اختصاصی کافه کاتارسیس
خداحافظ آقای ابراهیم گلستان…

خداحافظ آقای ابراهیم گلستان…
بخشیهایی از رمان «خداحافظ آنا گاوالدا» به یاد ابراهیم گلستان:
شمع که روشن شد در تاریکی آشپزخانه «او» را در صندلی مقابل خود دید. مردی را که همیشه میگفت عشق بزرگترین سلاح در مقابل مرگ است، میگفت جایی که عشق هست مرگ حرفی برای گفتن ندارد. راشین گرمای دستهای او را روی دست خود حس کرد. اما چیزی تغییر کرده بود. مثل همیشه وجودش از میل گفتن شعله نمیکشید. خاموش بود، برعکس راشین که دلش میخواست تا آخر دنیا حرف بزند. بگوید که اگر میدانست آنقدر زود تمام میشود، به سراغ کسانی میرفت که روزی از روی تکبر جوانی و بیتجربگی دلشان را شکسته بود. کتابی را از اینترنت گیر آورد که در آخرین دیدارشان دست او بود، مجموعه داستان جوی و دیوار و تشنه از ابراهیم گلستان. سریع سراغ داستان کوتاهی رفت که او میگفت بیشتر از همه دوستش دارد. آنروز نشنید ولی حالا میخواست بشنود. چرا این قسمت را برایش خوانده بود و بدون اینکه چای سبزش را بخورد رفته بود؟ چرا وقتی میخواند آنقدر بغض توی صدایش بود؟ چه بر سر آن مرد آمده بود؟
راشین داستان درختها را که خواند، در سطرهای پایانی، بیاینکه درک کند چرا، نفسش تنگ شد. آنقدر تنگ که به سرفه افتاد و پنجرۀ هال را در آن هوای سرد باز کرد. او چه میخواست بگوید؟ چرا حالا برگشته بود؟ نکند در بمبارانهای مداوم سوریه مرده بود و این روح عاشقش بود که بازگشته بود؟ چندبار پایان داستان درختها را خواند: «یک روز، روزهای آخر بهمن، بچههای همسایه آمده بودند در حیاط ما بازی کنند نزدیک بوده بیفتند توی گود، دست انداخته بودند درخت مرا به کمک بگیرند، درخت مرا شکستند.
وقتی که من رسیدم جای پاهای کوچکشان بود روی برف و تنۀ نازکِ نازنین درخت من، شکسته، افتاده بر کنارۀ گود، و گود که فروکشیده بود.
ریشههای ساقۀ شکستۀ جوان میان خاک مانده بود. لای ریشههای کاج.
باغبان که ایستاده بود گفت ریشههای کاج حتم زخم خورده است، کاج کاج پیش نیست.
رفتنی است.»
چه اندوه و تسلی عجیبی در آن سطرها موج میزد. همینکه میدانست در واژۀ رنج تنها نیست، همینکه در آن شب سرد داشت برای اندوهی غیر از اندوه خودش اشک میریخت و میدانست مسیر ناگزیری را میرود که خیلیها رفتهاند، حس کرد قدم به راه پر فانوسی خواهد گذاشت. روح همۀ آنهایی که درگذشته بودند روشنایی راهش بود.
منبع
خداحافظ آقای ابراهیم گلستان…
-
اختصاصی کافه کاتارسیس3 هفته پیش
بزرگ بود و از اهالی امروز بود…
-
اختصاصی کافه کاتارسیس1 ماه پیش
دیو جغرافی و دستهای دکتر زملوایس نوشتۀ نغمه ثمینی: جدال حافظه با فراموشی
-
اختصاصی کافه کاتارسیس2 هفته پیش
رمان کوتاه «به نام مادر» اثر اری دلوکا و نقاشی «باکره، کودک و حنای قدیس» اثر داوینچی
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
نگاهی به آثار ناتمام لئوناردو داوینچی
-
اختصاصی کافه کاتارسیس3 هفته پیش
یادداشت دکتر محمد دهقانی به یاد معصومه موسوی
-
هر 3 روز یک کتاب1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «آسایش» نوشتۀ مت هیگ
-
تحلیل داستان1 ماه پیش
نگاهی به نثر ابراهیم گلستان در داستان «خروس»
-
هر 3 روز یک کتاب1 ماه پیش
خودشیفتگی از نظر اروین یالوم