معرفی کتاب
میان دو فنجان سرد میشویم
میان دو فنجان سرد میشویم
نازنین نظام شهیدی در یک اسفند سال ۱۳۳۳ خورشیدی در تهران متولد شد. خانواده او نیز اهل ادبیات و شاعری بود. مادرش ویسه حبیبالهی خود شاعر و مشوق فرزندش در جدی گرفتن کار ادبی بود. نظام شهیدی تحت تأثیر مادرش شاعری را در نوجوانی آغاز کرد و در همان دوران به عنوان گوینده به رادیو تلویزیون مشهد رفت. تحصیلاتش را در رشته زبان و ادبیات عرب تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران به پایان برد.
پس از انقلاب نازنین نظام شهیدی به صورت حرفهای به شعر میپرداخت و اشعار خود را در مجلات ادبی تهران منتشر میکرد. وی نخستین کتاب خود را با عنوان «ماه را دوباره روشن کن» در دهه شصت خورشیدی به چاپ رساند. نظام شهیدی با انتشار سومین کار خود «بر سهشنبه برف میبارد» به شهرت فراوانی رسید. در شعرهای او استعاره، زبانورزی نمادین و فضاهای چندگانه استعاری نقش ویژهای داشت و زبان او در شعر مستقل و تحت تأثیر شاعر دیگری نبود.
مرگ
وی در ۲۸ دی ماه سال ۱۳۸۳ خورشیدی در سن پنجاه سالگی، ساعاتی بعد از شرکت در مراسم جایزه شعر کارنامه، در منزل نگار اسکندرفر بر اثر لغزش پا و اصابت سرش به میز درگذشت. جسد وی به مشهد منتقل و بنا به وصیت در کنار مادرش به خاک سپرده شد.
(منبع: ویکیپدیا)
شعرهایی از کتاب «در میان دو فنجان سرد میشویم»
3)
دو کوبه
و شیشهای که من به درون آن میروم
جایگاه پری غریبی که به افسونی بازگرداندم
دو کوبه تا بدل به شیشه شوم
دو کوبه تا بدل به شیشه شدن
زمستان چه زود پیش آمد
به اغتشاش رنگ و نقطهچین کردن درختان منظره
چه مینویسند این درختان همیشه به یک خط ناخوانا
برای ما که خط زمستان را خواندیم
پهنای پیچپیچ عشقه را بر خود
و ترکهایی که همیشه پشت سبز پنهان بود
بهار برای پوشاندن این ترکها پیش میآمد
و شیروانی مثل همیشه ساکن بود.
صص13-11
6)
ما برای خاکها چه داستانی داریم؟
زیر ماه نقش ما هیچگاه کامل نیست
نه دایرهای را طرح کردهایم
نه عکس ماهی را رقم زدیم
زمستان بود
مثل همیشه زمستان بود
که باید گم میشد کیخسرو جوان
هالهای مألوف ابر و برفها که تنی مقدس را بپوشاند
چیست این هیکل عظیم که در بادها هم تکان نمیخورد؟
چیست که انعکاس مییابیم؟
اما در آبها ریشه نمیگیریم؟
انعکاس چه چیزی است جدایی ما؟
صص18-16
23)
زمین را سر بریدهاند
ما از خون زمین گذشتیم
و دستهایمان را شستیم از غروبی که زمین را مصلوب میکند.
این لباس از آن من بود به خاک بخشیدم
ترجیح دادم ملکۀ سرزمین مردگان باشم
هنوز بر لبانت رشحۀ ملکوت برق میزند
چقدر وقت بازی، دستهایتان سرد است
دست من این بود که
دلقک را به جای بیبی دل بازی کردم
صص52-51
29)
اگر طبلی دیگر میداشت
به ماه نمیکوفت تا تیرهاش کند
یا خورشید که بمیراندش
اگر طبلی داشت آسمان
صص60-59
35)
مشک جهانید؟
یا قند عالمید؟
یا ابرید؟
اینسان سیه که برآمدهاید به تجسس
یا برفی که ما را گم خواهد کرد
ص 68
39)
آغاز بلبل است
عید روشنی است
شروع بابل اینگونه نبود
گمانم اینگونه نبود
اما مشرق آفتاب چرا از مجمر نقره و دیگهای مسی است
انگار خورشید به صیقل این اشیای دودگرفته میآید
خندههای بیهوده همان حوالی مشرق
و گفتوگوهای غریب همان حوالی مغرب
چه مضحک است
تکرار دشتها زیر نور اریب
و کوتاه شدن کوه
زیر نور مستقیمی که آفتاب هدیه میدهد
همانقدر مضحک است که نگاه آخرین ما به هم
وقتی میدانیم، دقیق میدانیم
در این جهان هیچچیز گم نمیشود
حتی سیاهچالههای بسیار
صص74-76
42)
میآمدند که آمده باشند
و مینشستند که نشسته باشند
در راه سراسری وسیع با چترها با کلاه
آمده بودند تا پاییز آمده باشد
و ما تماشایشان کنیم
در خیابانهایی سالهای بعد
و ادامه مییابند تا ادامه دهند عبور زنی را که چشمهایش را ادامه میداد.
صص 81-80
منبع
میان دو فنجان سرد میشویم
نازنین نظامشهیدی
نشر مروارید
سال انتشار 1391
مطالب مرتبط
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند