لذتِ کتاببازی
میخواستم جنگلی شوم که تبر را تبرئه میکند…
میخواستم جنگلی شوم و تبر را تبرئه کنم…
وجه اشتراک
کنار یکدیگر راه میرویم
دستان همدیگر را میگیریم
عکسها اسنادی هستند
که رسمیت ما را اثبات میکنند
شناسنامهها
به قانونی بودن ما اذعان دارند
خانه اما به چیزی شک کرده است
گلدان خالی اما به چیزی شک کرده است
و ماهی مردهای که هفتههاست
روی دستِ آب مانده است!
با هم میرویم رستوران
از هم سیر میشویم و برمیگردیم
اتوبوسها ما را به آیندهای مشترک نمیرسانند
نمیدانم چند آجر
از کل رابطه ریخته
که این من و تو دیگر ما نمیشود؟
تا چشم کار میکند
خاک نشسته است روی تخت
شب نشسته است به پای ریشههایمان
کنار همدیگر
روی یک شاخه سبز شدهایم
ما پرندگان آواره
که تنها وجه اشتراکمان
کوچ است…
میخواستم جنگلی شوم و تبر را تبرئه کنم…
بخشی از شعر هژمونی
میخواستم تشدید بگذارم
بر رازیانههای کوهستان
رونویسی کنم از روی صدای صاف آینه
کلاغ را غلط املایی باغ بدانم
جریمهام پنج بار از روی پنجره
یا پرنده باشد
و لاک سفید بگیرم اشتباهات بشری را
میخواستم جنگلی شوم
که تبر را تبرئه میکند
تا با تکه تکهام آن کلمهی سرد را بسوزانم
میخواستم مضامینی بیفزایم به زوال
که دیدم مدّت زیادی است
زل زدهام
به مجسمهی زنگزدهی روی میز
منبع
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی3 ماه پیش
پس به نام زندگی / هرگز مگو هرگز
-
لذتِ کتاببازی3 ماه پیش
جشن بیمعنایی میلان کوندرا: ادای احترامی به رابله و پانورژ!
-
تحلیل نقاشی3 ماه پیش
نگاهی به «بوسه» اثر گوستاو کلیمت
-
لذتِ کتاببازی3 ماه پیش
بریدههایی از کتاب «زیبا مثل ماگنولیا» دربارۀ زندگی و آثار فریدا کالو
-
نوبلخوانی1 ماه پیش
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
-
دربارۀ شعر و شاعری1 ماه پیش
چرا رمان نمیتواند شعر را شکست دهد؟
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی3 ماه پیش
گزیدهای از بهترین سخنرانیهای «اپرا وینفری»
-
نویسندگان جهان2 ماه پیش
گوستاو فلوبر از نگاه ماریو بارگاس یوسا