تحلیل شعر
نگاهی به خرمشهر و تابوتهای بی در و پیکر
نگاهی به خرمشهر و تابوتهای بی در و پیکر
آنوقتها که دستم به زنگ نمیرسید
در میزدم
حالا که دستم به زنگ میرسد
دیگر دری نمانده است.
برمیگردم:
یکی دو روز مانده به زنگهای تفریح
«برنامهی کودک» تازه تمام شده
و ما مثل همیشه توپ را میبریم که…
طنین کشدار سوتی غریب
بازی را متوقف کرد
صدای گنجشکها را برید
جنین کال زنی به زمین افتاد
کارون یک لحظه زیر پل ایستاد
و ما به بازی جدیدی دعوت شدیم
که توپهایش به جای گل آتش میشدند.
گنجشکها لانههایشان را پایین آوردند
ما بادبادکهایمان را
و بزرگترها صدایشان را.
از آن پس دیگر
زیر هیچ سقفی سفره پهن نشد.
پیراهنم را درمیآورم
کارون مرا بجا نمیآورد
رفتار تلخ آب
اجساد باد کرده را
از ذهن او به فراموشی دریا ریخته
انگار جز ماتم از این رود چیزی نمیتوان گرفت
برمیگردم:
بابای خطخوردهی مدرسهمان را
از زیر آوار دفتر بیرون میکشند
در یک دستش نقشهی ایران مچاله شده
و در دست دیگرش
دستمالی مانده از رقصها و گریههای محلی
و ما با کمال وحشت و بغضهای طبیعی
نمیتوانستیم از تعطیلی مدرسه تا اطلاع ثانوی خوشحال نباشیم
روی میزهای ما تقویم جدیدی گذاشتند
که تمام روزهایش تا اطلاع ثانوی قرمز بود.
به تیمار نخلهای سرخورده میروم
طناب میطلبند از من
چقدر شانههایشان سوخته در حسرت تاب
و هنوز روزهای جمعه، سایههایشان را تمیز میکنند.
برمیگردم
که تاب بیاورم:
باد مشام شهر را پر از بوی انهدام کرده است
هیچکس از ملامت آفتاب
به ملایمت بیاعتبار دیوارها پناه نمیبرد
سفرههای بیتعارف
وعدههای توخالی
شکمهایی که جای نان گلوله میخورند
و نمکیهای ورشکستهای
که گونیهایشان را برای ساختن سنگر به جبهه فرستادند
وحشت، زبان مادربزرگ را چنان گرفته بود
که نمازهای ناخواندهاش را درست بجا نمیآورد
و آنها که از ما کمی بزرگتر بودند
تفنگها و خیالهای سادهشان را برمیداشتند
و برای پس گرفتن خوابها و رنگهای پریدهی ما
تا مرز باران و دیوانگی پیش میرفتند
و چند گلوله بعد
میان مصراعی شکسته تشییع میشدند
و ما که دیگر قافیهای برای باختن نداشتیم
مرثیههای سپید میسرودیم
تا مادر در خانه را قفل کند
پدر در قفس را گشود
اما «کاکا یوسف*»
بیاعتنا از کنار درختها گذشت…
و این ابتدای غربت و جیرهبندیِ ماه
و امتداد شبهای بیخیر و پنجره زیر خیمههایی بود
که جا به اندازهی کافی برای خوابهای بیجای ما نداشتند
روزهای اول
همه نماز و خیمهشان را شکسته برپا کردند
و هرجا میرفتند
کلید خانهشان را هم با خود میبردند
یادشان رفته بود
که پشت پایمان کسی آب نریخت
وقتی شهر را با خودش تنها میگذاشتیم.
تمام این سالها
دلم یکپارچه آهن شده بود و
غیر از محلهی کودکیام
هیچچیز نمیتوانست بربایدش
اما حالا دیگر چگونه میتوان
سربههوا میان کوچهها و میدانهای مین دوید
و با شیطنت از روی آتشی پرید
که برای سوزاندن برپا شده است؟
چقدر بهانه میگیرم
من که اینهمه سال
چنان فقیر و سربهزیر خواب دیدهام
که یک ریال بهانه به دست هیچکس ندادهام
فقط دلم میخواهد
دوباره با پولهای توجیبیام قلک بگیرم
اما اینبار از گلوله و گندم پرش کنم
اما اینبار…
صدای باد درمیآید
حس میکنم حرفهای زیادی برای وزیدن دارد
انگشتم را خیس میکنم
و بیجهت دنبال باد میوزم…
ساعتهای عقبمانده
تفریحهای زنگخورده در حیاط مدرسه
نردههای دروشده
بذرهای عملنکرده
نخلهای روانی
عروسکهایی با آرایش نظامی یکدست
بانکهایی که خون در حسابهایشان جاریست
تابوتهای بی در و پیکر
شیروانیهای بی پر و بال
ناودانهای گرفتهای که در مرز بریدگی
هنوز احتمال بارندگی به کوچه میدهند
پنجرههای وامانده
دیوارهای شکستخورده
و کوچههای لهشدهای
که خیال بلند شدن ندارند
انگار هیچوقت چراغان نبودهاند
برادرم بهروز
از این که کوچهای به نامش خواهد شد
چقدر راضی بود
همیشه میگفت
دلم برای آنها که بیکوچه میمیرند میسوزد
آی کوچهها، کوچهها
کدامتان تا همیشه بلند میمانید؟
آآی ی….
کارون خوش گل و لای
به ماهیان موجگرفتهات بگو
با بلمهای به ماتم نشسته کنار بیایند
فسیل فلسها و رقصهای له شده را
از زیر آوار پل به موزه نمیبرند.
(*کاکا یوسف: همان پرندهی یاکریم)
صص11-18
منبع
ای کاش آفتاب از چهارسو بتابد
بهزاد زرینپور
نشر نیماژ
چاپ دوم
نگاهی به خرمشهر و تابوتهای بی در و پیکر
اگر این شعر را به دو قسمت محتوا و نحوهی بیان تقسیم کنیم، در بخش اول باید این سروده را مرثیهای مؤثر بر آنچه از جنگ بر مردم جنوب رفته است، دانست.
شعر تاریخی است که آن را صاحبان قدرت نمینویسند تا گزینشی عمل کنند. تاریخی که یک شاعر راوی آن است و چون با زبانی مؤثر از دردهایی که بر مردم جنوب رفته سخن میگوید توانسته آنها را زنده نگه دارد. تاریخی که شرح میدهد چگونه کودکی آدمها، شادیها و معصومیتها دزدیده شدند و از تمام آرزوهای یک نسل تنها حسرت برجای ماند و چگونه شور مرگ جای شور زندگی را گرفت و همهی دغدغهی آدمها نه چگونه زندگی کردن، که چگونه مردن شد.
بنابراین در وهلهی اول شعری پیش روی ماست که راوی روانِ مردمانی رنج دیده و مصیبت زده است و آنقدر در این راه موفق عمل میکند و بیانی نیرومند دارد که ناخودآگاه آدم را یاد مرثیههای سوزناکی میاندازد که در تاریخ ادبیات دنیا فراموش نمیشود. (مانند شعر بلقیس سرودهی نزار قبانی).
از آنجا که بخش اعظم شعر علاوه بر «چه گفت» و اهمیت محتوا در «چگونه گفت» آن خلاصه میشود باید به آن نکاتی پرداخت که سرودهی زرینپور را اینگونه گیرا و اثرگذار کرده است. بحث را با یک سؤال پیش میبریم. شاعر در این سروده برای رسیدن به سطح شعر که رفیعترین مرحلهی زبانی است، چه کرده است؟
آنچه در نگاه اول در شعر زرینپور قابل تشخیص است و برجسته مینماید زبانِ طبیعی اوست. هرچند او بارها مقابل خودکارشدگی تعابیر میایستد و مخاطب را پی در پی غافلگیر میکند اما شعر نمیگوید تا قدرت ایماژ و تصویرگری خود را به رخ مخاطب بکشد. میزان استفادهی او از تصاویر به دور از افراط است. او حرفهای مهمی دارد که باید با مخاطب بزند و تصاویر تا آنجا در شعر او به کار گرفته میشود تا بیانش را مؤثرتر کند نه اینکه خود به هدف شعر تبدیل شود.
و از آنجا که در سرودههای زرینپور تصاویر در خدمت محتوا هستند و نه محتوا مغلوبِ تصاویر و ایماژ، شعر او بسیار طبیعی، صمیمی و دلنشین است. او خوب میداند زبانِ شعر علاوه بر رعایت سادگی باید پیچشهایی داشته باشد. به هیچوجه در شعر او شاهد بلایی که بر سر مفهوم سادگی شعر آمده نیستیم. امروزه شعرِ ساده را شعری میدانند بدون پیچش، بدون غافلگیری، حرف زدن معمولی که هیچ اتفاقی در زبان آن رخ نمیدهد، شعری که نه مخاطب را به کشف خود بکشاند بلکه خودش را تا سطح نثری دم دستی پایین بیاورد. اما شعر زرینپور (و شعر قیصر امین پور که او هم شاعری جنوبی است و باید این خطه را شعرخیز دانست) در زبان بسیار باهوش و نیرومند ظاهر میشود و با کمک گرفتن مداوم از تشخیص، برجستهسازی، ایهام و تخیلِ پیشرفته، شعر را از افتادن به ورطهی پیش و پا افتادگی نجات میدهد. نمونههایی از این دستکاریها را در شعر او شرح میدهیم.
در همان ابتدا و در عنوان این شعر « خرمشهر و تابوتهای بی در و پیکر» ایهام خودش را نشان میدهد. صفت بیدر و پیکر هم میتواند در معنای نزدیک گرفته شود: تابوتهایی که نه در دارند و نه پیکر (جسد) اما در معنایی دیگر بیدر و پیکر اشاره دارد به جایی بیقانون و پر از هرج و مرج و از صفت یک تابوت فراتر میرود و به کل کشوری که اسیر جنگ شده اشاره میکند.
در ابتدای شعر شاعر از این موضوع حرف میزند که همیشه یک جای کار میلنگد و به دست آوردن چیزی با از دست دادن چیز دیگر همراه است.
اما او این محتوا را نه صریح که در ضمن ساختن یک فضا و موقعیت و با بیانی تصویری با مخاطب در میان میگذارد:
« آن وقتها که دستم به زنگ نمیرسید
در میزدم
حالا که دستم به زنگ میرسد
دیگر دری نمانده است»
این بخش از شعر مرا یاد آن جمله میاندازد از آن نمیدانم که «زندگی دو نیمه است. نیمهی اول در آرزوی نیمهی دوم. نیمهی دوم در حسرت نیمهی اول»
من در این بند شعر کل انسانها را میبینم. انسانهایی که چشم بر اکنون و مهمترین داشتهشان «زمان» میبندند و مدام در حسرت داشتههایی در آیندهاند مانند کودکانی که مدام آرزو دارند زودتر بزرگ شوند اما وقتی بزرگ میشوند میفهمند بهشت پشت سرشان جا مانده است. بهشتِ بطالت و بازی و امنیت. و نکتهی دردناک ماجرا آنجاست که اختیاری در کار نیست و انسان تابع عوامل زیادی مانند زمان و شرایط محیط است. چگونه میتوان بشر را موعظه به زیستن در اکنون و سرخوشی کرد وقتی آدمهای دیگر اکنونِ یک ملت را به جنگ و آشوب کشاندهاند.
شاعر برمیگردد. این برگشتن میتواند برگشتن به خاطرات باشد. دارد آنها را مرور میکند که به اولین چیزی که برمیخورد یک کودکیِ حرام شده است. در این بخش نیز شاعر از طریق ساختن فضا مخاطب را در آن موقعیت قرار میدهد و با استفاده از تدابیری به متن ادبیت میبخشد و شعر خلق میکند.
«برمیگردم:
یکی دو روز مانده به زنگهای تفریح
«برنامهی کودک» تازه تمام شده
و ما مثل همیشه توپ را میبریم که…
طنین کشدار سوتی غریب
بازی را متوقف کرد
صدای گنجشکها را برید
جنین کال زنی به زمین افتاد
و ما به بازی جدیدی دعوت شدیم
که توپهایش به جای گل آتش میشدند.»
در این قسمت شاعر از عناصری استفاده میکند که شعر را وارد جهان کودکان میکند. یکی دو روز مانده به زنگهای تفریح، تازه برنامهی کودک تمام شده (فرصت از دست رفته است، فرصت کودکی) البته زمان آن را از شاعر دریغ نکرده، بلکه محیط آن را ددمنشانه از دست انسان ربوده است.
برنامهی کودک تمام شده (کودکی به سر آمده) آنها فکر میکنند این شروع بازی دیگری را نوید میدهد. توپ را میبرند که صدای سوت غریبی میآید. باید دقت داشت در اینجا کلام ایهام دارد. توپ بازی و توپی که شلیک میشود، سوتی که زده میشود برای شروع فوتبال، سوت غریب و کشدار شلیک شدن گلولهها و بمبها یا صدای آژیر خطر برای دویدن سمت سنگرها و پناه گرفتن.
در اینجاست که شاعر از حرام شدن حیات و آغاز توقف و رکود و از «ابتدای ویرانی» و از «نهایت شب» حرف میزند.
او جنین کالی میبیند که میافتد (شروع مرگ و حرامشدگی) و کارون را میبیند که زیر پل میایستد تا دیگر رمز زندگی و سرکشی حیات و سرزندگی نباشد.
در ادامهی شعر مدام شاعر شروعِ زمستان و نحوهی آن را شرح میدهد. این شعر دارای انسجام بالایی است. یعنی وقتی او یک موقعیت را شرح میدهد موقعیت بعدی را مربوط به بخش قبلی میآورد و حرفش را تکمیل میکند به گونهای که مخاطب دارد مرحله به مرحله از فجایعی که هرلحظه شدیدتر میشود مطلع میگردد.
پس از زدن سوت غریب چه شد؟ شاعر در بند بعد توضیح میدهد:
«گنجشکها لانههایشان را پایین آوردند
ما بادبادکهایمان
و بزرگترها صدایشان را.
از آن پس دیگر
زیر هیچ سقفی سفره پهن نشد.»
در سه سطر تصاویر متفاوتی از پایین آوردن را میبینیم که در کل آوار شدن را به ذهن میآورد. آنها دیگر خانهای ندارند، سقف (امنیت) ندارند و نان نیز.
اتفاق بعدی تلختر است. بیشتر از گرسنگی و آوارگی است. شاهد انهدام بودن و زیستن مدام در همجواری مرگ است.
«پیراهنم را درمیآورم
کارون مرا به جا نمیآورد
رفتار تلخ آب
اجساد باد کرده را
از ذهن او به فراموشی دریا ریخته
انگار جز ماتم از این رود چیزی نمیتوان گرفت
برمیگردم:
بابای خط خوردهی مدرسهمان را
از زیر آوار دفتر بیرون میکشند
در یک دستش نقشهی ایران مچاله شده
و در دست دیگرش
دستمالی مانده از رقصها و گریههای محلی
و ما با کمال وحشت و بغضهای طبیعی
نمیتوانستیم از تعطیلی مدرسه تا اطلاع ثانوی خوشحال نباشیم»
در این بخش کارونی که شاعر را دیگر به جا نمیآورد انسانانگاری و تشخیص دارد. رفتار آب تلخ شده (تشخیص) به این دلیل که پر از اجساد باد کرده است و دیگر به جای ماهی از آن اجساد بادکرده (ماتم) فقط میشود گرفت. کودکی شاعر به مدرسه برمیگردد. انسان در محاصرهی مرگ است. هرچه میبیند فاجعه و یأس و انهدام است. در اینجا شاعر بازی زبانی جالبی ارائه میدهد و مخاطب را غافلگیر میکند.
بابای مدرسهای را میبیند خط خورده. میدانیم که مشق وقتی خط میخورد باطل میشود. او برای مرگ و باطل شدن بابای مدرسه تعبیری را به کار میبرد که غالبا برای باطل شدن مشق شنیدهایم. بابای مدرسه را از زیر آوار دفتر (دفتر مدیر مدرسه) بیرون میآورند. دفتر در اینجا ایهام دارد. هم اشاره است به دفتر مشق که در بالا از خطخوردگیاش صحبت شد و با آن تناسب میسازد و هم اشاره دارد به دفتر مدیر که بخشی از ساختمان مدرسه است. کودکان از بس فاجعه و تلخی دیدهاند به بیتفاوتی و سِرشدگی رسیدهاند و از تعطیلی مدرسه خوشحالند و در این شرایط هم هنوز میخندند که مدرسه تا اطلاع ثانوی تعطیل است.
بعد از تصویر مدرسه و تعطیلی آن شاعر سراغ نخلها میرود تا از آنها دلجویی کند. باید دقت داشت که این شعر پر از انسانانگاری و تشخیص است.
«به تیمار نخلهای سرخورده میروم
طناب میطلبند از من
چقدر شانههایشان سوخته در حسرت تاب
و هنوز روزهای جمعه، سایههایشان را تمیز میکنند.
برمیگردم که تاب بیاورم:
باد مشام شهر را پر از بوی انهدام کرده است
هیچکس از ملامت آفتاب
به ملایمت بیاعتبار دیوارها پناه نمیبرد
سفرههای بیتعارف
وعدههای توخالی
شکمهایی که جای نان گلوله میخورند»
نخلها از شاعر طناب میخواهند و تاب، نخلهایی که روز جمعه سایههایشان را تمیز میکنند (برجستهسازی و غافلگیری مخاطب) مگر سایه تمیزکردنی است؟ در جهانِ شعر، آری.
شاعر میرود برای نخلها تاب بیاورد. اما در اینجا تاب ایهام دارد. معنای نزدیک تاب (طنابی برای بستن به نخلها و بازی است)، معنای دور آن با توجه به سطرهای دیگر تاب آوردن و تحمل صحنههای فاجعهباری است که شاعر با آن روبروست.
سفرههای بیتعارف: بیتعارف در اینجا ایهام دارد. در یک معنا سفرههایی سخاوتمند که بدون تعارف و خود را محروم کردن باید سر آن بنشینی. بدون تعارف یعنی اختیاردادن به مهمان که هرچه میخواهد بی خجالت و رودربایستی بردارد. بیتعارف در معنای دیگر به بخل و خست اشاره میتواند داشت: سفرهای که به آدم تعارف نمیکند و پشت به انسان مینشیند(در این بخش معنا همین است) وعدههای توخالی با خالی بودن سفره تناسب میسازد و شاعر از فعل میخورد استفاده میکند تا از یک فعل دو معنا بگیرد. خوردن گلوله به جای خوردن نان حاصل نشستن سر این سفرهی بیتعارف است. همچنین سفرهی بیتعارف میتواند اشاره به کشوری داشته باشد که بیتعارف به آن وارد شدهاند.
شاعر در ادامه با همین زبانِ سادهی سنگین از آوارگی مردمی حرف میزند که آوارهی چادرها شدهاند و سادهلوحانه هنوز کلید خانهها را با خود همراه آوردهاند گویی خانهای برجای خواهد ماند. غافل از اینکه آنها شهر را با خودش تنها گذاشتند و وقتی اجباری کوچ میکردند کسی پشت سر آنها آب نریخت (تا نشانی از انتظار برای زود برگشتن باشد)
«روزهای اول
همه نماز و خیمهشان را شکسته برپا کردند
و هرجا میرفتند
کلید خانهشان را هم با خود میبردند
یادشان رفته بود
که پشت پایمان کسی آب نریخت
وقتی شهر را با خودش تنها میگذاشتیم.»
شاعر در این قسمت هم باز از یک کلمه (شکسته) دو معنا اراده کرده است. نماز شکسته را آوارگان دور از سرزمین میخوانند و خیمه شکسته که معنایی مجزا از شکستگی نماز است. در این بند غم تلخ مردمی تصویر میشود که هنوز امید دارند روزی به خانه و شهرشان برگردند و البته از نظر شاعر این آرزو سادهلوحانه است زیرا کسی پشت سر آنان آب نریخته که نشانهای از برگشتن زود به آنجا باشد.
در پایان شعر شاعر خلاصهای از آنچه میبیند به دست میدهد. انهدام و مرگ و برزمین ریختن و تلف شدن و نابودی تمام آن چیزی است که سهم مردم دردمند جنوب است.
«ساعتهای عقبمانده
تفریحهای زنگخورده در حیاط مدرسه
نردههای درو شده
بذرهای عملنکرده
نخلهای روانی
عروسکهایی با آرایش نظامی یکدست
بانکهایی که خون در حسابهایشان جاریست
تابوتهای بی در و پیکر
شیروانیهای بیبال و پر
ناودانهای گرفتهای که در مرز بریدگی
هنوز احتمال بارندگی به کوچه میدهند
پنجرههای وامانده
دیوارهای شکست خورده
و کوچههای لهشدهای
که خیال بلند شدن ندارند
انگار هیچوقت چراغان نبودهاند»
در هرکدام از این صفتها که شاعر برمیشمارد ضمن تشخیص و انسانانگاری، ایهام هم به کار رفته است. مثلا ساعتهای عقب مانده هم ساعتهایی را به ذهن میآورد که از زمان حقیقی عقب ماندهاند و مثلا باتری تمام کردهاند و … و هم عقبمانده به عنوان یک صفت برای انسان که اشاره به نوعی از بیماری ذهنی است.
تفریح زنگخورده در حیاط مدرسه: زنگ اشاره دارد به زنگ تفریح. اما زنگخورده در اینجا به معنی زنگ زده است. بنابراین زنگ در اینجا دو معنایی است. یک معنا اشاره به خوردن زنگ تفریح و معنایی که مورد نظر شاعر است: زنگ زده.
نردههای دروشده (میدانیم درو در مورد گندم به کار میرود)، بذرهای عمل نکرده در اینجا عمل نکرده ایهام دارد. هم در معنای بذرِ به عمل نیامده و سبز نشده و به بار ننشسته است و هم بمبِ عملنکرده را به ذهن میآورد.
عروسکهایی با آرایش نظامی یکدست را کسانی بهتر لمس میکنند که جنگ را دیده باشند. من خاطرهی تلخی را با خواندن این سطر به یاد آوردم. در زمان جنگ کودک بودم و همراه خانواده داشتیم از دست موشکها به یک روستای دور افتاده میرفتیم. (در کرمانشاه) در جاده بودیم که هواپیماهای جنگنده برای ترساندن ما بسیار به ماشینهای ما نزدیک میشدند، صدای وحشتناکی ایجاد میکردند و با سرعت میرفتند. یادم هست من برای یکی از این خلبانها که به قصد بمباران ما روی ماشینها رژه میرفتند از روی صمیمیت دست تکان دادم. زیرا خلبان خانمی بود با موهای طلایی. این سطر عروسکهایی را به یادمیآورد که هرچند موهایشان طلایی و زیبا بودند اما برای کشتن ما لباس نظامی بر تن داشتند.
پنجرههای وامانده. اینجا نیز ایهام وجود دارد. وامانده در معنای درمانده. وامانده در معنای باز مانده.
در سطر آخر شاعر برادر شهیدش را به خاطر میآورد. و با لحنی پر از تأسف از جوانانی حرف میزند که مرگ برایشان ارزش شد به جای زندگی. کسی به فکر زنده ماندن آنها نبود. محیط و زمانه مرگ ارزشمند را بنابر ایدئولوژی غالبی که به آن گرویدند به چشمشان زیبا کرد. شاعر میگوید برادرش از نوع مرگ و اینکه کوچهای به نامش باشد راضی بود. انسان تاراج رفتهای را در این سطور میبینیم که دارد در آخرین لحظات خودش را قانع میکند آنچه بر سرش آمده و فرصت حیاتی که از او گرفته شد باز هم نوعی از زیبایی را برایش رقم زده است. اینگونه او احساس اجحاف نمیکند و کمتر درد میکشد:
«برادرم بهروز
از این که کوچهای به نامش خواهد شد
چقدر راضی بود
همیشه میگفت
دلم برای آنها که بیکوچه میمیرند میسوزد»
در نهایت آنچه این سروده را رقم زد زبانی پر گره و سنگین اما ساده است و باید به این مهم دقت داشت هرگز شعرهای سطحی، بی گره و با زبانی بی حادثه که از روی ترجمهی اشعار غربی رواج یافته است نمیتوانند شعر به حساب بیایند. نهایتا آنها نثر هستند. شعر و زبان شعر همانگونه که توضیح داده شد علاوه بر سهل بودن بخش ممتنعی دارد که تنها نبوغ و استعداد یک شاعر میتواند به آن دست یابد و شعری درخور بیافریند.
مطالب مرتبط
نگاهی به خرمشهر و تابوتهای بی در و پیکر
نگاهی به خرمشهر و تابوتهای بی در و پیکر
نگاهی به خرمشهر و تابوتهای بی در و پیکر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند