با ما همراه باشید

شاعران ایران

کامیار عابدی: اواخر دهۀ 1370، خیابان خردمند، نشست ادبیِ پوران فرخزاد

کامیار عابدی: اواخر دهۀ 1370، خیابان خردمند، نشست ادبیِ پوران فرخزاد

کامیار عابدی: اواخر دهۀ 1370، خیابان خردمند، نشست ادبیِ پوران فرخزاد

چندبار بکتاش آبتین (متولد 1353، در اصل: مهدی کاظمی) را دیده‌ام؟ تصور می‌کنم شاید  به اندازۀ انگشتان دو دست هم نرسد. اولین بارش باید به حدود اواخر دهۀ 1370 برگردد. شاید در نشست های شعری پوران فرخزاد(1395-1310 ) در خیابان خردمند بود. جوان بود. شاد و خنده‌رو به نظر می‌رسید. با علیشاه مولوی(1331-1392) می‌گفت و می‌خندید. من در کنار علیشاهِ پرجوش و خروش –که یادش به خیر- ایستاده بودم. شاید داشتند از سفری به کیش یا قشم حرف می‌زدند. آیا از شب شعری صحبت می‌کردند که به تازگی در آن‌جا برگزارشده بود؟ خوب در خاطرم نیست. اما حالا که ذهنم را دقیق‌تر می‌کاوم به نظرم می‌آید شاید او در آن روزها به کاری در کیش یا قشم مشغول بود. اگر اشتباه نکنم شیدا محمدیِ شاعر، که حالا سال‌هاست به ایالات متحده مهاجرت کرده، هم در کنار ما ایستاده بود. در این نشست یا نشستی دیگر بود که بکتاش شعری خواند. شعرهایش را با لحنی بی‌تکلف می‌خواند.علاقه نداشت مانند برخی شاعران حس بگیرد. در چشمانش شادی بیش‌تر از اندوه بود. یا دست کم به نظرمن این‌طور می‌آمد. به احتمال زیاد چندبار او را در نشست‌های شعری فرهاد عابدینی، و غزل تاجبخش هم می‌بینم.

نمی‌دانم چرا همیشه در ذهنم نام و چهره‌اش با علیشاه همراه است. شاید به سبب همان دیدار نخست است. از اولین دفتر شعرش (مژه‌ها چشم‌هایم را بخیه کرده‌اند،1381) به این نتیجه می‌رسم که شعرش میان جهان درون و بیرون تقسیم شده است. شعرهایش از نوع سپید متعارف است که در دهۀ هفتاد شمسی به تثبیت رسید- دور از زبان ادبی و آمیزه‌ای از زبان گفتار و لحن گفت وگو. شعرها کم‌تر بلند و اغلب کوتاه است. کمی عجیب است. شعرهایش شاد نیست یا چندان شاد به نظر نمی‌رسد. درست به خلاف چهره خودش که با موهای مُجعد و پیچ در پیچ و تَنی تُپل بسیار مهربان و بانشاط جلوه می‌کند. بااین همه، چهرۀ مهربان اما همچنان غمگینش را می‌توان در دفتر پتک (1390) او دید- مجموعه‌ای که به وسعت از فراق‌های عاشقانه می‌گوید. دو دفتر دیگرش خلوت (1384)، و در میمون خودم پدربزرگم (  1392 ) نام دارد. به تدریج متوجه می‌شوم که در کار فیلمسازی- فیلم‌های مستند- است. اما بعد از آن دورادور می‌شنوم که به طرف تکاپوهای سیاسی و اجتماعی رفته است. شاید سال 1397 است که در خبرها می‌بینم همراه چند تن از هم‌اندیشانش حبس گرفته است. اما او شاعر است. حبس برای شاعران خجالت‌آور است.به راستی خجالت‌آور است. حالا بهار 1398 است. آیدا عمیدیِ شاعر زنگ می‌زند. می‌گوید مشغول برگزاری سلسله نشست‌هایی در حوزه شعر و ادبیات است: در نشستِ پیش رو بکتاش و چند شاعر دیگر شعر خواهند خواند. قرار می‌شود من هم چند کلمه‌ای دربارۀ حبسیه‌سرایی در شعر فارسی حرف بزنم. یادداشت‌هایی آماده می‌کنم. اما این نشست با وجود تغییر محل هیچگاه برگزار نمی‌شود: اجازه نمی‌گیرد. ماه‌ها بعد از آن، عکس بکتاش را با لباس زندان، با کتابی در دست و پایی بسته به زنجیر بر تخت  درمانگاه یا بیمارستان می‌بینم. کیست که دلش از این موقعیت به درد نیاید و فشرده نشود. مدتی بعد خبر می‌رسد که در حبس به بیماری پُررنجی مبتلا شده است. تلخ است. تلخ در تلخ است. تلخ در تلخ در تلخ…

«با صدای بلند می‌خندم

بی‌پرده با پنجره حرف می‌زنم

و خیابان را به عابران پیاده می‌گذارم

دونده‌ام و باید خودم را

به عرض شما و خیابان برسانم»(پتک،ص33)

کامیار عابدی

12+1 دی 1400

ماخذ: مجلۀ «وزن دنیا»، شمارۀ 19، دی 1400(این یادداشت قبل از درگذشت دردناک بکتاش آبتین در 18 دی 1400 نوشته شده بود).

کامیار عابدی: اواخر دهۀ 1370، خیابان خردمند، نشست ادبیِ پوران فرخزاد

کامیار عابدی: اواخر دهۀ 1370، خیابان خردمند، نشست ادبیِ پوران فرخزاد

 

برترین‌ها