با ما همراه باشید

پیرامون کتاب و کتاب‌خوانی

بهاءالدین خرمشاهی: هنر کتاب نخواندن

بهاءالدین خرمشاهی: هنر کتاب نخواندن

از قول ابوالفضل بیهقی نقل کرده‌اند که هیچ کتابی نیست که به یک بار خواندن نیارزد؛ یا هر کتابی به یک بار خواندن می‌ارزد. (1) حال آن که این قول از مشهورات بی‌اساس است. همه ما به تجربه دریافته‌ایم که بسیاری کتاب‌ها به یک بار خواندن نمی‌ارزند و بسیاری کتاب‌هاست که ارزش ورق زدن جدی هم ندارد. و برعکس بعضی کتاب‌هاست که مادام‌العمر می‌توان و می‌بایدشان خواند (برای ما مثل قرآن کریم، احادیث نبوی، بسیاری ادعیه، مثنوی معنوی، دیوان حافظ و سعدی و نظایر آن‌ها). طراوت این کتاب‌ها با تکرار خواندن، اگر افزوده نشود، کاسته نمی‌شود.

امروزه با پدیده‌ای که کارشناسان کتاب و کتابداران «انفجار مطبوعات» اصطلاح کرده‌اند، مواجهیم. با تولید انبوه کتاب، که نه فقط خواندن بلکه خریدن کتاب را هم دشوار کرده است. فراوانی و تولید انفجارگونه کتاب از یک سو برای کتاب‌دوستان و کتاب‌بازان و شیدایان کتاب خوشایند است. از سوی دیگر باعث تشویش خاطر آنان است که نمی‌دانند تکلیف ما با این همه کتاب چیست؛ و هنوز کتاب‌های پار و پیرار را نخوانده باید کتاب‌های جدیدتر را هم بخوانند. شک نیست که در این ترافیک شدید، به آسانی و بدون برنامه و نقشه و تدابیر لازم نمی‌توان راهی به دهی برد.

باری داشتم برخلاف سخن بیهقی می‌گفتم که کمتر کتابی است که به یک‌بار خواندن بیارزد. مراد این است که همه کتاب‌ها را همگان می‌خوانند، نه اینکه کسی یا کسانی بخواهند یا بتوانند فی‌المثل همه کتاب‌های منتشره یک سال را بخوانند. خوشبختانه تفاوت بینش‌ها و نگرش‌ها و سلیقه‌ها و تخصص‌ها به داد کتابخوانان می‌رسد و انتخاب اولیه را انجام می‌دهد. به طوری که یک عده فقط کتاب علمی، غالباً در یک رشته، می‌خوانند و یک عده در تمام عمرشان از کنار چنین کتاب‌هایی نمی‌گذرند.

یک شانس دیگر هم که ما آورده‌ایم این است که در قیاس کشورهای پیشرفته، سطح تولید کتاب در ایران چندان بالا نیست. اگر تعداد عناوین منتشره سالانه در ایران در حدود 1500 باشد کسی که یک بیستم این میزان را (بخرد و) بخواند کتابخوان فعالی است. می‌شود هفتاد و پنج عنوان، یعنی تقریباً هرپنج روزی یک کتاب. اما یک انگلیسی یا فرانسوی اگر بخواهد یک بیستم انتشارات سالانه کشورش را (که تقریباً بالغ بر 40000 عنوان در سال است) بخواند باید سالی 2000 عنوان کتاب بخواند یعنی هفته‌ای چهل کتاب که امکان عملی ندارد.

باری بیشتر کتابخوانان طبق همان محدودیتی که ذوق و سلیقه و تخصص ایجاد می‌کند به بیش از یکی دو زمینه علاقه ندارند. مثلاً تاریخ، یا جغرافیا، یا ادبیات، یا علم -و درست‌تر بگوییم یکی از علوم و فنون- یا فلسفه و دین، یا یکی از هنرها و نظایر آن. و حتی در کشورهایی چون فرانسه و انگلیس که مثال زدیم سالانه بیش از 200 کتاب در زمینه خاص مورد علاقه یک فرد بیرون نمی‌آید. شانس دیگری که کتابخوان‌ها در برابر انفجار مطبوعات آورده‌اند این است که بودجه و سایر امکانات خرید همه کتاب‌های دلخواه خود را هم ندارند، و غالباً در تنگنای زندگی آپارتمان‌نشینی (و عوارض ناشی از پدیده مشابه که انفجار جمعیت نام دارد) امروزه کمتر می‌توانند کتابخانه بی‌در و پیکر بلندبالایی برای خود تشکیل دهند؛ مگر اینکه نخبه‌گرا و انتخابگر باشند و به یکی دو زمینه اکتفا کنند و در آن یکی دو زمینه هم کتاب‌های اساسی را نگه دارند. و هول و حرص بیش از حد و بی‌قاعده نزنند.

اما کتابخانه‌های ملی و عمومی هم در ایران به اندازه اروپا فعال و وارد زندگی و پاسخگوی نیاز کتابخوان‌ها نیستند. و فقط عده اندک‌شماری از محققان را به خود جلب می‌کنند. کتابخانه‌های عمومی بیشتر استراحتگاه و پناهگاه از سرما یا گرما هستند، و کمتر کتابخوان حرفه‌ای می‌پرورند یا کتابخوان حرفه‌ای را راضی نگه می‌دارند. در ایران فقط کتابخانه‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کارایی و پاسخگویی کافی دارند.

هیچ معیار عینی برای اینکه به ما بگوید چه باید بخوانیم وجود ندارد. والحمدالله خوانندگان در محدوده کتاب‌های موجود در بازار یا در کتابخانه شخصی خود یا کتابخانه‌های عمومی احساس آزادی می‌کنند، چندانکه گاه از شدت آزادی سر درگم و ندانم کار می‌شوند. ولی عواملی برای رفع این سر درگمی وجود دارد. از جمله توصیه‌ها و اظهارنظرهای دوستان و آشنایان و نقد و نظرهای شفاهی و کتبی درباره کتاب‌ها. تکلیف تعدادی از کتاب‌های اساسی را هم که به آن‌ها کلاسیک می‌گویند تاریخ، یعنی تاریخ ادبیات یا تاریخ هر علم و فنی تعیین کرده است. یعنی فی‌المثل دانشجوی ادبیات فارسی، اگر هم به سائقه ذوق خویش شاهنامه فردوسی، یا تاریخ بیهقی یا کلیله و دمنه نخواند، به تشویق یا تکلیف رشته تحقیقی یا تحصیلی خود ناگزیر از خواندن چنین کلاسیک‌هایی است.

اما خریدن یا خواندن هرآنچه هم که در رشته تخصصی یا مورد علاقه یک شخص منتشر می‌گردد، و پا به پای انتشارات تازه پیش رفتن هم روش افراطی است؛ و تفریطش که همانا افتادن از آن سوی این بام است این است که فی‌المثل کسی که خورشیدشناس است، از تحقیقات چندساله اخیر (آن‌هم نه فقط به یک زبان) در این زمینه بی‌اطلاع باشد. در علم و تکنولوژی یک پژوهشگر علاقمند ناگزیر است از آخرین یافته‌ها و اخبار و اطلاعات و اظهارنظرها باخبر باشد. در ادبیات و هنر و فلسفه و دین –که چنین پیشرفت و تحول نو به نوی مطرح نیست- این همپای روز پیش رفتن، یا امروزین بودن (به تعبیر دیگر روزآمد=up to date بودن) چندان ضرورت ندارد. کسی که ذوق فلسفی دارد، به جای آنکه آخرین آثار ویتگنشتاین یا آثاری را که درباره اوست، یا آثار شاگردان او و فلاسفه بعد از او را که در حال حیات‌اند، بخواند، می‌تواند همچنان مکالمه‌های افلاطون را بخواند یا بازخوانی و بازاندیشی کند.

البته هشیاری و حساسیت نسبت به آثار منتشره در یک زمینه، و شم کتابشناسی داشتن، برای هرخواننده‌ای اعم از محقق و متفنن مفید است. در زمینه‌های تحقیقی و علمی –فنی کنترل‌داده‌های کتابشناختی و قرار دادن آخرین اطلاعات جزئی و تفصیلی در اختیار پژوهندگان، جزو نخستین وظایف کتابخانه‌های تخصصی و مراکز اسناد و مدارک علمی است. در این زمینه‌ها، محققی که فی‌المثل درباره کاربرد لیزر در جراحی چشم کار می‌کند، لازم است که از آخرین مقاله‌هایی که در این زمینه یا نزدیک به این زمینه در سمینارها خوانده شده یا در مجلات منتشر می‌شود، نیز از چکیده‌ها و رساله‌های تحقیقی و تزهای دانشگاهی باخبر باشد، تا چه رسد به کتاب.

باری حداقل اقدام لازم که برای اطلاع از انتشارات جدید می‌توان کرد، یکی تماشای ویترین و قفسه‌های کتابفروشی‌هاست، که کاری خوشایند است ولی غالباً وقت فارغ و دل خوش می‌خواهد و همه‌کس امکان گشت و گذار در همه کتابفروشی‌ها و تماشای همه قفسه‌ها و ویترین‌ها را ندارد. مطالعه لیست کتاب‌های منتشره جدید (نظیر آنچه در نشر دانش درمی‌آید و کمابیش نیمی از انتشارات جدید را منعکس می‌کند) شق بهتری است. فهرست‌های فصلی یا سالانه یعنی کتابشناسی ملی ایران هم که در حال حاضر هنوز «روز آمد» نیست و به زودی فعال خواهد شد نیز قاعدتاً این کار را در حد کامل‌تری انجام می‌دهد. لطف این فهرست‌ها این است که موضوعی است و می‌توان مستقیماً به سراغ زمینه مورد علاقه رفت. یا به جبران نخواندن کتاب‌های زمینه‌های دیگر می‌توان نگاهی به اسامی و عناوین آن زمینه‌ها انداخت.

شاید این سؤال‌ها برای کسانی مطرح باشد که بپرسند چقدر و چگونه باید کتاب خواند. پاسخ چقدر و چگونه را تجربه روشن می‌کند و به آن خواهیم پرداخت. اما شاید هنوز کسانی باشند که بپرسند چرا باید کتاب خواند؟ پاسخ این چرا خیلی روشن است. نخست آنکه ما فقط به مدد کتاب، می‌توانیم از پیشینه فرهنگی مکتوب بشر که بیش از 3-4 هزار سال سابقه دارد، آگاه شویم. دوم اینکه ما با همه معاصران خودمجاور یا از کار و بار و نتایج پژوهشه‌ای آنان باخبر نیستیم. لذا دورافتادگی و جداماندگی تاریخی و جغرافیایی را به امداد این وسیله معجزه‌آسا جبران می‌کنیم. کتاب حافظه جمعی و کتبی بشر است. اگر بر اثر یک واقعه خارق‌العاده و غیرمنتظره، مرکب کتاب‌های موجود در جهان محو شود، بشریت به بدویت هزار سال پیش خود برمی‌گردد.

باری در پاسخ به این سؤال که چقدر باید کتاب خواند؟ باید گفت به قدر کافی! همانطور که در پاسخ این سؤال که چقدر باید کار کرد؟ چقدر باید خوابید؟ چقدر باید خورد؟ هم می‌توان همین جواب را داد. پاسخ عملی‌تر و تجربی‌تر این است که در زندگی امروز این ما نیستیم که تعیین می‌کنیم چقدر باید کتاب خواند، بلکه باید دید پس از انجام کار روزمره و وظایف اجتماعی و خانگی و خانوادگی، چقدر وقت و دل و دماغ برای ماباقی می‌ماند، و از آن مقدار، چه مقدارش را می‌توان صرف کتاب کرد. به قول حافظ هروقت خوش که دست دهد مغتنم شمار.

مسأله «چه باید خواند» را چنانکه گفته شد، ذوق و تجربه و تخصص حل می‌کند. در برابر سیل انتشارات بیشتر مسأله چه نباید خواند مطرح است؛ هنری میلر نویسنده بزرگ معاصر امریکایی (که اتفاقاً منتقد بی‌محابای شیوه زندگی سر به هوا و پراسراف و مصرف امریکایی است) در کتابی که از تجربه‌های کتابخوانی و کتابشناسی خود نوشت است به هنر شگرفی اشاره می‌کند که همانا هنر کتاب نخواندن است. نه این هنر که نباید کتاب خواند –که خود ضایعه عظیمی است- بلکه این هنر که چه کتاب‌هایی را نباید خواند.

نگارنده این سطور نیز که اصولاً کتابخوان فعال و در مجموع موفقی نیست، گاه مانند بوتیمار در کنار انبوه کتاب‌های ناخوانده می‌ایستد و از بی‌اعتباری عمر و بی‌سوادماندگی خویش و ناخوانده ماندن آن همه کتاب اندوهگین می‌شود. بعد کتابی دیر مانده و ناخوانده کلاسیک یا نوینی را بیرون می‌کشد و تحت تأثیر اسم و شهرت کتاب و مؤلف و اهمیت تاریخی یا ادبی یا موفقیتش در بازار کتاب و خوشفروش از آب در آمدنش، آن را با هر زور و زحمتی می‌خواند و تازه در پایان این «ریاضت» در می‌یابد که روی دست خورده است و دریغ از راه دور و رنج بسیار.

بسیاری کتاب‌ها را فقط از روی شکل و بو، و به اصطلاح «وجنات» آن‌ها باید فهمید که خواندنی نیستند. خیلی‌ها به جای آنکه مجذوب یک کتاب باشند، مرعوب اهمیت کلاسیک یا شهرت افواهی آن‌اند، و با آنکه به ذائقه خود آن را ناگوار می‌یابند، گرفتار رودربایستی و ریای علمی –هنری یا اسنوبیسم می‌شوند، و بدون هیچ حظ روحی یا بهره علمی کتاب نامطبوع نامأکول را به زور فرو می‌دهند. فقط برای آنکه آن را خوانده باشند. برای هر کتاب علاوه بر پیشینه علمی و ادبی مناسب، سن مناسب، وقت مناسب، حال مناسب، خواننده مناسب هم وجود دارد. کتابی که با زور خوانده شود، هضم نشده و جذب نشده دفع می‌گردد. در زمانه‌ای که فراغت دیریاب و دشواریاب است و کتاب اعم از قدیم و جدید از کلاسیک تا مدرن، اینهمه فراوان است و از سر و کول ما بالا می‌رود، چرا باید به زور کتاب خواند؟

یکی از دوستان نگارنده، در عالم کتابخوانی دو حسنه دارد. یکی از این بهتر. نخست اینکه پا به پای انتشارات جدید پیش نمی‌رود، و هیچ الزامی برای امروزین بودن مطبوعاتی افراطی نشان نمی‌دهد. و بر‌ آن نیست که جدیدترین کتاب‌ها لزوماً بهترین کتاب‌ها هستند. دوم اینکه آزمون خوبی برای تشخیص کتاب خوب یا بد از نظر خودش دارد. می‌گوید وقتی که کتابی را برای خواندن به دست می‌گیرم، یک آمادگی باطنی دارم برای آنکه هرلحظه این کتاب را، اگر ناخوانا و نامأکول از آب درآمد، به گوشه‌ای پرت کنم. این دیگر بستگی به هنر آن کتاب دارد که اگر چیزی بارش هست و جاذبه‌ای دارد مانع از این کار شود و همچنان در دست من باقی بماند!

یکی دیگر از عوارض رودربایستی در کار و بار کتابخوانی این است که گاهی خواننده‌ای چندانکه در کتاب –کتاب نامفهوم و بی‌بار- پیش می‌رود و حاصلی نمی‌یابد، همچنان دست از کوفتن آهن سرد، یا آب در هاون، برنمی‌دارد. آقای ابوالحسن نجفی در بعضی از سخنرانی‌ها و مقالات خود، به این پدیده نیمه شایع، به ویژه در مورد بعضی آثار ترجمه شده، اشاره کرده‌اند. و قریب به این مضمون را مطرح ساخته‌اند که بسیاری از خوانندگان این شبه کتاب‌ها و شبه ترجمه‌ها –که غالباً فقط ترجمه به خط فارسی است نه زبان فارسی!- خود بالصراحه در نمی‌یابند که چیزی از آن‌ها در نمی‌یابند، و بدون حضور قلب، انجام وظیفه یا بهتر بگوییم رفع تکلیف می‌کنند. گویا فقط می‌خواهند آمار کتاب‌های خوانده شده خود را بالا ببرند. نگارنده این سطور هم مانند سایر اهل کتاب، سی-چهل کتاب، از این کتاب‌های نامفهوم و به ندرت –مفهوم را، اعم از تألیف یا ترجمه، می‌شناسد. ولی اشاره و تصریح به عناوین آن‌ها را – جز در مقام نقد که این مقام نیست- درست نمی‌داند. شاید این کتاب‌ها نیز نیازهایی را برآورده می‌سازند و گرنه نه ناشر پیدا می‌کردند نه خواننده.

باری کتاب خواندن سیصد و شصت بند فاخر دارد، که هریک از اهل کتاب، به دانش و بینش، به صرافت طبع یا به مدد تجربه بعضی از آن‌ها را کشف کرده‌اند. علاوه بر چند بند نیمه‌فاخر که شرحش گذشت، به دو بند دیگر نیز اشاره می‌کنم. یکی از این دو، یک شهرت بی‌اصل دیگر است که گروهی تصور می‌کنند هرچه بیشتر کتاب بخوانند، بهتر است، یعنی دانشمندتر می‌شوند. در پاسخ به این غلط مشهور باید گفت مهم این است که هرچه بهتر کتاب خوانده شود، و کتاب‌های هرچه بهتر، نه هرچه بیشتر. خیلی‌ها با پرخوانی فقط «امتلاء حافظه» و «سوءهاضمه فکری» پیدا می‌کنند. دانشمندترین آدم‌ها، پرخوان‌ترین آدم‌ها نیستند، و پرخوان‌ترین آن‌ها هم دانشمندترین آدم‌ها نیستند. پرخوانی اگر هم برای دانشمند (تر) شدن لازم باشد، کافی نیست. هزار نکته باریک‌تر از مو اینجاست. البته کتابخوان‌های پرخوان غالباً از روی فضل و فروتنی، به این کار روی می‌آورند، و نیز به خاطر حظ روحی که از خواندن می‌برند و اعجاب و استحسانی که نسبت به کتاب دارند.

این هم واقعیت مشهودی است که بعضی از پرخوان‌ها وقتی که مؤلف می‌شوند و مقاله یا کتاب می‌نویسند، گویی خود حرفی برای گفتن ندارند، و فقط کارشان ترصیع و موزائیک‌سازی از اقوال و آراء دیگران است یعنی سراپای اثرشان استناد و اتکا به آثار این و آن است. گویی کامپیوتری را مأمور تحقیق و گردآوری مکانیکی اطلاعات کرده‌اند. بعضی‌ها هم هستند که این شیوه را تحسین می‌کنند و با عینیت‌گرایی علمی قرین می‌یابند. گول ظاهر را نباید خورد. علم بدون ابتکار و خلاقیت فردی –در جنب همکاری گروهی و ملی و جهانی- پیش نمی‌رود. در هر فصل از هر کتاب یا هر مقاله لزوماً باید حرف و مطلب نوی مطرح شود که اصالتاً تراوش اندیشه مؤلف آن باشد، و نه صنعت مونتاژ، و به اصطلاح ای. اچ. کار: استفاده از «چسب و قیچی». پس از رعایت این اصل، یعنی لزوم ابتکار، در بعضی موارد هست که باید سند یک قول و پشتوانه و پیشینه تاریخی –علمی آن روشن باشد که در این صورت نقل مأخذ و استناد به آراء دیگران- که طبعاً فلسفه و منطق خود را دارد- بلااشکال و لازم است.

کتابخوانان به طور کلی به دو دسته عمده تقسیم می‌شوند: 1)ژرفارو 2)پهنارو. ژرفاروها به کم و گزیده خواندن علاقه دارند و وحدت‌گرا هستند. پهناروها به بیشتر و گسترده‌تر خواندن و شیوه دایرهالمعارفی علاقه دارند و کثرت‌گرا هستند. و هرکدام از این دو گروه دلایل عدیده‌ای در دفاع از سیره خود دارند. نگارنده این سطور به امر بین‌الامرین عقیده دارد، و بر آن است که بهتر است هر کتابخوانی، با هر تخصصی که دارد، تا 30 سالگی پهنارو باشد، و هرچه به دستش می‌رسد و برایش دندان‌گیر است به ویژه ادبیات بخواند، ولی از آن پس برمبنای تجربه مطالعاتی که تا آن زمان می‌اندوزد، ژرفارو شود.

آخرین بند این مقاله درباره ضرورت تندخوانی است. کمبود فراغت، فراوانی انتشارات و نامعلوم بودن ارزش کتاب‌های جدید (یا کتاب‌هایی که قدیمی است ولی جدیداً به دست ما می‌رسد) و فراوان بودن کتاب‌هایی که ارزش یک بار خواندن را فاقدند، برآنمان می‌دارد که هم محتاط باشیم و هم قاطع و هم چابک. اگر ناگزیر از پر خوانی باشیم، لامحاله ناگزیر از تندخوانی هم هستیم. وگرنه پرخوان کندخوان قرینه کوسه ریش پهن است و بهتر است از یکی از دو عادت خود –یا پرخوانی یا کندخوانی- دست بردارد. عده بسیار معدودی از کتاب‌ها هستند که به بارها خواندن و آهسته خواندن و تأمل و تعمق می‌ارزند. بسیاری کتاب‌ها فقط به درد ورق زدن –که خود به کند و تند تقسیم می‌شود- می‌خورند. بعضی از کتاب‌ها را باید گزیده‌خوانی کرد (معمولاً آثار غیرادبی را، چرا که غالب آثار ادبی کلیت همبسته و یکپارچه‌ای دارند) و بخش‌ها یا فصل‌هایی را که به علاقه یا تخصص یا گمشده تحقیقی ما مربوط می‌شود خواند. کتابخوان چابک و حرفه‌ای کسی است که به جای خواندن کلمات، سطور را می‌خواند. شاید بتوان گفت در هر نگاه یا حرکت چشم نیم‌سطر را. وگرنه فرقش با غلط‌گیر و نمونه‌خوان چاپخانه چیست؟

اگر نویسنده‌ای گرفتار اطناب ممل و دراز نفسی بی‌حاصل باشد آیا باید خواننده برده‌وار، رشته‌ای بر گردن خود بیندازد و به دنبال او رهسپار شود؟ -هرگز. چنین کتاب‌هایی را باید جسته جسته یا بریده بریده خواند. چرا که بهتر است از ورطه اطناب ممل، خود را به ساحل ایجاز، حتی ایجاز مخل، بکشانیم. همانطور که سزای گرانفروش نخریدن است، سزای درازنویس هم نخواندن- و با یک درجه تخفیف، بریده بریده خواندن- است.

کتاب‌های نیم‌خورده و نیم‌خوانده هم از دردسرهای آشنای اهل کتاب است. به هرحال آدمیزاد کارها و طرح‌ها و برنامه‌های ناتمام در اغلب حوزه‌های زندگی‌اش دارد. نیم خوانده ماندن کتاب‌ها همه‌اش از بوالهوسی و سربه هوایی و حواس‌پرتی کتابخوانان نیست، و چنانکه گفته شد یک مقدارش به طبیعت و موضوع و ماهیت کتاب‌ها مربوط می‌شود. خیلی از کتاب‌های نیم‌خوانده در واقع زبان حالشان این است که ما را نباید خواند! اینجاست که باید این‌گونه کتاب‌ها را به دو دسته تقسیم کرد. نخست آن‌هایی که بر اثر دخالت عوامل مزاحم بیرونی ناتمام مانده‌اند و شخص به ادامه مطالعه آن‌ها علاقه‌مند است –که باید پیگیری کرد و به سرانجامشان رساند. دوم آن‌هایی که عیب ذاتی داشته‌اند و ناخوانا بوده‌اند که باید از نیمه ضرر برگشت. یعنی به همان حال رهایشان کرد.

این سؤال و مسأله هم برای خیلی‌ها مطرح است که آیا می‌توان چند کتاب را در عرض هم یا در موازات هم خواند؟ غالب کتابخوان‌ها این تداخل و تعدد زوجات را نمی‌پسندند. عیب و حسن این شیوه معلوم است. حداکثر حسنش این است که تنوع بردارد. ولی حداقل عیبش این است که در عمل به بعضی از این کتاب‌ها کم‌لطفی و بی‌وفایی می‌شود و در نیمه راه رها می‌شوند.

این‌ها که گفته شد، قانون و قاعده مسلم و محرزی نیست بلکه اظهارنظر سلیقه‌ای و شخصی است وگرنه شیوه‌های کتابخوانی، و نیز چم و خم هنر کتاب‌نخوانی، به عدد انفس خلایق است.

1-اصل قول بیهقی این است: «هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد». تاریخ بیهقی. تصنیف خواجه ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی دبیر. تصحیح دکتر علی‌اکبر فیاض (مشهد، دانشگاه، 1350) ص 11.

منبع: بهاءالدین خرمشاهی، سیر بی‌سلوک، انتشارات ناهید.

 

بهاءالدین خرمشاهی: هنر کتاب نخواندن

مطالب بیشتر

1. هرمان هسه: چرا کتاب می‌خوانیم؟

2. دیوان شرقی گوته و ارادت عمیق به حافظ نوشته خرمشاهی

3. خمریات حافظ نوشته خرمشاهی

4. وجوه امتیاز و عظمت حافظ نوشته خرمشاهی

5. شرحِ «روز هجران و شب فرقت یار آخر شد» نوشته خرمشاهی

بهاءالدین خرمشاهی: هنر کتاب نخواندن

بهاءالدین خرمشاهی: هنر کتاب نخواندن

بهاءالدین خرمشاهی: هنر کتاب نخواندن

بهاءالدین خرمشاهی: هنر کتاب نخواندن

بهاءالدین خرمشاهی: هنر کتاب نخواندن

م

برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها