تحلیل شعر
دربارۀ «گلچین گیلانی»
آهوی بیگناه شود زخمدار و لنگ
با خون خود نویسد در برفِ سیمرنگ:
«_بدرود، جنگلِ من! خوش باش در بهار!»
گلچین گیلانی
وقتی که گلچین گیلانی (مجدالدین میرفخرایی) در سالهای حدود 1312 در تهران دانشکدۀ ادبیات را به پایان رساند و هم در آن ایّام که دانشجوی آن دانشکده بود، شعرهایی در مجلۀ ارمغان مرحوم وحید دستگردی چاپ میکرد، با تمام ویژگیهای شعر سنّتی آن روزگار؛ شعری بیکمترین بهرهای از ذهن و زبان عصر، شعری کلیشهای و درخور جلساتِ انجمن ادبی حکیم نظامی و در یک کلام شعرهایی که در هر شهری و شاید هر محلهای از یک شهر بزرگ چندین شاعر از آن دست که همیشه قادر بر سرودن آنها باشند، میتوان یافت. اما وقتی به بیروت رفت و در آنجا به تحصیل در رشتۀ پزشکی پرداخت و بعد سر از لندن درآورد و مقیم آن بلاد شد و دیگر به ایران برنگشت و همه عمر در آنجا به شاعری و طبابت پرداخت، ناگهان شعرش دگرگونی عجیبی یافت؛ شعری تروتازه، با طراوت، شعری آینۀ تمامنمای طبیعت شمال ایران و برروی هم شعری که در قفسۀ کتابخانۀ شعر معاصر ایران، جای آن خالی بود و اگر امروز آن شعرها را بخواهیم، به صورت مفروض از تاریخ شعر معاصر حذف کنیم، حقا باید اعتراف کنیم که چیزی، و چیز مهمی، سر جای خودش نیست؛ مثل بدنی که ناگهان احساس کند یکی از چشمها یا دستهایش را فاقد است و همیشه در جستجوی آن عضو است.
شعر گلچین گیلانی، یکی از طبیعیترین و یکی از طبیعیترین و سرشارترین نمونههای شعر فارسی در قرن اخیر است، شاید بتوان گفت که به لحاظ زلالی عاطفه و بیپرواییِ بیان و سادگیِ تصویرها و در عین حال عمقِ احساس کمتر شعری را میتوان در ترازوی آن نهاد.
وقتی شعر باران او را که در ژوئیۀ سال 1940 میلادی (1319ش) سروده شده است و در مجلۀ سخن چاپ شد، برای نخستین بار در نوجوانی میخواندم، احساس شگفتی به من دست داده بود؛ هماکنون نیز پس از چهل و پنج سال، هروقت تمام یا پارههایی از آن را میخوانم حالتی در من ایجاد میشود که از خواندن کمتر شعری برای من حاصل میشود، دستِکم در مورد شعر متأخران و معاصران، این حکم را با اطمینان میتوانم تأیید کنم.
این دگرگونی که در هنر شاعری او اتفاق افتاده است، علتش بر من روشن نیست. اگر بگوییم تغییر محیط زندگی سبب این تحول شده است، این کار چندان قطعیت ندارد زیرا چه بسیار شاعران که داشتهایم و سالها و سالها در فرنگستان زیستهاند و کمترین بهرهای از آن محیط در شعرشان دیده نمیشود؛ نمونهاش شادروان دکتر علی اصغر حریری، که در اسلوب قدمایی شاعری توانا بود و از قضای روزگار هم کار و هم پیشۀ گلچین بود و دقیقا دارای همان وظایف او و اگر اشتباه نکنم یکیشان (گلچین) پزشک سفارت ایران در لندن بود و دیگری (دکتر حریری) پزشک سفارت ایران در پاریس. اگر بگوییم این تغییر ناگهانی و شگفتآور، حاصل مطالعه در شعر و ادب فرهنگستان بوده است، این نیز کلیّت ندارد زیرا چه بسیار شاعران میشناسیم که عمر را با آثار اروپایی به سر بردهاند و کمترین تأثیری از شعر اروپایی در شعرشان دیده نمیشود و بر مبنای سنتی شعر فارسی همچنان تعصّب دارند. (نمونهاش شادروان دکتر صورتگر) حتی اگر بگوییم حاصل مجموعۀ این دو ویژگی است باز هم کلیت ندارد؛ مسعود فرزاد با سالها در فرنگ بودن و توغل در ادب انگلیسی، بهرۀ چندانی، آن هم در قیاس با گلچین، از این وضعیت خود، در شعرش انعکاس نبخشیده است.
گلچین در جوانی گیلان را برای همیشه ترک کرده بود و بیشتر جوانیش در تهران و بعد بیروت و بعد انگلستان سپری شد و در همانجا درگذشت، اما در شعرش حتی یک لحظه هم فضای زندگی و طبیعت گیلان را از یاد نبرد و بیشترین جلوههای شعر او در همان حالتِ نوستالژیایی است که نسبت به گیلان دارد:
من نمیدانم چرا/ در این شب سرد زمستان/ آرزو دارم که روزی/ سوی آن گلشن که نامش هست گیلان پر بگیرم/ بار دیگر/ آنهمه زیبائیِ جانبخش را در بر بگیرم/ همچو مستی/ در میان تار و پود پوک هستی/ کودکی را/ چون نخِ گمگشتهای از سر بگیرم.
زبان شعر گلچین یکی از طبیعیترین زبانهای شعر، در نسل اول نوپردازان است. یعنی اگر بخواهیم او را با خانلری مقایسه کنیم باید بگوییم تقیّدی که خانلری به هنجارهای زبان استادان کهن، به ویژه فرخی از جهاتی و سعدی از جهاتی دیگر دارد، در شعر گلچین به هیچ وجه دیده نمیشود. اگر او را با نیما مقایسه کنیم، درست است که هر دو تن از زبان استادان کهن بیش و کم فاصله دارند و به سرمشقهای شناخته شدۀ فصحای متقدم کمتر علاقهای نشان میدهند، اما زبان نیمایی زبانی است پر از پیچ و خمهای نحوی ویژۀ خویش و ترکیبات غیرمأنوسی از برساختههای او که فهم شعرش را دشوار میکند و در مقابل شعر گلچین گیلانی، زبانی دارد مثل زبان کوچه و بازار، طبیعی و ساده و بیهیچ پیرایهای و بیهیچ تأثری از سرمشقهای زبان کهن. اگر بخواهیم به مقایسۀ کارهای کلاسیک گلچین و نیما بپردازیم با اطمینان میتوانیم بگوییم شعرهای گلچین، در اسلوب قدما، ورزیدگی بیشتری دارد و نشان دهندۀ این است که او در این قلمرو ممارستهایی داشته است و احتمالا شعرش در جوانی، از صافی تصحیح و نقد استادانی از نوع وحید دستگردی میگذشته و بسیاری از معیارهای شعر کهن را آموخته بوده است. اما شعر کلاسیک نیما تا همان اواخر عمرش، «جوری» بود که اگر لقّی و سستی را بر آن اطلاق کنیم اهانت به آن بزرگ است و باید تعبیری مؤدبانهتر برای آن یافت و مثلا گفت: دور از هنجار قدماست.
با اینکه او تا آخر عمر از تجربه در قلمرو قالبهای کلاسیک هرگز دست برنداشت؛ حتی در اواخر عمر بیشتر به رباعی و بعضی قوالب دیگر شعر سنتی توجه پیدا کرده بود.
طبیعت شعر گلچین، که از فضای گیلان برخاسته، روشن است با چشماندازهای پر طراوت و شاد و طبیعت شعر نیما که از قلمرو مازندران مایه گرفته است اغلب مهآلود است و ابری و اندوهگین. در مقایسۀ روانشناسیِ این دو شاعر بزرگ شمال ایران، میتوان گفت که شعر گلچین ناظر بر جنبههای روشن زندگی و طبیعت است و شعر نیما نگران آفاق مهآلود و تاریک طبیعت و زندگی است و هر دو به جای خود، مکمل یکدیگرند. از سوی دیگر شعر گلچین محصول یک «من» شخصی است و شعر نیما محصول یک«من» اجتماعی و انسانی و ما به هر دو گونۀ شعر این دو شاعر نیاز داریم. «من»ِ شخصی گلچین چندان گسترده است که «ما»ها را در خود به راحتی جا میدهد و از آن «من»های کوچکِ غیرهنری نیست؛ به همین دلیل، تأثیر عاطفی شعر او در لحظههایی از شعرِ نیما بیشتر است یا چنین مینماید که بیشتر است.
گلچین نیز یکی از عناصر چشمگیرِ آن حرکتی است که در شعر فارسی عصر رضاشاهی آغاز شده بود و دنبالۀ آن به عنوان جریانی جمعی تا اندکی پس از کودتای 1332، در شعر بعضی از شاعران ادامه یافت و ما آن نوع از شعر را از سر ناچاری رمانتیسم در ادب فارسی مینامیم؛ شعری سرشار از تأثر و طبیعتگرایی و گریز به دنیای خیال.
برای گلچین، مانند نیما، تمام آفاق زندگی و گوشه و کنارِ طبیعت موضوع شعر بود و او غالبا، این لحظهها را در نخستین نگاه خویش صید میکرد و غالبا با اوزانی بسیار متناسب. شعر «باران» او به لحاظ تناسب موسیقی با موضوع، یکی از شعرهای موفّق عصر ماست و همچنین شعر «جنگل». آخرین شعری که از گلچین خواندم و آخرین سرودۀ او بود، غزل مانندی بود که در بیمارستان لندن سروده بود؛ به هنگامی که بر اثر ابتلا به نوعی بیماری خونی، مجبور شده بودند چند بار خونش را عوض کنند و این گونه آغاز میشد:
شیشهای چند ز خون دگرانم دادند چند روز دگری بیهده جانم دادند
شعری بود سراپا عاطفه و تأثیر و در عین حال واقعگرایی و واقعبینی نسبت به آن حقیقت محتوم و ناگزیر.
گلچین نیز مانند نیما در آخرین سالهای عمرش، رغبتی عجیب به رباعی از خود نشان داده است و ظاهرا حجم قابل ملاحظهای رباعی سروده است در موضوعات مختلف؛ بعضی از آن رباعیها جنبۀ «اداری» یا «ادای تکلیف» به رژیم گذشته است و از سرِ بیاعتقادی است و پیداست که هیچ ارزش هنری ندارد، اما در میان مجموعه رباعیهای بازمانده از او چندین رباعی دلپذیر میتوان یافت که تکمیل کنندۀ اوراق زرّین دورۀ شاعری اوست.
منبع
با چراغ و آینه
در جستجوی ریشههای تحول شعر معاصر ایران
محمدرضا شفیعی کدکنی
نشر سخن
صص485-488
متن کامل شعر «باز باران»
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 ماه پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
کارگردانان جهان1 ماه پیش
باید خشم را بشناسی بیآنکه اسیرش شوی
-
نامههای خواندنی1 ماه پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند