لذتِ کتاببازی
بدرود مرد بزرگ ادبیات، عشق، همتاریکی: میلان کوندرا
بدرود مرد بزرگ ادبیات، عشق، همتاریکی: میلان کوندرا
بخشی از رمان «خداحافظ آنا گاوالدا» نوشتۀ آیدا گلنسایی:
سرش را که از روی دستهایش برداشت و به جاده نگریست ماشین فولکس قدیمی زردی را دید که آنا گاوالدا با لبخند پشت آن نشسته بود و زنِ گوشه روی صندلی عقب «زمستان» ویوالدی را مینواخت. آساره چشم از آنها برنداشت. میترسید با پلک زدن گمشان کند. آنا مدام با خنده برایش دست تکان میداد. کنار زنِ گوشه اینبار مردی نشسته بود. نه، اشتباه نمیدید. خودِ میلان کوندرا بود. با دیدن او اولین اسمی که در ذهنش زنده شد، رمان جاودانگی بود. میخواست سرش را از پنجره بیرون کند و بگوید:
«آقای کوندرا! آقای کوندرا! من با رمانهایتان زندگی میکنم، مخصوصاً جاودانگی. عاشق شخصیت گوتهای هستم که در آن ساختهاید، عاشق شعرهایی که از او نقل میکنید و توضیحاتی که گاهی دربارهشان میدهید. مثلاً این قسمت از رمان جاودانگیتان را واقعاً دوست دارم. گوش کنید:
بر فراز همۀ قلل
آرامش است.
بر تارک درختان
دشوار
دم نسیمی را حس میکنی
مرغکان در بیشه خاموشی گرفتهاند
صبر کن! بهزودی
تو نیز میآرامی
مفهوم شعر ساده است: در جنگل همهچیز در خواب است، و تو نیز میآرامی. شعر به قصد آن سروده نشده که ما را با اندیشۀ شگفتانگیزی مبهوت کند. بلکه خواسته است یک لحظه از وجود را فراموشناشدنی و آن را شایستۀ این ارزش کند که آنقدر دلمان برایش تنگ شود که بیطاقت شویم.
نمیدانم گوتهای که شما ساختهاید واقعاً همانقدر به همسرش وفادار بود یا این فقط حاصل ذهن وفادوست شما بوده. هرچه هست، من هم “گوتۀ شما” را دوست دارم. اما فقط این نیست. خیلی به شما مدیونم. خیلی!»
کوندرا به او آموخته بود باید زندگی را از آگاتا کریستی بیاموزد که خوب بلد بود حتی والاترین مصیبت زندگی، یعنی مرگ را به شوخی و سرگرمی تبدیل کند: «در برنامۀ اخبار، مرگ دقیقاً مثل مرگ در داستانهای آگاتا کریستی است، که اتفاقاً بزرگترین ساحرۀ همۀ زمانهاست؛ چرا که میدانست چگونه قتل را به صورت سرگرمی درآورد، آن هم نه یک قتل، بلکه دهها قتل، صدها قتل، زنجیرۀ قتلهایی که برای سرگرمی ما در اردوگاه مرگ و نیستی داستانهایش صورت میگیرد.»
انگار کوندرا صدایش را میشنید، چون ماشینهایشان که به موازات هم قرار گرفت کلاه سیاهش را کمی بلند کرد و به او لبخند مهربانانهای زد.
بدرود مرد بزرگ ادبیات، عشق، همتاریکی: میلان کوندرا
بدرود مرد بزرگ ادبیات، عشق، همتاریکی: میلان کوندرا
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…