند، کتاب‌ها بیشتر به اقتدار و منزلت گذشته‌شان باز خواهند گشت. چرا که حتی کودکانه‌ترین شادی و سرمستی ناشی از پیشرفت هم بلاخره محکوم خواهد بود که نقش ابدی کتاب و نوشتن را به رسمیت بشناسد. آشکار خواهد شد که تدوین و قاعده سازی کلمات و انتقال این قواعد از طریق نوشتار نه تنها پشتوانه‌های مهمی هستند، بلکه در واقع تنها ابزاری‌اند که بشر را قادر می‌سازند برای خود سرگذشت و آگاهیِ پیوسته‌ای داشته باشد.»

او با عباراتی فوق‌العاده پیشگویانه اضافه می‌کند که:

«ما هنوز به آن مرحله نرسیده‌ایم که رقبای جوان‌تری مثل رادیو، فیلم و امثالهم همه چیز را از کتاب‌های چاپی گرفته باشند؛ تنها بخشی از کاربرد آن را، که البته قابل چشم پوشی است.(…) سازندگان و خالقان برای آنچه که توده مردم هنوز احتمالش را نداده است و شاید تا زمانی طولانی نیز به آن پی نبرد، در میان خودشان شروع به تصمیم گیری کرده‌اند: ایجاد تمایزی اساسی میان رسانه‌هایی که در جهت رسیدن به مقاصد هنری تلاش می‌کنند. صد البته زمانی که این تمایز قطعی شود باز هم شاهد رمان‌های سرهم بندی شده و فیلم‌های بی‌ارزشی که سازندگانشان افرادی با استعدادهایی بی‌پایه‌اند خواهیم بود، غارتگرانی که در عرصه‌هایی که شایستگی و مهارت ندارند جولان می‌دهند. اما چنین تفکیکی بر روشن شدن مفاهیم و آزادی و فراغت ادبیات و رقبای کنونی‌اش تاثیر فراوانی خواهد گذاشت. در آن صورت دیگر سینما قادر نخواهد بود به ادبیات لطمه‌ای وارد کند، همان‌گونه که بطور مثال، عکاسی ضربه‌ای به نقاشی نزده ‌است.»

دلیل هسه دراینباره که چه چیزی باعث شده است کتاب چنین دوام قاطعانه‌ای داشته باشد، همین ماهیت جادویی‌اش است؛ ماهیتی که هر قدر هم رسانه‌های ما تغییر کنند، دگرگون نشدنی و بی‌همتاست. او می‌نویسد:

«قوانین روح همانقدر اندک دستخوش تغییر می‌شوند که قوانین طبیعت، و به همان اندازه هم “دست کشیدن” از آنها غیر‌ممکن است. انجمن‌های کشیشان یا طالع‌‌بین‌ها ممکن است منحل و از حقوق خود محروم شوند. اکتشافات و ابداعات شعری که زمانی دارایی محرمانه‌ی شمار کمی از افراد بودند ممکن است در دسترس جمعیتی قرار گیرند که احتمالا مجبور شوند درباره چنین گنجینه‌هایی چیزهایی هم بیاموزند. ولی همه این‌ها فقط تا سطحی‌ترین حالت ممکن پیش می‌روند و در واقعیت هیچ چیزی در عالم روح، از زمان ترجمه انجیل توسط لوتر و ابداع صنعت چاپ توسط گوتنبرگ، تغییر نکرده است. جادو، سالم و دست نخورده، هنوز وجود دارد و روح، هنوز رازی است در اختیار گروه کوچکی که از سلسله مراتبی تشکیل شده و اعضای آن افرادی خاص و ممتاز‌اند؛ فقط با این تفاوت که حالا این گروه بی نام و نشان شده است.»

هرمان هسه

با نگرش بسیار ناراحت کننده‌ ای که بیانگر تفاوت‌های فرهنگ ساز و فرهنگ شکن بین هنرمندان و نویسندگان از طرفی، و “تولیدکنندگان محتوا” از طرف دیگر می‌باشد و خبر از محتواپردازی بی‌مفهموم ما از مطالب فرهنگی می‌دهد، هرمان هسه می‌گوید:

«رهبری، از دستان کشیشان و دانشمندان خارج شده و به جایی رسیده است که نمی‌تواند مسئول و پاسخگو باشد، حتی نمی‌تواند به خود مشروعیت بخشد یا از مرجعیت دیگری فرجام خواهی کند. چرا که آن قشر از روشنفکران و نویسندگانی که هرچندوقت یکبار، بخاطر شکل دادن به افکار عمومی یا حداقل بخاطر عرضه کردن شعارها و تکیه کلام‌های باب روز، بر مسند رهبری می‌نشینند را نمی‌توان با قشر خلاق و آفرینشگر یکی دانست.»

به نظر هرمان هسه، قشر آفرینشگر دربردارنده آثاری جاودانه است که دهه‌ها و قرن‌ها و هزاره‌هایی پس از خلقشان هنوز تخیل مردم را محصور می‌کنند؛ خواه فلسفه‌های کهن شرق باشند که به تازگی غربی‌ها از آنها استقبال کرده‌اند، خواه آثار نیچه که “ملتش در طرد کردن او هم‌داستان بودند و شاید چند دهه دیرتر از زمانی که باید، و بعد از آنکه رسالتش را برای چند متفکر تحقق بخشید، نویسنده محبوبی شد که کتابهایش به آن سرعتی که باید چاپ نمی‌شدند.هرمان هسه از کلمه “شاعر” در معنای گسترده‌تری که جیمز بالدوین استفاده کرده بود استفاده می‌کند، و در عملی که دقیقاً می‌خواهد ما را از محدودیت زمان زندگی خودش فراتر ببرد، گواهی برای اثبات منظور خویش می‌شود:

«ما هر روز می‌توانیم ببینیم که تاریخچه‌های کتاب‌ها چقدر اعجاب‌آور و شبیه به قصه‌های پریان اند، چقدر در هر لحظه فوق العاده سحرآمیزاند و همینطور موهبت نامرئی شدن را دارند. شاعران زندگی می‌کنند و می‌میرند و توسط تعداد اندکی شناخته می‌شوند، و ما آثارشان را پس از مرگشان می‌خوانیم، معمولا ده‌ها سال بعد؛ و ناگهان چنان پرشکوه از گور برمی‌خیزند که انگار زمان وجود نداشته است.»

و چیزی که با رستاخیز خود به ما می‌دهند دقیقا همان جادوی کتاب است، که ابدی و مهارنشدنی است، و در عین حال به راحتی از یاد برده و عادی و مسلم پنداشته می‌شود:

«اگر امروز بخشی از سرنوشت همگان است که قادر به خواندن باشند، تنها افراد کمی به این نکته پی می‌برند که چه جادوی قدرتمندی در دستان آنهاست. کودک، سربلند از دانش کودکانه‌اش در خواندن الفبا، ابتدا موفق به خواندن یک بیت یا ضرب‌المثل می‌شود، سپس خواندن اولین قصه کوتاه، یک قصه از پریان، و در حالیکه به نظر می‌رسد کسانی که انگیزه‌ یا جذبه‌ای را حس نکرده‌اند، توانایی خواندنشان را به گزارشات و آگهی‌ها یا بخش تجاری روزنامه‌هایشان اختصاص می‌دهند، افراد کمی هم وجود دارند که همواره مجذوب معجزه عجیب حروف و کلمات می‌شوند (که صدالبته برای هر کسی، زمانی، ورد‌ها و عباراتی جادویی بوده‌اند.) خواننده‌ها متشکل از همین تعداد اندک‌اند. زمانی که کودک‌اند همین شعرها و داستان‌ها را پیدا می‌کنند و به جای آنکه بعد از کسب مهارت خواندن، به این چیزها پشت کنند، به سمت قلمرو کتاب‌ها می‌شتابند و قدم به قدم می‌فهمند که این دنیا چقدر پهناور، متنوع، مقدس و آرامش بخش است! در آغاز خیال می‌کردند این دنیا باغ زیبای بچه کوچکی است که تختی از گل لاله و یک برکه ماهیگیری کوچک دارد، حالا باغ تبدیل به پارک می‌شود، منظره یا بخشی از زمین، این دنیا بهشت می‌شود، ساحل عاج می‌شود و همواره با جذابیت‌هایی جدید اغواگری می‌کند و هر لحظه با رنگ‌هایی نو شکوفا می‌شود. چیزی که تا دیروز به نظر می‌رسید باغ، پارک یا جنگل باشد، امروز یا فردا پرستشگاهی می‌شود با هزاران تالار و حیاط که در آن روح تمام ملت‌ها و زمانه‌ها حضور دارند؛ پرستشگاه دائما در انتظار دوباره بیدار شدن‌ است و همواره آماده است چندآوایی کثرت پدیده‌هایش را به همبستگی بشناسد. و برای هر خواننده واقعی، این دنیای بی‌کران کتاب‌ها متفاوت است و هرکسی در این دنیا به دنبال خودش می‌گردد و خودش را باز می‌شناسد… هزاران راه از میان جنگل به هزاران هدف منتهی می‌شوند و هیچ هدفی هدف غایی نیست، هر قدم راه به عالم جدیدی می‌برد.»

نیم قرن پیش از آنکه باب دیلن اعلام کند که “مردم دنیا به ترانۀ جدید نیاز ندارند زیرا اگر واقعاً بخواهند به ترانه‌ای گوش بدهند، ترانه به اندازۀ کافی وجود دارد” هسه همین نکته را درباره کتاب‌ها می‌گوید (نکته‌ای که همانطور که هر آدم کتابخوانی می‌داند، من هم با آن موافقم):

«حتی اگر هیچ کتاب جدیدی منتشر نشود، هر خواننده وفاداری می‌تواند بمدت ده‌ها و صدها سال، گنجینه کتاب‌های حاضر را پیوسته بخواند، با آن کلنجار برود و از آن بهره‌مند گردد.»

به زعم هرمان هسه آنچه جادوی نهایی را به خواندن می‌بخشد این است که مجموعه گسترده کلمات نوشته شده هم بسیار متنوع است و هم می‌تواند در قالب ساده‌ترین و جامع‌ترین حقایق انسانی خلاصه شود:

«قسمت فوق العاده و اسرارآمیز تجربه خواندن این است: هرچه یاد می‌گیریم موشکافانه‌تر، حساس‌تر و تداعی‌گرانه‌تر بخوانیم؛ می‌توانیم هر اندیشه و هر شعری را با یگانگی‌اش، فردیت‌اش و محدودیت‌هایش، واضح‌تر ببینیم و دریابیم که تمام زیبایی و جذابیت‌اش وابسته به این یگانگی و منحصر‌بفرد بودن است، و درعین حال آشکارا متوجه می‌شویم که چگونه تمام این صد‌ها هزار صدای مردمان جهان برای اهداف یکسانی در حال مبارزه‌اند، خدایان یکسانی را با نام‌های مختلف صدا می‌زنند، خواب آرزوهای ‌مشابهی را می‌بینند و از غم‌های مشابهی رنج می‌برند. در لحظاتی خلسه‌آور، از تار و پود پیچیده زبان‌ها و کتاب‌های بیشمار حاصل از چندین هزار سال، موجود افسانه‌ای آسمانی و بسیار باشکوهی به خواننده خیره می‌شود: چهره انسانیت که با هزاران ترکیب متناقض، مجذوب وحدت و یگانگی شده است.»

کتاب “باور من“، هنوز گنج‌ بی‌‌انتهایی از نبوغ هسه است که با خرد تابناک او درباره همه‌چیز، از هنر تا شادمانی، از کهنسالی تا میراث غول‌های خلاقی همچون گوته، داستایوسکی، والت ویتمن، هانس کریستسن اندرسن، دی اچ لارنس و کارل یونگ روشن گشته است. به این کتاب، مکاتبات زیبای هرمان هسه با توماس مان، گفته‌های ای بی وایت دربارۀ آیندۀ کتاب‌خوانی و نیل گیمن درباره اینکه چرا داستان می‌نویسم و می‌خوانیم را اضافه کنید.

(منبع: وبلاگ نوار)

 

 

رنه دکارت

برترین‌ها