با ما همراه باشید

اختصاصی کافه کاتارسیس

رمان کوتاه «به نام مادر» اثر اری دلوکا و نقاشی «باکره، کودک و حنای قدیس» اثر داوینچی

رمان کوتاه «به نام مادر» اثر اری دلوکا و نقاشی «باکره، کودک و حنای قدیس» اثر داوینچی

آیدا گلنسایی: رمان کوتاه «به نام مادر» شرح بارداری حضرت مریم، برخورد نامزدش یوسف با او، رفتار هم‌عصران و روایتی گرم و جذاب از دوره‌ای است که مریم فرزندش را در شکم داشته است. اری دلوکا با زبانی پخته و شعرگونه ما را به عصری می‌برد که مریم می‌زیسته و از این رهگذار بسیاری از رسم‌ها و داستان‌های کهن کتاب مقدس را برای‌مان بازگو می‌کند. مترجم اثر دربارۀ آن چنین نوشته است: «رمان حاضر نه‌تنها گویای علاقۀ نویسنده به داستان‌های مقدس و مطالعات او در این زمینه و آشنایی‌اش با زبان عبری است، بلکه به گفتۀ خودش حاصل گذراندن عهد کودکی در ناپل و بالیدن در میان مردم و فرهنگی است که در آن مادر جایگاه ویژه‌ای دارد. دلوکا در مصاحبه‌ای می‌گوید مادران ناپلی وقت آزاد خود را به قصه‌گویی برای یکدیگر می‌گذرانند.»

رمان کوتاه «به نام مادر» اثر اری دلوکا و نقاشی «باکره، کودک و حنای قدیس» اثر داوینچی

انقلاب زنانۀ مریم

 رمان «به نام مادر» انقلابی زنانه را به تصویر می‌کشد. مریم با جسم خود علیه شریعت و سنت به‌پا می‌خیزد و به یاری عاشق و نامزد خود، یوسف، از سنگسار و از دست دادن کودکش رهایی می‌یابد.

    «این‌همه را به چیزی نمی‌گرفتم. آنچه را که مردان با کلام می‌کردند به چیزی نمی‌گرفتم؛ آنان یکسره در احکام خود فرو شده‌اند، چونان میخ‌هایی نشسته بر چوب. باری، زنانی هم در بنی‌اسرائیل بوده‌اند که به‌حق احکام را زیر پا نهاده و با جسم خود به رویارویی با فرمان‌ها برخاسته و به مادران اسرائیل بدل شده‌اند.»

مریمی که دلوکا در این رمان نشان می‌دهد تمسخری کبیر است، ریشخندی والا. او یک‌تنه با جسم باکره و آبستن خود روبه‌روی قوم خود می‌ایستد تا به آن‌ها بگوید: عشق از شریعت بالاتر است.

 

نقاشی باکره و کودک به همراه حنای قدیس اثر داوینچی

رمان کوتاه «به نام مادر» اثر اری دلوکا و نقاشی «باکره، کودک و حنای قدیس» اثر داوینچی

در نقاشی داوینچی وضعیت مرموزی به تصویر کشیده شده است. مریم روی پاهای حنای قدیس نشسته و می‌خواهد عیسی را نجات دهد و نگذارد که او سوار بره‌اش شود. (سرنوشتش را دنبال کند و برۀ الهی شود.) در رمان دلوکا نیز شاهد آنیم که حضرت مریم از خدا می‌خواهد که عیسی گمنام و نادان باشد و زندگی عادی داشته باشد. درواقع او قصد دارد مانع از آن شود که عیسی سوار بره‌اش (سرنوشتش) شود و تقدیرش را دوست بدارد:

  «هرگاه که کودکی به جهان می‌آید، خویش و پیوند او را چنین آرزوست که وی نامدار و پرآوازه گردد و هوشمند و از همگنان خود برتر باشد. لیک تو مگذار چنین شود. لرزۀ افتاده بر تیرۀ پشتم و این سردباد گزندۀ برآمده از فردا را از فرزندم دور دار. چنان‌که ارادۀ توست، عیسی خواهمش نامید. لیک او را به رسالتی برانگیخته مساز. بگذار چون دیگر نوباوگان باشد، حتی اندکی ابله و سست و نادان. بگذار در کارگاه پدر خود آغاز به کار کند، پیشۀ او بیاموزد و همان را پی گیرد… بگذار این عیسای تو هیچ‌کس نباشد، بگذار طرحی رهاشده باشد، اندیشه‌ای زدوده از خاطرت. همگان به درگاهت تمنا می‌کنند که به یاد این و آن باشی، لیک عیسی را از یاد ببر.»

در رمان «به‌نام مادر» دلوکا آنچه را که داوینچی کشیده و به زبان مرموز و نمادین خود بیان کرده، با کلمات بر زبان آورده است. موضوع هردوی این آثار تلاش مریم برای در امان نگهداشتن فرزند خویش است.

رمان کوتاه «به نام مادر» اثر اری دلوکا و نقاشی «باکره، کودک و حنای قدیس» اثر داوینچی

یک عاشقانۀ آرام

در این اثر یوسف، نامزد مریم، عاشق دلباخته‌ای است که باوجود آبستن شدن همسر خویش از ایمان خود به او نمی‌کاهد و به دفاع از او در برابر جامعۀ متعصب یهود برمی‌خیزد. او از این وقایع خم به ابرو نمی‌آورد و همواره مایۀ دلگرمی همسر خود است:

  «هیچکس بر خطا نیست، میریام. حقیقت این است که داستان تو حکایتی نادره و یگانه است و ایشان را یارای درک آن و داوری در باب آن نیست. این کار به عشق برمی‌آید. عشقی شکفته به نخستین نگاه، لیک آنان در بند احکام و آدابند. در نظر آنان، تو سنگی لغزان بر سر راه هستی و در چشم من نخستین سنگ بنای خانه.»

یوسف می‌کوشید به یاری این تمثیل جایگاه عشق را در برابر شریعت بازنماید.

«یارای یک‌تنه‌ایستادن در برابر همگان را از کجا می‌یابی، یوسف؟»

پاسخ داد: «از تو.»

در این اثر داستان کلا در افلاک سیر نمی‌کند. بلکه میان مریم و یوسف روابط عاشقانۀ دل‌انگیزی وجود دارد. مثلاً مریم طوری از کودک در شکمش سخن می‌گوید که احساسات و عواطف یوسف خدشه‌دار نشود. او مدام تأکید می‌کند که چیزی نیست جز ظرفی که عیسی را در خود حمل می‌کند. مریم تلویحاً به یوسف می‌فهماند که تنها مرد زندگی او یوسف است، تأکیدی که البته یوسف را می‌آزارد:

    «در خیالم نیز نمی‌گنجد که تو با جنبش‌های او در درون پیکرت، در میان اندام‌هایت، زیر قلب و میان کلیه و جگرگاهت، چه می‌کنی. راستی را چگونه است میریام کودکی را، طفلی را، در درون خود داشتن؟»

«چندوچون این حال را از دیگ بازپرس، زیرا من ظرفی بیش نیستم. من نیز می‌خواهم بدانم او بودن در درون پیکر مرا چگونه می‌یابد.»

«ظرف؟ چگونه خود را چنین می‌پنداری؟»

«بدون شناختن مردی، چگونه زنی هستم؟ هیچ نیستم جز ظرف این کودک و بس.»

«می‌دانم از چه رو چنین می‌گویی، میریام. بر آنی که بی‌گمانم سازی که تنها من مرد توام و نه هیچ‌کس دیگر. لیک باز چنین مگوی. این کلام را آوایی گوش‌آزار است.»

«رواست. بیش چنین نمی‌گویم.»

 

بریده‌هایی از این رمان

«می‌دانی فیض الهی چیست، میریام؟» پاسخ دادم: «درست نمی‌دانم.»

«فیض نه خرامیدنی دلکش است و نه سلوکی والا که برخی زنان قوم ما در نمایش آن استادند. فیض الهی نیرویی است برتر از توان آدمی که به یاری آن می‌توان چهره در چهرۀ این جهان ایستاد، یک‌تنه و به‌آسانی. فیض یعنی فراخواندن همه‌عالم به نبردی تن‌به‌تن، بی‌یک دَم پریشانی. فیض زنانه نیست، بل موهبت پیامبران است. عطیه‌ای الهی است و تو از آن برخورداری. هرکس از فیض بهره‌ای داشته باشد از هر بیم و هراسی رهاست. در شب دیدار، اثر این فیض را بر تو دیدم و تا امروز نیز هرگز تو را جدا از آن ندیده‌ام. تو از فیض الهی سرشاری؛ بارویی، دژی از فیض، گرد تو را گرفته است و تو دیگران را از آن بهره می‌دهی، میریام. آری، حتی مرا نیز بهره‌ای می‌دهی.»

در پی سخنانی از این دست باید یکدیگر را در آغوش می‌کشیدیم اما بی‌آن‌که دست به نوازش یکدیگر دراز کنیم، آرمیده بر جای ماندیم. لختی به سخنانش اندیشیدم و سپس مزاح‌کنان گفتم: «به‌راستی که تو عاشقی دلباخته‌ای، یوسف.»

 

«به بیابان خو کن که از آنِ هیچ‌کس نیست، آن‌جا که میان زمین و آسمان خواهی بود، فارغ از سایۀ دیواری و حصاری. به آسودن زیر طاق آسمان خو کن؛ فاصله‌ای را بیاموز که تو را از گزند آدمیان در امان می‌دارد. بیابان نه تبعیدگاه، که زادگاه توست. تو نه از هماغوشی و نه از عصارۀ مردی، که از باد خشک بشارت برآمدی. هیچ‌کس تو را چنان‌که سرشته شده‌ای به دیدۀ باور نخواهد نگریست… به بیابان خو کن که مرا به مادر تو بدل ساخت.»

 

کوتاه کلام

رمان «به‌نام مادر» حکایت یگانگی مقدس مریم با مسیح در مدت زمان بارداری است، اتحادی که با زادن عیسی به جدایی و بیگانگی می‌انجامد. حضرت مریم در مدت آبستنی از شادی و شعف سرشار است و زادن او را دلتنگ و تهی می‌کند. گویی نیمۀ روشن وجود و تمام آیندۀ او پس از تولد مسیح باید در بیرون از او ببالد و به راه خود ادامه دهد. در این رمان از پیوند مقدس مادر و فرزند به شیوایی سخن رفته، از حمیت و جوانمردی یوسف و از برتری عشق بر شریعت. ضمن آن‌که بسیاری رسومات، اوضاع سیاسی و فرهنگی مردم آن عصر نیز نمایانده شده است.

 خواندن کتاب‌هایی که داستان‌های کتب مقدس و متون اساطیری را بازآفرینی می‌کنند، لذت پنهان و سرشاری دارد. آن‌ها برآنند تا ما را به امنیت و خاطرۀ دورۀ یگانگی بازگردانند و در سرمای این جهان روح و زندگی‌مان را گرم سازند. این رمان با ترجمۀ عالی و استادانۀ ندا علیزادۀ کاشانی از زبان ایتالیایی به فارسی برگردانده شده و به همت نشر ماهی منتشر شده است.

 

برترین‌ها