با ما همراه باشید

هر 3 روز یک کتاب

دربارۀ «آنچه می‌ماند»: گزیدۀ سی شعر و شرح اشعار «فریدریش هُلدَرلین»

دربارۀ «آنچه می‌ماند»: گزیدۀ سی شعر و شرح اشعار «فریدریش هُلدَرلین»

دربارۀ «آنچه می‌ماند»: گزیدۀ سی شعر و شرح اشعار «فریدریش هُلدَرلین»

یادداشت مترجم

فریدریش هلدرلین در سال 1770 در لائوفن به دنیا آمد، و این شهر کوچکی است در جنوب غربی آلمان، در منطقۀ کوهستانی اشواب، در پای رود نکار. این شاعر دوران کلاسیک به نسلی تعلق دارد که اندیشه و هنرش در اروپا در هنگامه یک تلاطم عمیق فرهنگی شکل گرفت. از دید تاریخی_سیاسی انقلاب جمهوری‌خواهانه فرانسه در سال 1789 تبلور قوی این تلاطم بود؛ و از دید فلسفی هم پژوهش‌های کانت در نیروی شناخت انسانی. هر دو رویداد فروپاشی سامان‌های اجتماعی‌ای را از پی آوردند که بیش از هزاره و قرن مرجعیت مطلق داشتند. مبارزه نهضت روشنگری با آموزه فره ایزدی مشروعیت را از حکومت‌های دودمانی گرفت. انسان مدرن اروپایی در این دستاورد، فرصتی برای تعیین آینده اجتماعی خود دید. ولی هم‌زمان دریافت در نهادن یک معیار عینی و برای همه انسان‌ها الزام‌آور ِ سیاسی، چنته‌اش از تجربه و دانش لازم خالی است. این ناهمخوانی اندیشه و عمل در آستانه قرن نوزدهم فضای بازشده سیاسی را دست کم در نگاه آن نسل جوانی ورطه‌آسا کرد که در این تلاطم خطر بازگشت به شرایط پیش از انقلاب را پیوسته محسوس‌تر می‌یافت و چنین، بیش از پیش نگران فرجام آرمان‌های خود می‌شد.

در این دوران شورِ آرمان‌خواهی، دو نویسنده در آلمان‌اند که آرزو و عمل‌شان یکپارچه در هم تنیده است و هر دو از این درهم‌تنیدگی، پایانی فاجعه‌بار می‌یابند، پایانی که برآیند یقین آن‌ها به اندیشه‌های نوین روزگارشان، و امید بی‌تابانه آن‌ها به تحقق اجتماعی این اندیشه‌ها بود: هاینریش فون کلایست، و فریدریش هلدرلین. تاریخ اما به راهی رفت که آن یک در میانه زندگی، در سی و پنج سالگی، بهتر دانست به پای خود از تنگنای مرگ بگذرد؛ و این یک با سال عمری نه بیشتر از او، به جنون پناه برد.

هلدرلین در روزگار بازگشت دوباره اروپا به هنر و فلسفه یونان عتیق و شکل‌گیری نهضت کلاسیک در آلمان، بیش از گوته و شیلر که پیشگامان این نهضت بودند، در دستاوردهای فرهنگ یونان عتیق کندوکاو کرد.

مقصودش هم در این راه اینکه به درکی عمیق‌تر از رویدادهای زمانه خود و مفهوم زندگی شاعرانه‌اش برسد. اما هر اندازه از سر آرمان‌خواهی رسالت خود را در مقام شاعر سنگین‌تر گرفت، زندگی و آثارش بحران‌زده‌تر شدند. خطر درهم شکستن روحی او نه از چشم پیرامونیانش دور ماند، نه از چشم خودش. در سال 1797 بود که گوته و شیلر خیرخواهانه توصیه‌اش کردند میل اندیشه‌پردازانه خود را کمی فروبنشاند و به موضوعاتی سبکبارتر بپردازد. هلدرلین قبول چنین هشدارهایی را نه خوش داشت و نه می‌توانست. بلکه بر خود می‌دانست همخوان با آرمان‌های روز، منادی وطن‌جهانی و صلحی جاویدان باشد. اما اینکه تاریخ «هموار نشد»، بلکه انقلاب به راه دیگری رفت و به زودی برای دگراندیشان همه جا ساطور مرگ بر پا کرد، و سرانجام میراث خود را به دست ناپلئون سپرد؛ و این سردار پیشین انقلاب هم سراسر اروپا را به کام جنگ فرو برد و در سال 1804 حتا تاج امپراتوری بر سر گذاشت؛ همه رویدادهایی بود که بر هلدرلین چون فاجعه‌ای فرود آمد؛ خاصه که وی بر آرمان‌های خود همچنان پای‌بند ماند. در سال 1806 روانش پریشان شد. پس به اجبار از شهر هومبورگ به آسایشگاهی در شهر توبینگن انتقالش دادند. سپس باقی عمر را در مقام انسانی محجور در خانه مرد نجاری به نام ارنست سیمِر گذراند که ادب‌دوست بود و رمان هیپریون او را می‌شناخت و هم از این‌رو داوطلب تیمار او شده بود. مرگ وی در سال 1843 رخ داده است.

نخستین دوره سرایندگی هلدرلین از سال 1784 تا 1795 است. دلیل این بخش‌بندی دید افلاطونی_مسیحی‌ای است که به فضای شعرهای او در این دوره رنگ می‌بخشد. موتیف اصلی این شعرها هم بی‌وطنی انسان بر خاک، و بی‌فرجامی کار و کوش اوست. مسیحیت هلدرلین همواره از نگرش‌های کیش پی‌تیسم تأثیر می‌گیرد که در قرن هفدهم و هجدهم از بطن پروتستانیسم برآمد؛ ایمان را نفسانی می‌خواست؛ جهان را عرصه آزمون می‌دانست و در سلوک، انتظار در راه بازگشت سرزمین موعود را فضیلتی می‌شمرد.

در شیوه بیان، هلدرلین در این دوره زبانی خاص خود نداشت و از شیلر بزرگ و حتی بیشتر از فریدریش کلُپ_اشتوک پیروی می‌کرد، آن هم در قالب شعرهایی گاه بلند، با اوزانی آهنگین و پیرو قافیه. دوره‌ای که شعرهای مهم او پدید می‌آیند، شعرهایی که پس از هفتاد سال فراموشی از نو درخشش می‌گیرند و نظر به زبان و ساختار نو خود، و نیز آرزوخواهی‌های عام بشری‌شان، او را به صورت عرصه ادبیات جهانی درمی‌آورند، از سال 1796 تا 1806 بوده است. گزیده حاضر معرف این دوره از خلاقیت اوست.

تلاش هلدرلین در راه اینکه رویدادهای سرخود تاریخ را از دیدگاه آرمانی شعرهای این دوره‌اش به درون روندی برخوردار از مفهوم درآورد، چاره‌ناپذیرانه به بن‌بست روحی او انجامید و او را در پایان میهمان ترحم مؤمنانه خانواده سیمر کرد. اتاق برجک مانند او در نزد این خانواده، با قوسی برخوردار از سه پنجره، چشم‌اندازی فراخ به رود نکار و جنگل و کشتزارهای پیرامون آن داشت. این چشم‌انداز_ اغلب خالی از حضور انسان_ موضوع شعرهای گاه و بی‌گاه او در سال‌های دراز جنون بود، با توصیف‌های پیوسته یکسانی خاصه از فصل‌های پاییز و زمستان؛ و بازگشتی دوباره به قالب‌های سنتی. هلدرلین ِ پریشان‌حال در این دوره حتی نام خود را انکار می‌کند، و اسم‌های دیگری پای شعرهایش می‌نشاند.

اما در دوره اوج سرایندگی، شیوه چکامه‌سرایی پیندار و آلکایوس، شاعران یونانی عهد عتیق، سرمشق او بود. این شاعران گرایشی به روایت داشتند و در شعرهای خود مانند هومر وزن‌هایی را انتخاب می‌کردند که به موضوعِ روایی امکانی فراخ‌تر بدهد، و از همین چشم‌انداز هم‌قافیه را رد می‌کردند. استدلال آن‌ها در رد قافیه هم‌اینکه این زینتِ آوایی در پایان هر بیت به ضرورت مقطعی می‌نشاند و به این ترتیب بر خیال سیال و زبان جوشان دست‌وپاگیر می‌شود. شعرهای شاخص و معرف هلدرلین به چنین ساختاری نزدیک‌اند، و از همین دید هم در مجموع به نثر قابل ترجمه؛  هرچند این ترجمه دشوار می‌شود و همراه با خسران. زیرا زبان این شعرها در مقابل قاعده دستور سرکش است، و تصویرهای گاه پیچیده و چندین لایه‌اش هم جابه‌جا ایهام‌آفرین. با این حال و در آزمون این قلم، این خسران در عمل هیچ به آن میزان نبود که این ترجمه نخواهد که صورت بپذیرد؛ و یقین که به این دفتر، از درون‌مایه شعر هلدرلین به کفایت راه یافته است؛ چندانی که روزنی به دنیای اندیشۀ او باز کند. وانگهی برگرداندن شعر، در معیارهای تنگ ترجمه نثر نمی‌گنجد و به هرحال رنگی از بازسرایی به خود می‌گیرد، و وجهی از یک استقلال البته بسیار نسبی، که با این حال می‌تواند توجیه دیگری در شکل گرفتن این دفتر باشد.

چکامه‌های هلدرلین به دلیل ذات فلسفی و تاریخ‌پژوهانه خود انگیزه اندیشه‌ورزی بسیاری فیلسوف و ادیب بوده است؛ از این جمله است مارتین هایدگر.

نشاندن گفتاری روشنگر از او در آغاز کتاب به همین دلیل. اما جز این مترجم، برای این دفترِ انتخابی خود، جسته است و در عمل برای هر شعر شرحی یافته و پیوست کرده است. این شرح و تفسیرها_البته و آشکار_ استقلال ادبی خود را دارند. با این حال طبیعی است اگر که به ارج و عمق شعرهای هلدرلین روشنایی بیشتری می‌تابند و پشتوانه شناختی باریک‌بینانه‌تر از جهان هنری او می‌شوند.

نیز برای درک پیوند بسیار فشرده بینامتنی این اشعار خاصه با اسطوره‌های یونانی و هم کتاب مقدس، به علاوه راه‌یافت به تصویرهای انتراعی و چند ساحتی آن‌ها، ویژگی‌ای که این اشعار را_فراموش نکنیم!_ برای هفتاد سال در زبان و میهنِ خود شاعر دچار غربت کرد، به پی‌نوشت نیاز بود؛ پی‌نوشت‌هایی خود اگر گاه مفصل، با این حال روشنگر و بسا چشم‌پوشی ناپذیر. تا این شاعر با همه آرزوهای همه_انسانی‌اش که برای همین هم روشن‌اند و به طبع به زبان او هم رسایی می‌بخشند، صرفا به سبب هنر عبارت‌آرایی و تصویرآفرینی خود به معما متهم نشود. مترجم در آوردن این توضیحات از چند مرجع برخوردار بوده است. ولی مرجع نهایی او در همه حال چاپ دانشگاهی اشعار هلدرلین با ویراستاری دکتر یوخن اشمید، استاد دانشگاه‌های توبینگن و فرایبورگ بوده است که در معرفی آکادمیک هلدرلین اعتباری جهانی دارد. و اما تفسیرهای هایدگر بر این شعرها برش‌وار، از درس_گفتارهای پرشمار او بر هلدرلین و شعرهایش برگرفته شده‌اند.

هلدرلین و ماهیت شعر: مارتین هایدگر

پنج کلام برگزیده

  1. شعر سرودن، این «معصومانه‌ترین کار»
  2.  «از آن‌رو زبان، این خطرناک‌ترین دارایی به انسان داده شده است، تا به کمک آن گواهی دهد که چیست.»
  3. «چه بسیار آزمون‌ها داشته است انسان، و از ملکوتیان بر بسیاری نام نهاده است او، نام، از آن زمان که ما یکی گفت‌وگوییم، و نیوشای یکدیگر.»
  4. «ولی آنچه می‌ماند، شاعرانند که بنیادش می‌گذارند»
  5. «بس به سزاواری، با این‌همه شاعرانه است، سکونت انسان بر خاک.»

به قصد بازنمایی ماهیت شعر چرا هلدرلین را انتخاب کرده‌ایم، و نه هومر یا سوفوکل، ویرژیل یا دانته، شکسپیر یا گوته را؟

در آثار این ادیبان هم ماهیت شعر بسا با غنایی بیش از آن تجلی یافته است که در خلاقیت زودهنگام سربرداشته و سپس به ناگاه ناتمام‌مانده هلدرلین. شاید که چنین باشد. با این‌همه هلدرلین و تنها اوست که در دایره انتخاب درآمده است. ولی آیا هیچ می‌شود بر مبنای اثر تنها یک شاعر به ماهیت کلی شعر پی برد؟ کلی، یعنی چیزی که برای بسیاری کسان معیار قرار می‌گیرد، تنها در قیاس است که به دست می‌آید. و شرط قیاس هم در این موضوع، حضور و وجود بیشینه‌ای از تنوع شعر و گونه‌های ادبی. حالی که اثر هلدرلین تنها یکی از بی‌شماران است. پس در راه تعیین ماهیت شعر به هیچ‌رو نمی‌تواند معیاری کافی باشد. چنین، قصد ما هم در همان گام اول یقین که به خطا می‌رود، البته تا هنگامی که مقصودمان از «ماهیت شعر» چیزی باشد که در سایه مفهومی کلی گرد می‌آید و در تعریف هرگونه اثر ادبی اعتباری یکسان می‌یابد. ولی این معیار کلی‌ای که در تعریف هر آن اثر خاص اعتباری یکسان دارد، معیاری است یکسان، و این یعنی که فاقد تفاوت، یعنی همان «جوهری» که هرگز نمی‌تواند گوهر اثر را نشان دهد. حالی که ما در اساس مغز هر ماهیت را جست و جو می‌کنیم. همان چیزی را که بر سر دو راهی تصمیم قرارمان می‌دهد، تصمیم آنکه از این پس آیا و تا چه میزان شعر را جدی می‌گیریم؛ و برای درآمدن به حوزۀ تأثیر شعر آیا و تا چه میزان به الزامات آن دست می‌یابیم.

هلدرلین را نه از آن‌رو انتخاب کرده‌ایم که میراث ادبی‌اش _در مقام اثری جمع دیگر آثار_ به ماهیت کلی شعر تجلی می‌بخشد؛ بلکه تنها به دلیل آنکه شعر او در سرشت خود می‌کوشد ماهیت شعر را مضمون شعر قرار دهد. هلدرلین برای ما به مفهوم عالی شاعرِ شاعر است. برای همین در دایره انتخاب درآمده است.

منتها، شعر گفتن درباره شاعر، آیا این کار گواه یک خودستایی گمراه، و در عین حال اعترافی بر اندوخته اندک ما از غنای جهان نیست؟ مبالغه‌ای درمانده‌وار، یا که کاری از سر تنگ‌مایگی، به نشانه بن‌بست؟

پاسخ این پرسش را در زیر می‌آوریم. البته، راهی که به حصول این پاسخ می‌انجامد راهی است اضطراری. در اینجا، ما نمی‌توانیم چنان که باید، در یک روند یکپارچه، به تفسیر یکایک اشعار هلدرلین بپردازیم. به جای این کار به کندو کاو در تنها پنج کلام گزیده شاعر در تعریف شعر روی می‌آوریم.

توالی آگاهانه این پنج کلام و پیوند درونی آن‌ها باشد که ماهیت بنیادین شعر را بر ما روشن سازد.

1

هلدرلین در نامه‌ای به مادرش در ژانویۀ 1779 شعر گفتن را «معصومانه‌ترین همه کارها» می‌خواند! شاعری به چه مفهوم کاری «معصومانه» است؟ در این تعریف شعر گفتن شکلی از یک بازی فروتنانه به خود می‌گیرد که رها از هرآن قید جهان، تصاویر خود را می‌سازد و رویاآلوده در ساحت خیال می‌ماند. چنین، این بازی از جدیت تصمیم‌هایی که باری ناچار آلوده گناهند، به سهم خود شانه خالی می‌کند. برای همین کاری است خالی از هرآن آزار. هم‌زمان خالی از هرآن تأثیر هم. زیرا که روایتی صرف باقی می‌ماند و چیزی از عمل در خود برنمی‌دارد؛ حال آنکه عمل است که مستقیم دست به دخالت می‌زند و از پی تغییر در واقعیت برمی‌آید. شعر گفتن مثل خواب دیدن است، واقعیت نیست. بازی با کلام است، سبک از بار جدیت عمل. پس بی‌زیان است و بی‌تأثیر. و به راستی چه چیز بی‌خطرتر از سخن صرف؟ با این حال وقتی که شعر گفتن را «معصومانه‌ترین همه کارها» بگیریم، هنوز ماهیت آن را درک نکرده‌ایم. منتها اشارتی‌مان داده‌اند، که در کدام ساحت باید به جست و جو برویم. شعر پرداخته خود را در ساحت زبان و با همین «ماده خام» می‌سازد. حال اما هلدرلین از زبان چه تعریفی دارد؟ به کلامی دوم از شاعر گوش می‌دهیم.

 

2

در طرح شعری ناتمام با عنوان در جنگل، سروده 1800، سالی پس از آن نامه که به تشریح جمله‌ای از متن‌اش پرداختیم، شاعر می‌آورد:

«ولی در کلبه‌ها مسکن می‌گیرد انسان. و خویشتن را در جامه شرم می‌پوشاند؛ (از آنکه صمیمیت را پروا نیز هست. تا که پاسدار معنویت باشد./

هم بدان‌گونه که کاهنه پاسدار شعله آسمانی است،

و این خرد اوست.

هم به این سبب اراده آزاد و قدرت والا ارزانی‌اش شده است،

تا که به کار بکوشد و فرجام ببخشد.

باری، این خدای‌واره را خطرناکترینِ همه دارایی‌ها ارزانی شده است

تا گاه سازنده، گاه ویران‌گر،

هرباره در سقوطی نو و بازگشتی دوباره به دامان زندگی جاوید

_دامان مادر و استاد بانو_ گواهی دهد که چیست:

میراث‌دار و درس‌آموز او در آن خدایی‌ترین خصلتش،

_در عشق_ که پناه همگانی است.»

 

زبان، ساحت «معصومانه‌ترین کار»، «خطرناک‌ترین همه دارایی‌ها» است. هم‌زمانی این دو ناهمساز چگونه ممکن؟ با وجود این، ما نخست این پرسش را کنار می‌گذاریم و در سه پیش پرسش درنگی می‌کنیم:

  1. چه کسی از دارایی زبان برخوردار است؟
  2. زبان به کدام مفهوم خطرناک‌ترین همه دارایی‌هاست!
  3. زبان اساسا به کدام مفهوم دارایی است؟

نخست ببینیم چنین قضاوتی از کارکرد زبان، در کجا آمده است: در چکامه‌ای ناتمام در شرح رسالت شعر، با این پرسش ضمنی که: تفاوت آدمی با دیگر موجودات طبیعت در چیست. در این قیاس، دیگر جانب مقایسه چیزهایی چون گل سوری، قو و گوزن است. هم در قیاس با دیگر جانداران است که در آغاز چکامه یاد شده می‌آید: « ولی در کلبه‌ها مسکن می‌گیرد انسان.» کیست انسان؟ کسی که بر اوست گواهی دهد که چیست. این گواهی به یک معنی تصریح است و اعلام داشت. ولی هم‌زمان به معنی ایستادن به پای محتوای این اعلام داشت هم. وجود انسان عبارت است از گواهی دادن او بر هستی انسانی خویش. چنین گواهی دادنی بیان ضمنی یا حاشیه‌ای هستی انسانی نیست، بلکه به سهم خود بخشی از هستی انسان است. ولی بر انسان است که به چه چیز گواهی دهد؟ به تعلق خود بر خاک. این تعلق عبارت از آن است که انسان از خاک است و درس‌آموز در همه اشیاء. ولی اشیاء باهم در تضادند. آنچه اشیاء را در تضادشان از هم جدا می‌کند و به این ترتیب هم‌زمان به هم پیوند می‌دهد، در واژگان «هلدرلین» «صمیمیت» نام دارد. اعلام داشت تعلق به این صمیمیت از راه آفریدن یکی جهان و طلوع این جهان انجام می‌گیرد، و در نهایت از راه ویران‌سازی همان جهان و سقوطش هم. اعلام‌داشت انسان‌بودگی، و به این ترتیب تحقق اساسی آن، پایه بر آزادیِ تصمیم دارد. آزادی می‌کوشد که بر ضرورت چیره شود و چنین، عهد به کاری گران می‌بندد. اعلام داشت تعلق به ساحت هستی در مجموع در بطن تاریخ صورت می‌پذیرد. ولی تا که تاریخ امکان‌پذیر شود، زبان را به انسان داده‌اند. زبان دارایی انسان است.

زبان اما از چه نظر «خطرناک‌ترین دارایی» است؟ زبان خطر تمامی خطرهاست، زیرا پیش از هرچیز خطر را ممکن می‌سازد. خطر، تهدید هستی است به دست باشندگان. حال اما انسان پیش از هرچیز به اعتبار زبان است که اساسا به آوردگاه آشکاری یافتنی درمی‌آید که بودش هستی انسان را در تنگنا می‌گیرد و به تکاپو درمی‌آورد؛ و نبودش فریب می‌دهد و دل‌سرد می‌کند. زبان است که پیش از هرچیز بستر عیان تهدید هستی، یعنی که خطا، و به این ترتیب امکان خسران هستی، یعنی که خطر را پیدید می‌آورد. اما زبان تنها خطر همه خطرها نیست، بلکه در درون خود و برای خود به ضرورت خطری دایمی به همراه دارد. بر عهده زبان است که باشندگان را در این مقام در کار و کنش آنان آشکار کند و نگهدار باشد. در ساحت زبان هم نکته ناب به دهان می‌نشیند، هم‌آنچه پنهان است، یا که گنگ یا مبتذل. بسا که سخن بنیادین برای آنکه مفهوم، و به این ترتیب همگانی شود، ناگزیر است که مبتذل شود. بر همین اساس است که در قطعه شعری ناتمام از هلدرلین آمده است:

« تو اولوهیت را مخاطب ساختی،

ولی همگان شما یک نکته را از یاد برده‌اید،

و آن این که نوبر هیچ‌گاه از آن خاکیان نه،

که از آنِ خدایان است.

میوه نخست باید که معمولی‌تر، باید که روزمره‌تر شود

سپس است که در اختیار خاکیان قرار می‌گیرد.»

پرترین و پوچ‌ترین کلام به یک اندازه از زبان آبشخور می‌گیرند. از این رو کلام در مقام کلام هرگز ضمانتی بی‌فاصل نمی‌دهد که آیا بنیادین است یا که ابزار تغافل. حتی برعکس، کلام بنیادین اغلب در بی‌پیرایگی خود نمودی دارد که بپنداری بی‌پایه است. و از سوی دیگر کلامی که در ظاهر زینتی بنیادین به خود می‌دهد، بسا یاوه و تقلید بیش نباشد. چنین زبان ناچار است به درون پوسته‌ای خودساخته درآید و به این ترتیب آن ویژه‌ترین خصلت خود، یعنی گفتن خالی از غش را به خطر بیندازد.

حال اما از چه نظر این خطرناک‌ترین چیز برای انسان «دارایی» است؟ زبان دارایی انسان است و در اختیار او به هدف آگاه‌سازی از تجربه‌ها، تصمیم‌ها و حال و قال‌اش. زبان در خدمت تفهیم است. و در مقام ابزار مناسب تفهم «دارایی» است. منتها ماهیت زبان در ابزار تفهیم بودنش خلاصه نمی‌شود و ما با اشاره به این خصوصیت، بر ماهیت اساسی آن انگشت نگذاشته‌ایم، بلکه صرفا به یکی از نتایج ماهیت آن اشاره کرده‌ایم. زبان صرفا ابزاری نیست که آدمی افزون بر دیگر ابزار بسیارش در اختیار دارد، بلکه زبان در اساس و برای نخستین‌بار امکان آن را فراهم می‌آورد که در بطن آشکاریِ باشندگان قرار بگیریم. تنها آنجایی که زبان هست، جهان هست: جهان به مفهوم چرخه پیوسته پر تحول تصمیم و ساختنن؛ عمل و مسئولیت؛ ولی هم‌زمان زورگویی و هرزه‌درایی، انحطاط و پریشانی. تنها آنجا که جهان در کار است، تاریخ هست. زبان دارایی است به مفهومی سرچشمه‌ای تر، به این مفهوم که ضمانت می‌دهد انسان بتواند تاریخی باشد. زبان ابزاری در دسترس نیست، بلکه رویدادی است که اوج امکان انسان بودن را در دسترس دارد. اول باید از این ماهیت زبان اطمینان بیابیم، تا از حوزه کار شعر، و به این ترتیب از خود شعر، درکی به دست آوریم. زبان چگونه روی می‌دهد؟ به قصد یافتن پاسخی برای این پرسش در یک سومین کلام هلدرلین درنگی می‌کنیم.

 

 منبع

آنچه می‌ماند

گزیده سی شعر و شرح آن

همراه با گفتاری از مارتین هایدگر

فریدریش هلدرلین

مترجم محمود حدادی

نشر نیلوفر

صص5-47

دربارۀ «آنچه می‌ماند»: گزیدۀ سی شعر و شرح اشعار «فریدریش هُلدَرلین»

 

 مطالب بیشتر

  1. درباره گوته و شعرهایی از او
  2. زیر درخت زیزفون شعری از در وگل واید
  3. سه شعر از برتولت برشت

برترین‌ها