لذتِ کتاببازی
رمان «مسئلهی اسپینوزا» اثر اروین یالوم: سه روایت متفاوت از «در خانه بودن»!
رمانِ مسئلهی اسپینوزا اثر اروین یالوم: سه روایت متفاوت از «در خانه بودن»!
آیدا گلنسایی: رمان «مسئلهای اسپینوزا» شرحِ موازیِ زندگی درونی و عاطفی بندیکت اسپینوزا و آلفرد روزنبرگ از سران حزب نازی است. و علاقۀ مرموز یکی از بزرگترین دشمنان قوم یهود را به فیلسوفی با نژاد یهودی واکاوی میکند. رمان در پی جواب به این سوال خلق میشود: چرا نازیها و به طور ویژه روزنبرگ! اسپینوزا را عزیز میداشتند. وانگهی یالوم فکر میکند در فلسفۀ مبتنی بر ریاضیات اسپینوزا درسهایی برای آرامش روح وجود دارد اما در اینحد توقف نمیکند و در خلال شرح زندگی درونی اسپینوزا در پی درمانِ وی نیز برمیآید!
در این رمان نویسنده میکوشد ما را به زمان اسپینوزا ببرد، و محرومیتها و ناکامیها، دستاوردها، شادیها و مخصوصا زندگیِ بدون جامعۀ او را در نظر ما زنده کند تا به طرزی عاطفی به این شخصیت در پرده و منزوی و افکار فلسفی رهاییبخش او نزدیک شویم. از طرف دیگر، در نقطۀ مقابل، به آلفرد روزنبرگ میپردازد که طراح و معمار کورههای آدمسوزی و فیلسوف حزب نازی است. تقابل درستکاری و جنایتکاری در این رمان وقتی با واکاویهای عمیق یالوم همراه میشود به ما از هدفی مشترک خبر میدهد: تقلا برای در خانه بودن!
رمانِ مسئلهی اسپینوزا اثر اروین یالوم: سه روایت متفاوت از «در خانه بودن»!
تکفیر اسپینوزا
در ابتدای رمان، اسپینوزا شکایتی از یک فرد یهودی بانفوذ را نه در جامعۀ مذهبی یهود بلکه در دادگاه هلند پیگیری میکند. همین امر باعث میشود آن فرد، دو نفر از اقوام خود را به نام ژاکوب و فرانکو اجیر کند تا در نقش افرادی متزلزل و مردد در دین که نیاز به راهنمایی دارند، از باروخ اسپینوزا تقاضای مشاورۀ معنوی کنند. این فرصت یگانهای است که اسپینوزا برای اولین بار تمام عقاید خود را بدون ترس بر زبان آورد و اتفاقی را که افتاده رسمیت ببخشد: جدایی ابدی از جامعۀ مذهبی یهود!
پس از شهادت این دو تن نزد خاخام، شخصیتهای عالیرتبۀ کنیسه تلاش میکنند به احترام پدر اسپینوزا، او را از راه خردورزی منصرف کنند، که البته او نمیپذیرد و سختترین نوع تکفیر علیه او جاری میشود: جدایی ابدی از قوم و لعنت و نفرین دائم. اما مگر عقاید اسپینوزا چه بودند که در این حد خشم جامعۀ یهود را برانگیخت؟
- او برتری قوم یهود بر دیگر اقوام را رد میکرد: «شادمانی ما از اینکه بر دیگری برتری داریم، سعادت نیست. بچگانه یا بهتر است بگویم بدخواهانه است.»
و
«شواهد بسیاری در تورات است که وقتی اسرائیلیها قدرت داشتند، مانند هر ملت دیگری خشن و بیرحم بودند. آنها از لحاظ اخلاقی برتر یا مذهبیتر یا خردمندتر از دیگر قومها نبودند. آنها فقط در داشتن جامعهای منظم برتر بودند و حکومتی ممتاز که به آنها اجازه میداد برای مدت بسیار طولانی مقاومت کنند. اما آن قوم عبری باستانی سالهای سال است که موجودیتش پایان یافته است و از آن زمان به بعد آنها با همنوعان خود همطراز و برابر بودهاند.»
- از نظر او کتاب مقدس سراپا تناقض و نوشتۀ بشر است نه وحی الهی و منشأ زمینی دارد نه آسمانی و خدایی که در آن معرفی میشود از آنجا که یکسر ساختۀ بشر است، ویژگیهایی انسانی دارد:
«فکر میکنید خداوند توانایی ذهنی مشابه ما را دارد و آرزو میکند تملقاش را بگویند و حسادت میکند و اگر از فرمانهایش سرپیچی کنیم، از ما کینه به دل میگیرد؟ آیا چنین شیوۀ تفکر معیوبی ممکن است در موجودی کامل نمایان شود؟ این صرفاً شیوۀ گفتار کسانی است که کتاب مقدس را نوشتند.»
و
«واژهها و دیدگاههای کتاب مقدس از ذهن بشر میآید. از ذهن کسانی که این متون را نوشته و تصور کردهاند، نه بهتر است بگویم، میخواستند که همانند خدا باشند و شبیه خدا آفریده شوند…. روشن است که هر کلامی که در کتاب مقدس به عنوان «کلام خدا» به آن اشاره شده است، فقط از تخیل پیامبران مختلف سرچشمه گرفته است.»
و
«هرچه جهل ما بیشتر باشد، رویدادها را بیشتر به خدا نسبت میدهیم.»
و
«خدا ما را شبیه خود نساخت، ما او را شبیه خود ساختیم. ما تصور میکنیم که او موجودی شبیه ماست و دعاهای زمزمهوار ما را میشنود و به آنچه آرزو میکنیم اهمیت میدهد…»
- رد تمام معجزات و امور فراطبیعی و ماورائی: «معجزهها فقط به واسطۀ جهل انسان وجود دارند. در دوران باستان هر رویدادی که ممکن نبود با علتهای طبیعی آن را توضیح داد، آن را معجزه در نظر میگرفتند. هرچه جهل تودهها دربارۀ کار طبیعت بیشتر بود، شمار معجزهها هم بیشتر میشد…. دربارۀ معجزهها دیدگاه من این است که هرچه تعداد بیشتری ادعا کردند آن را دیدهاند، آن رویداد کمتر باورپذیر است.»
- رد زندگی پس از مرگ و جهان آخرت: «من میگویم عبارتهای «جهان آخرت» و «زندگی ابدی نزد خداوند» کلام انسان هستند نه کلام الهی.»
و
«تکرار میکنم، دیار باقی و زندگی سعادتمندانۀ پس از مرگ و همۀ عبارتهایی مانند اینها را خاخامها ابداع کردند.»
و
«خلاف عقل است که فکر کنیم پس از مرگ مانند اکنون خود باقی خواهیم ماند. بدن و ذهن دو جنبه از یک فرد هستند. امکان ندارد ذهن پس از مرگ جسم باقی بماند.»
و
«ممکن نیست برخلاف قوانین ثابت طبیعت هیچ اتفاقی روی بدهد. طبیعت که نامتناهی و جاودانه است و تمام جوهرۀ هستی را در بردارد، براساس قوانین منظم عمل میکند و ممکن نیست شیوههای فراطبیعی جایگزین آن شود. جسم فاسدشدهای که به خاک بازگشته است، ممکن نیست دوباره احیا شود.»
- باور به جدایی دین از سیاست: «من فکر میکنم که رهبران مذهبی راه معنوی خود را با دخالت در مشغلههای سیاسی گم کردهاند. قدرت و اختیارات شما باید محدود شود به مشاوره دربارۀ تقوای درونی… مذهب و کشورداری باید از هم جدا باشند. تصورپذیرترین حاکم، رهبری است که آزادانه او را انتخاب کنند و به وسیلۀ شورای منتخب مستقلی قدرتهایش محدود شود و نیز کسی است که بتواند برای آرامش عمومی و امنیت و رفاه اجتماعی عمل کند.»
- بیاعتقادی به ظهور منجی یهودیان: «وقتی توضیح دادی چگونه به شعلههای باور ناجی موعود دامن زده است، به خود لرزیدم. تمام جوانیام را در میان خرافاتیها زیستم، با این وجود، از دیوانگی این ناجی شوکه شدم. چگونه یهودیان چنین مهملاتی را باور دارند؟ برآورد ظرفیتشان برای بیخردی ناممکن به نظر میرسد. جایی در این دنیا، با هر پلکزدنی احمقی به دنیا میآید.»
در نهایت مهمترین اتهامات اسپینوزا از دید جامعۀ یهود در این موارد خلاصه میشود:
«یهودیان قوم برگزیدۀ خدا نیستند؛ آنها به هیچ طریقی متفاوت از دیگر قومها نیستند؛ خدا هیچ احساسی به ما ندارد؛ پیامبران صرفاً همهچیز را تصور میکنند؛ کتاب مقدس، مقدس نیست، بلکه تماماً کار دست انسانهاست؛ کلام خدا و ارادۀ خدا وجود ندارد؛ سِفر پیدایش و مابقی تورات افسانه یا استعاره است؛ خاخامها، حتی بزرگترین آنها هیچ دانش ویژهای ندارند، بلکه در عوض بنابر منافع شخصی خود عمل میکنند.»
به موجب این عقاید متهورانه، اسپینوزا مشمول سختترین نوع تکفیر جامعۀ یهود شده و از میان آنان برای همیشه رانده میشود. یالوم در این رمان نشان میدهد هرچند اسپینوزا این جدایی را عقلانی میپذیرد و در مسیر شکوفایی خرد خود گام برمیدارد اما از نظر عاطفی آسیب میبیند. شخصیت فرانکو یکی از کسانی که علیه اسپینوزا شهادت میدهد و بعد به صمیمیترین دوست او تبدیل میشود، زادۀ همین نیاز عاطفی است. فرانکو فردی یهودی است که خاخام میشود اما در عینحال به دوستی صمیمانه با اسپینوزا ادامه میدهد. او برخلاف اسپینوزا فکر میکند برای خرافاتزدایی از مذهب باید از درون اقدام کرد نه از بیرون.
رمانِ مسئلهی اسپینوزا اثر اروین یالوم: سه روایت متفاوت از «در خانه بودن»!
اسپینوزا و اپیکور
یالوم به بهانۀ توصیف کلاسهای درسی اسپینوزا و تأثیرپذیری عمیق او از اپیکور آن قسمتهایی از اندیشۀ این فیلسوف یونانی را که به کارِ آرامش روح انسان امروز میآید، برای ما بازگو میکند تا علاوه بر رابطۀ دوستانه و صمیمی با فلسفه به جنبۀ کاربردی آن برای بشر امروز توجه کنیم:
«از نظر اپیکور، آرامش، یگانه شادمانی و سعادت حقیقی است. و ما چگونه به آن دست مییابیم؟ نه به وسیلۀ «هماهنگی روحی» افلاطون و نه از راه «دستیابی به تعقل» ارسطو، صرفاً با از بین بردن نگرانی و اضطراب. اگر اپیکور در این لحظه با شما صحبت میکرد، شما را وامیداشت که زندگی را ساده و آسان بسازید.»
و
«جوانان! نیازهای شما اندک هستند و به آسانی به دست میآیند. شما میتوانید هرگونه درد و رنج لازم را به راحتی تحمل کنید. زندگی خود را با اهداف ناچیزی چون ثروت و شهرت دشوار نکنید. آنها دشمن ataraxia هستند. به طور مثال، شهرت شامل دیدگاههای دیگران میشود و مستلزم آن است که طبق دلخواه دیگران زندگی کنیم. برای دستیابی و حفظ شهرت باید آنچه دیگران دوست دارند، دوست بداریم و از هرآنچه دوری میکنند، دوری کنیم. بنابراین، زندگی با شهرت یا زندگی در سیاست؟ از آن بگریزید. ثروت؟ از آن دوری کنید! تله است. هرچه بیشتر به دست آوریم، بیشتر میخواهیم. وقتی امیالمان ارضا نشوند، ناراحتی و غصهمان عمیقتر خواهد بود. مردان جوان! به من گوش بدهید. اگر در اشتیاق سعادت هستید، زندگی خود را با مبارزه برای آنچه به راستی به آن نیاز ندارید، هدر ندهید.»
نکتۀ جالبتوجه اینکه اپیکور انسانها را به الهیات و احترام به خدایان نیز ترغیب میکند بیاینکه به خدایان باوری داشته باشد! درواقع از آنجا که هدف فلسفۀ او لذت و آرامشخیال است، او نه به دین از نظر اینکه حقیقت دارد، بلکه از این نظر که برای آرامش انسان مفید است، مینگرد:
«اپیکور دربارۀ خدایان بیفکر و سبکسر نبود. او آنها را در دیدگاه ataraxia خود گنجاند و مصرانه از ما میخواهد که با پیروی از خدایان و به کار بردن آنها بهعنوان نمونههایی برای زندگی شاد و آرام، آنها را در قلبهایمان حفظ کنیم.به علاوه، برای دوری از آشوب و اضطراب وی قویاً به پیروانش توصیه میکند که با آرامش خیال در فعالیتهای اجتماعی و نیز آیینهای مذهبی شرکت کنند… اپیکور مینویسد که ما باید به خدایان به عنوان موجوداتی کامل احترام بگذاریم. به علاوه، ما از نگریستن به آنها به عنوان موجودات کامل به لذت و هیجان زیباییشناختی نایل میشویم.»
رمانِ مسئلهی اسپینوزا اثر اروین یالوم: سه روایت متفاوت از «در خانه بودن»!
عقاید مذهبی اسپینوزا
اسپینوزا که به دلیل علاقه به شکوفایی تعقل و خرد و پرهیز از خرافات از جامعۀ مذهبی یهود رانده میشود، عقاید خود را چنین شرح میدهد: «تصمیم دارم زندگیای مذهبی بدون مداخلۀ هیچ مذهبی داشته باشم. اعتقاد دارم که همۀ مذهبها همانند آیین یهود صرفاً دیدگاه ما را از هستۀ مرکزی حقایق مذهبی مسدود کردهاند. آرزو دارم روزی دنیا بدون مذاهب باشد، دنیایی با مذهبی جهانی که در آن همۀ افراد خردمندی خود را برای تجربۀ خدا و تکریم او به کار ببرند… آرزوی پایان یافتن همۀ سنتهایی را دارم که در حق افراد برای مستقل اندیشیدن مداخله میکنند.»
و
«ما باید آیینها را پاس بداریم چون حقیقی هستند، نه به سبب اینکه آنها قدیمیاند. مذهبهای قدیمی با پافشاری بر اینکه اگر سنتها را ترک کنیم به همۀ جامعۀ گذشته بیاحترامی کردهایم، ما را به دام میاندازند. و اگر یکی از نیاکان ما شهید شده باشد، حتی بیشتر در دام میافتیم زیرا فکر میکنیم ملزم هستیم عقاید شهیدان را زنده و جاودانه نگه داریم و به آنها احترام بگذاریم، گرچه میدانیم مملو از خطا و خرافات هستند… اما آیا بیمعنا نخواهد بود که یگانه زندگی خود را وقف نظامی ساختگی و خرافاتی کنی، نظامی که فقط یک قوم را برمیگزیند و دیگر انسانها را کنار میگذارد؟»
و
«جویایِ تجربۀ سعادتی هستم که ناشی از برقراری ارتباط نیست، بلکه به سبب از دست دادن جدایی است….
برای دیدن دنیا از دیدگاه ابدیت، باید هویت خود را، یعنی دلبستگی به خود را کنار بگذارم و هرچیزی را از چشماندازی کاملاً مناسب و حقیقی ببینم. وقتی بتوانم این کار را بکنم، دیگر بین خود و دیگران مرزی احساس نمیکنم. وقتی این اتفاق بیفتد، آرامشی بزرگ در درونم جریان مییابد و هیچ رویدادی مرا نگران نمیکند. حتی مرگ خودم تفاوتی ایجاد نمیکند. وقتی دیگران به این چشمانداز نائل شوند، با یکدیگر دوست خواهیم بود و آنچه را برای خود میخواهیم برای دیگران نیز خواهیم خواست و با بلند نظری عمل خواهیم کرد. بنابراین، این تجربۀ آرامبخش و شادکننده پیامد از دست دادن جدایی است تا ارتباط و پیوند. پس تفاوت را میبینی. تفاوت میان گردهم آمدن انسانها برای گرما و امنیت در برابر کسانیکه با یکدیگر در دیدگاه شاد روشنبینانه از طبیعت یا خدا سهیم هستند.»
و
«خوددوستیِ روشنبینانه منجر به سودمندی متقابل میشود. وجهاشتراک همۀ انسانها توانایی آنها در تعقل است و وقتی تعهد ما به فهم طبیعت یا خدا جایگزین دیگر وابستگیهای مذهبی یا فرهنگی یا ملی شود، بهشت زمینی واقعی به وجود خواهد آمد.»
و
«احتمال دارد دیدگاههایم هزارسال منتظر بمانند… باور ندارم که همزیستی آیینها و ذهن مستدل هشیار امکانپذیر باشد. معتقدم این دو همستیزهایی سخت هستند.»
و
«کودکان به چیزهایی نیاز دارند که بزرگسالان به آنها نیاز ندارند. انسان دو هزارسال پیش به چیزهایی نیاز داشت که انسان امروی به آنها نیاز ندارد. فکر میکنم دلیل خرافات در تمام این فرهنگها این بوده که انسان باستان از ناپیداری اسرارآمیز هستی میترسید. او فاقد دانشی بود که احتمالا یگانه چیزی را که بیش از همه به آن نیاز داشت، فراهم میکرد. توضیحات. در آن دوران باستان، انسان با دعا و قربانی و قوانین کوشر و… به اولین توضیح در دسترس، یعنی ماوراءالطبیعه چنگ میانداخت…. توضیح انسان را آرام میکند. دلهره و تشویش ناشی از وضعیت عدم حتمیت در زندگی انسانی را فرو مینشاند. انسانهای باستان میخواستند باقی بمانند، از مرگ میترسیدند، در برابر بسیاری از مسائل محیط خود بیپناه بودند، و توضیح، حس کنترل یا توهم آن را برایشان به وجود میآورد. آنها نتیجه گرفتند که اگر همۀ اتفاقها به سبب امور فراطبیعی رخ میدهند، پس شاید راهی باشد که امور فراطبیعی را آرام کنند.»
رمانِ مسئلهی اسپینوزا اثر اروین یالوم: سه روایت متفاوت از «در خانه بودن»!
روزنبرگ و اسپینوزا
آلفرد روزنبرگِ نوجوان در دبیرستان عقاید ضد یهودی خود را بیان میکند و باعث رنجش مدیر یهودی مدرسۀ خود میشود. از آنجا که آلفرد عاشق گوته است و گوته شیفتۀ اسپینوزای یهودی، او باید به عنوان جریمه از روی زندگینامۀ گوته _آن قسمتهایی را که به اسپینوزا مربوط است_ از بر کند. همین تکلیف تا آخر عمر ذهن روزنبرگ را به مسئلهی اسپینوزا معطوف میکند. روانکاوِ روزنبرگ که قصد دارد شرارت و یهودیستیزی وی را درمان کند، میخواهد با تأکید بر یهودی بودن خون اسپینوزا کتاب اخلاق او را به آلفرد بیاموزد. روزنبرگ عقیده دارد اسپینوزا یهودیِ جهشیافته و یک استثنای بزرگ میان یهودیان است!
برخی از عقاید اسپینوزا که باعث علاقۀ روزنبرگ و نازیها به وی میشود، از این قرار است:
«ترس، خرافات میپرورد.» و «افراد ضعیف و حریص به هنگام مصیبت از نیایش و اشکهای زنانه استفاده میکنند تا از خدا طلب یاری کنند.» اسپینوزا ادامه میدهد و از مذهب به عنوان «بافتی از رموز مسخره و احمقانه» صحبت میکند که انسانها را جذب میکند. «کسانی که به کلی خردمندی را خوار میشمارند.»
عبریها به عنوان «قوم برگزیدۀ» خدا؟ اسپینوزا گفته بود «بیمعناست» و پافشاری کرده بود که مطالعۀ آگاهانه و درست قانون حضرت موسی آشکار میکند که خدا فقط با برگزیدن منطقهای باریک و نوارمانند که بتوانند یهودیان در آنجا با آرامش زندگی کنند، به آنها لطف کرده بود.
و کتاب مقدس «کلام خداست»؟ نثر قدرتمند اسپینوزا این ایده را بیمعنا میداند و ادعا میکند که کتاب مقدس فقط حاوی حقیقت معنوی است، یعنی اجرای عدالت و دادن صدقه، نه حقایق دنیوی. اسپینوزا پافشاری میکند همۀ کسانی که قوانین و حقایق دنیوی را در کتاب مقدس مییابند، اشتباه میکنند یا سودجو هستند.
مقدمه با هشداری پایان مییافت: «از تودۀ مردم میخواهم کتاب مرا نخوانند.» و با این توضیح ادامه مییافت که: «خرافاتیها و عامۀ بیسوادی که اعتقاد دارند عقل چیزی جز ملازم الهیات نیست، از این اعتقاد نفعی نمیبرند. درواقع ممکن است ایمانشان به طرز نگرانکنندهای بیثبات شود.»
سرانجام در پایان، آلفرد متوجه شد که چرا گوتۀ بزرگ و دیگر بزرگان آلمانی که به آنها بسیار عشق میورزید، شلینگ، شیلر، هگل، لسینگ و نیچه آنقدر به این مرد احترام میگذاشتند. چگونه میتوانستند چنین ذهنی را نستایند؟»
رمانِ مسئلهی اسپینوزا اثر اروین یالوم: سه روایت متفاوت از «در خانه بودن»!
روزنبرگ و هیتلر
در رمان «مسئله اسپینوزا» هیتلر اینگونه معرفی میشود:
«هیتلر با وجود محدودیت تحصیلات رسمی و ضعف و کمبودهای بسیار در دانش، به طور استثنایی بااعتماد بهنفس بود. بارها و بارها هیتلر واژههایی مثل «تزلزلناپذیر» را به کار میبرد که بهطور ضمنی به اطمینان کلی او به اعتقادهایش و تعهد کامل او به تغییر ندادن حتی یک جنبه از آنها، تحت هیچ شرایطی، اشاره داشت. آلفرد هنگام گوش دادن به سخنرانیهای آقای هیتلر شگفتزده میشد. آن اطمینان از کجا سرچشمه میگرفت؟ آلفرد حاضر بود برای چنین اعتماد به نفسی دست به هرکاری بزند و وقتی خود را مشاهده میکرد که به دنبال ذرهای تأیید و توافق است، با انزجار احساس شرمندگی میکرد.
تقاوت دیگری نیز وجود داشت. درحالیکه آلفرد بیشتر وقتها از ضرورت «دور کردن» یهودیان از اروپا یا «کوچ دادن» یا «منتقل کردن» یا «بیرون کردن» یهودیان سخن میگفت، هیتلر از عبارت متفاوتی استفاده میکرد. او از «ریشهکن کردن» یا «محو کردن» یهودیان صحبت میکرد، حتی از آویختن همۀ یهودیان از تیرچراغبرق.»
روانکاو روزنبرگ سعی میکند او را متوجه این مشکل کند که وی در برابر هیتلر همچون بندهای است که شادی و احساس هویت و ارزشمندیاش تنها در گرو تأیید و محبت هیتلر است! او میکوشد با وام گرفتن تعابیری چون «عزتنفس تهی» اسپینوزا، روزنبرگ را به خود بیاورد و از نیاز بیمارگون به توجه هیتلر برهاند:
«فریدریش گفت: بیا ببینیم اسپینوزا دربارۀ رهایی فرد از اثر و نفوذ دیگران چه گفته است؟ بندی از فصل چهارم، در خصوص بندگی انسان یا قوت عواطف: «وقتی کسی تحت سلطۀ عواطف خویش است، مالک خود نیست، بلکه تا آن حد دستخوش اتفاق است که، با اینکه بهتر را میبیند، غالبا مجبور میشود که از بدتر پیروی کند.» آلفرد، این شرح میدهد که چه اتفاقی برای تو رخ داده است. تو تحت سلطۀ عواطف خود هستی و امواج اضطراب و ترس و حقیر دیدنِ خودت به تو ضربه میزنند. درست به نظر میرسد؟
آلفرد به نشانۀ موافقت سر خود را تکان داد.
«اسپینوزا ادامه میدهد که اگر عزتنفس تو بر اساس عشق و محبت افراد بسیاری باشد، آنگاه همیشه مضطرب خواهی بود، زیرا چنین عشقی ناپایدار است. او به این مسئله بهعنوان «عزتنفس تهی» اشاره میکند.»
در نهایت، این کوششی است که به نتیجه نمیانجامد و روزنبرگ همچنان واله و شیدای هیتلر باقی میماند. اما در واکاوی این رابطه برای ما درس بزرگی است. عقاید اسپینوزا به ما میآموزد که چگونه عطشِ گرفتن تأیید و تحسین از دیگران ما را برده میسازد و وامیداردمان که برای خوشایند دیگری و وفاداری به او، به خود خیانت کنیم. این اثر ما را به بازبینی عمیق در ارتباط با آدمهایی وامیدارد که سخت و بیمارگون وابسته به نظر و تأیید آنها بودهایم.
رمانِ مسئلهی اسپینوزا اثر اروین یالوم: سه روایت متفاوت از «در خانه بودن»!
سه روایت متفاوت از درخانه بودن
از جذابترین قسمتهای این رمان نگاه انتقادیِ فرانکو به آراء اسپینوزا و رویارویی این خاخام با افکار اوست. یالوم یکسره عقاید اسپینوزا را به عنوان صدای غالب به خورد خواننده نمیدهد بلکه با خلق شخصیت فرانکو قصد در تعدیل ضربههای عقاید او بر مخاطبان دارد. زیرا همانطور که او در کتاب «چگونه من اروین یالوم شدم» شرح میدهد هرچند خود وی از نظر فلسفی بدبین است و آرائی شبیه اپیکور و اسپینوزا دارد اما دربارۀ دیگر انسانها به کارکرد دین برای آرامشبخشی افراد توجه دارد و آن را برای بسیاری، لازم میبیند.
به عقیدۀ او هیچگاه نباید از انسانها چیزی را گرفت که برای آرامش آنها ضروری است درحالیکه نسخۀ بهتری برای آنها نداریم. این توصیۀ اپیکور است که برای آرامش خیال باید با جامعه هماهنگ شد. در قسمت اول رمان، تکیه بر عقاید اپیکور و در قسمت آخر انتقادات فرانکو از اسپینوزا آشکارا در خدمت چنین هدفی است: آرامش انسانها و جلوگیری از فروپاشی امنیتشان. میتوان گفت این تمام معنایِ خانه در نگاه یالوم است: وضعیت ذهنی آرامش و حس تعلق و اطمینانخاطر داشتن. از این نظرگاه رمان «مسئله اسپینوزا» سه روایت متفاوت از «در خانه بودن» است. در این اثر اسپینوزا _که در جامعۀ خود بیگانه و جدامانده است_ با زیستن تحت لوای عقل و شکوفایی خردورزی و مبارزه با خرافت مذاهب به احساس آرامش و در خانه بودن میرسد. روزنبرگ این احساس تعلق و اطمینان را با یهودستیزی، سرسپردگی شیداوارانه به هیتلر و تخریب و غارت کتابخانهها تجربه میکند و فرانکو _که سخنگوی اکثریت این جهان است_ با تعلق و علاقۀ قلبی به مذهب.
فرانکو در صحبت نهایی با اسپینوا _که آخرین دیدارشان است_ از دلایل خاخام شدن خود _بهرغم مخالفت با جنبههای خرافی دین یهود_ و بهطور کلی از فواید دین برای انسان میگوید که به ما نشان میدهد دلیل مذهبی بودن و سرسپردگی جهانیان به انواع مذاهب همین حس تعلق به گروه و گرما و تجربۀ شیرین در خانه بودن است:
«بسیاری از وقتها، هنگامی که وظایف دینی خود را اجرا میکنم، محتوای واژگان را نادیده میگیرم و غرق در مراسم و لذت امواج احساساتی میشوم که مرا دربرمیگیرد. سرودهای مذهبی برایم الهامبخش هستند و مرا از خود بیخود میکنند. عاشق حالت شعرگونۀ سرودهای مذهبی هستم. عاشق فراز و نشیب آواها و تجانس آوایی آنها هستم و تحتتأثیر حالت رقتانگیز پیری و رویارویی با مرگ و اشتیاق برای رستگاری قرار میگیرم…. وقتی سرودهای مذهبی و ترانههای عبری را به همراه با تمام مردم میخوانم، احساس امنیت میکنم. حس میکنم در خانهام و تقریبا با مردم خود یکی شدهام و آگاهی از اینکه همۀ ما در نومیدی و اشتیاقی یکسان سهیم هستیم، مرا سرشار از عشق به تک تک آنها میکند.»
و
«موافق نیستم که همۀ احساسات باید مطیع خردمندی باشند. احساساتی وجود دارند که شایستۀ اعتبار یکسان با خردمندیاند.»
و
«هرچه بیشتر میخوانم، بیشتر شگفتزده میشوم که چگونه هر مذهبی بدون استثناء حس وحدت و یگانگی را برمیانگیزاند و آیین عبادی و موسیقی را به کار میگیرد و اساطیری سرشار از رویدادهای معجزهآسا ارائه میکند. و هر مذهبی بدون استثناء نوید زندگی جاویدان را میدهد، مشروط بر اینکه فرد بر اساس شیوۀ مقرر شده زندگی کند. درخور ملاحظه نیست مذهبهایی که به طور مستقل در بخشهای مختلف دنیا ظهور یافتند، آنقدر شبیه یکدیگرند؟… منظورم این است که اگر رسمها و آیینها… و حتی خرافات نیز آنقدر عمیق در طبیعت همۀ انسانها ریشه دوانده است، آنگاه شاید پذیرفتنی باشد که نتیجه بگیرم ما انسانها به آنها نیاز داریم.»
کوتاهِ کلام
دکتر یالوم در رمان مسئله اسپینوزا ورای تضادها و اختلافها همدلانه به انسانها مینگرد و در پی درک عمیق ایشان است نه قضاوت آنها. و در این مسیر تا آنجا پیش میرود که فردی مانند آلفرد روزنبرگ را یک قربانی لایق ترحم که برای درخانه بودن تقلا میکند، در نظر میآورد نه صرفا جنایتکاری یهودستیز که در پایان اعدام میشود. این رمان چگونگی آرامشخیال یافتن آدمها از راههایی متفاوت است و در آن برخی مانند فرانکو با نگاه انتقادی، در خانهای که از ابتدا بودهاند، آرامشخیال را تجربه میکنند و مذهبی میمانند، برخی مانند اسپینوزا یکسره بیجامعه و بیگروه میشوند و خانهای تازه میسازند و برخی مانند روزنبرگ در تقلای خانه آرامشخیال خود را بر ویرانۀ زندگی و خانۀ دیگران بنا میکنند و نابودی خود را رقم میزنند.
رمانِ مسئلهی اسپینوزا اثر اروین یالوم: سه روایت متفاوت از «در خانه بودن»!
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند