لذتِ کتاببازی
نگاهی به رابطه (تقویم طراحی شده توسط اردشیر رستمی)
نگاهی به رابطه (تقویم طراحی شده توسط اردشیر رستمی)
آیدا گلنسایی: درد جهان امروز همه دهان شدن است؛ جنون نوشتن و فراموشیِ فضیلت گوش بودن. ما در مایع عجیب فراموشی شناوریم. همه میخواهیم دیده شویم اما کسی نمیخواهد ببیند.همه میخواهیم شنیده شویم، اما کسی نمیخواهد بشنود. عشق برای ما چیزی است که باید آن را به ما بدهند نه چیزی که در خود برویانیم و نثار کنیم… ما رستگاری باران را از خاطر بردهایم و چون گودال، دلخوش به چرکابههای تملقیم.
بیتفاوتی و بُخلی که در سکوت هست، همیشه آزارم داده است. بنابراین لازم میبینم به دغدغۀ میلان کوندرا در رمان «خنده و فراموشی» توجه کنم که گفت: «آنگاه که نویسندۀ درون هر فرد پا به هستی بگذارد (و آن زمان خیلی دور نیست) در راه عصر ناشنوایی و فقدان درک جهانی هستیم.» لذا چارۀ این عصر تنها در گرو ایجاد ارتباط است. آنگونه که به همدلی و درکِ دیگری بینجامد. شاید برای همین پریمو شلاکو_ شاعر آلبانیایی_ اصرار دارد «عشق در دستها لانه دارد».
ماه فروردین
اولین شعری که اردشیر رستمی برای تقویم رابطه انتخاب کرده، این است:
«عشق آزاد است چون دستی بر شن
دیوانه است چون دستی بر تن
همه چیز را باور میکند
هر امیدی را در دل میپروراند
عشق همه چیز را خار میشمارد
عشق بر همه چیز قلم عفو میکشد
عشق در دستها لانه دارد.»
در این شعر مدرن، عشق دیگر نه حادثهای مربوط به چشم که متعلق به دستهاست. شاملو و فروغ هم به این مهم توجه کردهاند:
« دستانت آشتی است
وَ دوستانی که یاری میدهند
تا دشمنی
از یاد
بُرده شود..»
در پایان همین شعر دوباره توجه شاعر به دستان معشوق است:
«و سپیدهدم با دستهایت بیدار میشود.»
و شاملو در شعر دیگری به نام «سرچشمه» میگوید:
«در من شک لانه کرده بود
دستهای تو چون چشمهای به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهوارهی سالهای نخستین به خواب رفتم
در دامانت که گهوارهی رویاهایم بود.»
فروغ هم میگوید:
«سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطرههاست
و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید:
«دستهایت را
«دوست میدارم»
دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت.»
عشق در دوران مدرن تعاریف دیگر دارد. اول اینکه همانطور که نیچه میگوید و پس از آن اریک فروم عشق امری آموختنی است نه آمدنی و وقتی عشق را میتوان آموخت و در خود گسترش داد به ممارست و تعلیم مربوط میشود. دست اندامِ اقدام است. ما با چشم میبینیم و با دست انجام میدهیم. اریک فروم مهمترین پایۀ عشق را بخشیدن و ایثار میداند و در انجام کاری فداکارانه و دلسوزانه برای دیگری. از اینرو دست وظیفۀ مهمی مییابد زیرا نمادی میشود از حمایت و گرفتنِ دست دیگری و اقدام و راه بردن به جهان او و نوازش و این چیزی بیشتر از دیدن و صرفاً دچار احساسات عاشقانه شدن. عشق مدرن، فعال است نه فعلپذیر. شاداب و سخی و بزرگوار است و میتوان آن را اکتساب کرد و در خود به وجود آورد. بنابراین حرکت اتفاق افتادنِ عشق از “چشم” به “دست”، حرکتِ از احساساتی بودن به سمت بااحساس شدن است و مسئولیتپذیری، حرکت از فعلپذیری به فعال بودن و نقش خود را در رابطه پذیرفتن. مارگوت بیکل میگوید:
«میتوانم نگه دارم دستی دیگر را؛
چرا که کسی دست مرا گرفته است،
به زندگی پیوندم داده است.»
در طراحی آقای اردشیر رستمی برای ماه فروردین، زن پشت به تصویر است، یعنی تأکیدی بر چشمها نمیشود در عوض دست عضو فعالیست که درخت را (درخت زندگانی/ درخت رابطه) گرفته است. درخت پر از پرنده و رنگهای گرم است که به شادی عشق و ارتباط دلالت دارد. در هوا هم دانههایی ریز وجود دارد که هم میتواند گردههای گل باشد و نمادی از پیغام و میل به تکثیر یا میتواند تجسمی از شن باشد و اشاره به زمان. عشقی زوالپذیر اما چون «عشق همه چیز را خار میشمارد» بنابراین ترسی از زمان ندارد.
ماه اردیبهشت
در این تصویر غلبۀ رنگها با نارنجیست که با دومین امشاسپند در ایران باستان یعنی اردیبهشت که عنصر آن آتش است، هماهنگی کامل دارد. تمام تصویر با رنگهای تند آتشین عشقی شاد، سازگار و در صلح کامل با طبیعت را نشان میدهد. زن که میتوان آن را سپنتاآرمئیتی یا ایزد زمین دانست، در کنار خرس که در اساطیر نماد مادر است و گوزن، ماهی، کرگدن، عقاب، گرگ و کفشدوزک سخن از جهانی میگوید که در عین کثرت وحدت دارد و به یگانگی و آشتی رسیده است. شعری که رستمی برای اردیبهشت انتخاب کرده از لیدیا کوئی دولا شاعر استونی است:
«تو ای زمین بامحبت که فرزندانت را حمل میکنی
سیرشان میکنی
سپس پیکرشان را میپذیری
دوست دارم نفس کشیدن
در میان بازوان تو را»
دوست داشتن تمام مظاهر هستی و همه چیز را بخشی از یک چرخه دیدن من را یاد هم قطعهای از تائوچینگ و هم شعری از شهرام شیدایی میاندازد که همین مضمون را میتوان در آن دید و “ارتباط” را بین آنها برقرار کرد:
«هر چیزی به اوج کمال خود میرسد
تا دوباره به منبعش بازگردد…
به سوی آنچه بوده و آنچه خواهد بود.
بازگشت به ریشه، آرامش یافتن است
آرامش یافتن، کامل شدن سرنوشت است
کامل شدن سرنوشت، ثبات و استواری است
ثبات و استواری، بینش و شهود است.
بیخبری از این چرخه،
یعنی ناکامی همیشگی.»
در شعر کوئی دولا پذیرش چرخه و بینش وجود دارد زیرا پذیرفته شدن توسط خاک را میپذیرد و آن را بخشی از تکامل راه میداند همچون فروغ « و خاک خاک پذیرنده اشارتیست به آرامش»
در شعر تطهیر سرودۀ شهرام شیدایی هم لحظهای ست که با این طراحی اردیبهشتی تطابق دارد و میتوان بین آنها پل زد و رابطه برقرار کرد:
«دلم میخواهد از چشمهای همه به دستهایم برگردم
و چیزی برای همه بنویسم
امروز که فهمیدهام برادر کوچک زمینم
چشمهایم دیگر مطمئن به همه چیز نگاه میکند
قسمتی از آتشم را آب میگیرد و پیش میآید
من آرام شدهام، آرام
آنقدر که یک خورشید و یک ماه را
میتوانم چون مادری دو طرف سینهام بخوابانم و بگویم
تحمل کنید، تحمل
باید ادامه دهیم
آنقدر آرام شدهام
که ببرها رام شدهاند
و دستمالهای سفیدی را، به خاطر آهوها، به درختان میبندند
_شرم همه چیز را میبوسد_
به چشمهای همه طوری نگاه میکنم
که سیبهای روی شاخه تاب نمیآورند
و با هر افتادن سیبی بر زمین
برقی به چشمهای آنها میآید
و شادی لایه لایه در آنها موج میگیرد
باید آنقدر لبخند بزنم
که نوری گرم رنگها را بر گهوارهای بنشاند و برگرداند
آنقدر آرام شدهام
که احساس میکنم همه چیز را شستهاند
خوشبختی را در ریهها و چشمهایم نفس میکشم
و حس میکنم
هیچ پرندهای به اندازهی انسان پرواز نکرده است
باید به چشمهای همه تبریک گفت
و عریان شد و از آوندهای درختان بالا رفت
رقص رقص رقص
شادی و رقص
…
دیگر میترسم حرف بزنم
انگار همه چیز همین لحظه از خواب بیدار شده
و حیف است که صدایی در میان باشد
بنویس
یک روز نیز برای زندگی کافیست.»
در سطر اول این شعر شیدایی صراحتا از ویژگی عشق مدرن یعنی حرکت از چشم به سمت دست پرده برمیدارد و عشق را به وادی اقدام، عمل، تمرین، برنامهریزی و در یک کلام به مقولهای کوششی بدل میکند (نه کششی صرف). اگر بکوشیم میتوانیم گرگ و کرگدن و عقاب و تمام موجودات و دیگری را یک کل واحد بدانیم و دوست بداریم. با دستهایمان با اکتساب دوست بداریم. واقعی و ملموس و با رنگهای تند.
ماه خرداد
شعری که برای این ماه انتخاب شده از رمکو کامپرت شاعر هلندی است:
«جهان هرگز بزرگتر از یک شهر نیست
بزرگتر از من در آن شهر
از پاهای من بر آن سنگفرش
و از آنچه وقتی مژه برهم میزنم، میبینم.»
این شعر تأکیدی است بر جملۀ نیچه که حقیقت همان تفسیرهای ماست. آندره ژید میگوید: «بکوش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن مینگری» در ماه خرداد رنگ نارنجی و تند کمتر شده. زنِ امروزی توی تصویر ماسک دارد و دوران همهگیری کرونا حضور خودش را در جهان هنرمند نشان داده با اینحال فضای نقاشی رنگهایی شاد دارد. اگر همانگونه که وین دایر در تعریف شعور گفته آن را انتخاب آگاهانۀ شادی به جای غم در هر شرایطی بدانیم، نقاشی خرداد بر شعور و نگاه هستیمحور تأکید دارد.یعنی اصلِ وجود داشتن را چون موهبتی قلمداد کردن و طلبکار زندگی نبودن. در این طرح، گل خورشید هنوز در آسمان شکوفاست، هنوز آدمها در تصویر هستند (پشت سر دختر در فاصلهای دور میتوان آدمهایی را دید که انگار باهم و شانه به شانه دارند میروند). وقایع دست ما نیست اما تفاسیر و تعبیر آن وقایع چرا. این نقاشی من را یاد رمان «عشق در زمان وبا» نوشته گابریل گارسیا مارکز انداخت و نیز این شعر شاملو:
«زندگی با من کینه داشت
من به زندهگی لبخند زدم،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم،
چرا که زندهگی، سیاهی نیست
چرا که خاک، خوب است.»
ماه تیر
شعر ماه تیر از شارل وان لربرگ بلژیکی انتخاب شده:
«از سفر مرموزم
برایت گلهایی نمیآورم
زیرا آنان نیز میخواهند زندگی کنند
ولی با چشمهای پر شوقم برایت
به آسمان و آب نگاه کردهام
به آتش روشن و به باد
به تمام درخششهای جهان
تا بیاموزم که تو را بهتر ببینم
در تمام تاریکیها.»
در این شعر نیز به «شستن چشمها و جور دیگر دیدن» تأکید شده است. به اینکه عشق، همانگونه که اریک فروم میگوید بر پایۀ نه بخششهای مادی (هدیه) که بر اساس نثار آن چیزهایی ست که در جان ماست. و در اینجا عاشق واقعی میخواهد نگاه پخته و تطهیریافتهاش با شوق و زیبایی را به معشوق ارزانی دارد. یعنی ساختنِ خود بهتر به خاطر دیدن او در تاریکیها و رها نکردن دستانش. در این طراحی غوغایی از رنگهای گرم و شاد است. گویی جان شیفتۀ جنگل دارد میسوزد. این تنها تصویری ست که زن ظاهرا در آن غایب است اما نماد جام به زن اشاره دارد. (در رمان راز داوینچی مفصلا در اینباره نوشته شده، همینطور فروید در تعبیر خواب هرچیز فرو رفته را به امر زنانه نسبت میدهد.) بنابراین در این تصویر کوه که نمادی از نرینگی ست در کنار جام و زنانگی وحدت و کل معنیداری را خلق کردهاند. گویی آنیما و آنیموس در هماهنگی کاملاند و عشق و صمیمیت در طبیعت موج میزند و این چیزیست که نقاش از تمام طبیعت میبیند. گرما، کمال و رنگهای تند و شاد. این انکار تاریکیها نیست، تربیت نگاه است برای تفسیر درست تاریکیها.
ماه مرداد
شعر این ماه از لیونللو فیومی شاعر ایتالیایی انتخاب شده:
«تو آمدی و سالها را چنان به راه آوردی
که از بروز ترس در کودکی
هنگامی که از پلکانی به زیر میآید جلوگیری کنند
اکنون به یاری تو
کمینگاههای دوردست را از یاد بردهام
زندگی تابستانی مداوم است
چه وقتگذرانی دلپذیریست چشیدن صدای تو»
در این تصویر هرچند درون انسان برگهای پاییزی ترسیم شده و رنج اما نگاه او به آفتاب و در دستانش سیب سرخ است. این طرح مرا یاد این ابیاتِ قیصر امینپور انداخت:
«سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترکخوردهایم»
در این طراحی رنجها دلیل نمیشود که نگاه از نور و دستها از سیبهای سرخ بازبمانند. رستمی تصمیم دارد جهان را اینگونه ببیند، نگاه او روشن است. مرداد او درونی ست. برای همین میگوید: «زندگی تابستانی مداوم است.» طراحی ماه مرداد عمیقا ما را یاد اشعار سهراب سپهری میاندازد:
«ظهر تابستان است
سایهها میدانند که چه تابستانی است
سایههایی بیلک
گوشهای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست
سیب هست
ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد»
گویی هنرمند مخاطب را به جنونِ شادی و امید فرامیخواند. آناگاوالد میگوید:
««در زندگی همیشه غمگین بودن از شاد بودن آسانتر است اما من اصلاً از کسانی که آسانترین راه را انتخاب میکنند خوشم نمیآید! تو را به خدا شاد باش و برای شاد بودن هر کاری که از دستت بر میآید انجام بده»
بنابراین حتا اگر درونت پر از برگهای پاییزیست، نگاهت به آفتاب باشد… معنایِ مردادِ رابطه این است.
نگاهی به رابطه (تقویم طراحی شده توسط اردشیر رستمی)
ماه شهریور
شعری که برای این ماه انتخاب شده بسیار گرم و تابستانی ست. سرودهای از شاعر کلمبیایی خورخه روخاس:
«آواز سر کن ای سایه نهال جوان
بر اثر همان معجزه جهان ظلمتآلود
در میان دستهای من
تو تازهای
گلهای پیکرت
در تماس بیشمار با انگشتان من میشکفند
تو از آن منی.»
در این سروده نیز تأکید بر “دستهاست”. شاعر از عشقی حرف میزند که آفریننده است و مرا یاد این جملۀ هنریک سینکیویچ میاندازد: «به نظر من در این دنیا فقط یک خدای سرمدی هست که هم نیرومند است و هم الهامبخش؛ و آن ونوس الهۀ عشق و زیباییست. اوست که تمام قلوب بشری را به هم نزدیک میکند و اوست که چشم و دل عاشق را به معشوق میگشاید.»
در طراحی دوباره زن که نماد زمین و پذیرش و باروری ست برمیگردد. گوشوار زن از همان جنسِ میوۀ داخل گلدان است که به زبان نمادین یعنی زن پیام باروری زمین را آویزۀ گوش خود کرده و رسالتی جز عشق برای خود قائل نیست. لباس دختر نیز که طرحی از موج دریا یا ابر است وسعت و بیکرانگی زن و عشق را تأکید میکند. این طرح من را یاد این شعر فروغ میاندازد:
«من تو هستم تو
و کسی که دوست می دارد
و کسی که در درون خود
ناگهان پیوند گنگی باز می یابد
با هزاران چیز غربتبار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام آبها را می کشد در خویش
تا تمام دشتها را بارور سازد»
نگاهی به رابطه (تقویم طراحی شده توسط اردشیر رستمی)
ماه مهر
شعری که برای این ماه انتخاب شده از آگوتا کریستف است: (شاعر و نویسنده مجارستانی)
«حالا کجا میتوانند باشند
همه این عطرهای رنگین و صدا
در کوهراههای پوشیده از برف کوهستان
از دورها گریختهاند در سکوت
از پلها، خانهها، آدمها
پرواز یک بوسه هرچند گذرا»
در طراحی الهۀ زمین با موهای به رنگ چمن و گندمزار شهر را در آغوش گرفته است. هنوز در اطراف طراحی رنگهای گرم هست اما کمتر شده. حالت الهۀ زمین توی فکر است. به نسبت طراحی شهریور، این اثر هرچند شهر را در دستهایش نگه داشته اما گرمای عاشقانۀ قبل را ندارد. گویی احساسات از عشق به وظیفۀ دوست داشتن بدل شده است. حسی که از این نقش میگیریم: عمیقاً پاییز است… در شعر هم هرچند پرواز یک بوسه گذرا طنینافکن است اما آنچه حقیقت دارد جادههای پوشیده از برف و سکوت است… در این طراحی حرکت از عشق شدید به دوست داشتن ملایم، از تابستان داغ زندگی به پاییز عمر به خوبی القا میشود. دستها نگه میدارند اما وزن وظیفه و مسئولیت بر عشق فداکارانۀ آزاد و داوطلبانه میچربد.
نگاهی به رابطه (تقویم طراحی شده توسط اردشیر رستمی)
ماه آبان
در ماه آبان شعری از جودیت ویورست شاعر آمریکایی میخوانیم:
«عشق من و او واقعی است زیرا
وقتی هیچکس جز او خانه نیست
خط چشم میکشم
موسیقی کلاسیک میگذارم
و در باب مسایل روز
با آب و تاب اظهار نظر میکنم
به علاوه وقتی فوتبال شروع میشود
تلویزیون را خاموش نمیکنم
اگرچه بیزارم از این بازی مسخره.»
در طراحی ماه آبان تنها جایی ست که زن صبغۀ جنسیتری مییابد و عشق جسمانی موضوعیت پیدا میکند. این تصویر، دوستداشتن متصور در ازدواج و خوشبختیهای مرسوم را نشان میدهد . شعر جودیت در بستر “معمولی“ زندگی است اما “عادی“ نیست. گویی میخواهد به ما بگوید دوست داشتن همین است: معمولی ولی نه عادی. برای عشق نباید تا کوه قاف رفت. عشق هیجان نیست بلکه نگهداشتن ایمان در جریان پرفشار عادت است. تسلیم نشدن به عادت و جودیت آن را با خط چشم کشیدن ملموس میکند. این نشان میدهد حس او تازگی دارد، به خاطرِ آن خود را زیبا میکند و فکر نمیکند چون همیشه باهمند نیازی به این کارها نیست. بااینحال یک جای کارِ این تصویر عاشقانه میلنگد. زن برهنه و جنسی است، زیباست، خودش را آراسته اما زبانِ بدنِ او شاد نیست. سرش پایین است. در عمق این طرح هم پاییز است. انگار شاخههای پربرگ سبز با گلهای ریز قرمز زن را بستهاند. زن آزاد نیست. من در این تصویر به ظاهر عاشقانه، “ملال” را میبینم و فکر میکنم این شعر مارینا تسوه تایوا برایش مناسبتر بود:
«همهجا آرام است.
آتشی شعلهور نیست. همه جا
باید متعلق به هابیل باشد
آیا اینجا بهشت برین نیست؟
آنها که نه چندان سردمزاجاند
و نه چندان آتشی مزاج
مستقیم به هاملین سفر میکنند
مستقیم به هاملین:
لالایی و پرِ قو، این شهر بهشت است!
همهجا پر از نصایح معقول: سر شب به بستر رفتن
و قبل از هرچیز نگاهی هشیار به اطراف افکندن
و آنگاه بیخبر از عالم و آدم خفتن» (زندگینامه و اشعار مارینا تسوه تایوا، ترجمه فریده حسنزاده، نشر زرین اندیشمند)
زن شعر جودیت خودش را وفق میدهد. اما مگر چقدر «میتوان با صورتکها رخنۀ دیوار را پوشاند»؟
رستمی فضای پاییز را خوب درونی کرده. علیرغم گیرههای موی زن که رنگهای تندی دارند (مثل رنگهای تند پاییز) اما فروکش کردن را در حالات شخصیتش به نمایش درآورده است. زبانِ زن ستایشگو و زبانِ بدنش سرد است. او کوتاه و کنار آمده: پاییز است!
ماه آذر
شعر ماه آذر از ساجده میلاد است از کشور افغانستان:
«من از سکوت خستهام
و از جمود لحظهها دلم گرفته است
تو شور و مستی و سرور را صدا نمیکنی
مرا نمیبری به شهر بند لاجورد و نور
زلال بوسههات را به صبح شانههای تشنهام
رها نمیکنی؟»
در این شعر سکوتی که در سرودۀ ماه مهر خودش را نشان داد و “زوال زیبای گل در گلدان“ که در طراحی ماه آبان شاهد بودیم، شدت مییابد. حسرتِ داشتن لحظات عاشقانه به پاییز این شعر شدت میبخشد. این طرح که زنی برگریز را نشان میدهد، یادآور این شعر فروغ است:
« در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانیست»
نگاهی به رابطه (تقویم طراحی شده توسط اردشیر رستمی)
ماه دی
شعر ماه دی از آگوتا کریستف شاعر و نویسندۀ مجارستانی است:
«منتظرت بودم ته جاده زیر باران
قدمزنان با سری پایین و انگار که میدیدمت
اما نمیتوانستم دستت را لمس کنم
منتظرت بودم وقتی قطارهای دوردست رسیدند
و همه مردها به خانه برگشتند
تو برایم دست تکان دادی از پنجرۀ قطاری که نایستاد.»
زمستان است. اگر در بهار، دست بود و اقدام، الان تنها نگاه است و دستی در کار ِعمل نیست. (دست گوشی را گرفته نه دست یار را، روابط مجازی ست و آدمها عمیقاً تنها) بنابراین عشق از حالت واقعی و نشاطآور خارج شده و حالتی انتزاعی غمگینی به خود گرفته است. این شعر با فضای زمستان تناسب دارد. اما طراحی امیدوارانه به نظر میرسد. دو پرنده بر یقۀ لباس زن نشستهاند و برف هم به شکل احساسی میبارد. زن صورتش سمت نور و آسمان است.
«نه هرگز شب را باور نکردم
چرا که در فراسوی دهلیزش
به امید دریچهای دل بسته بودم»
نکتۀ جالب در طراحی رستمی معاصر بودن آن است. زن جوان تیپ امروزی دارد. حسرت ِ موجود در شعر ماه آذر در شعر دی هم هست هرچند بارقههای امید در این طرح پررنگتر است. با اینحال عشق در این طرح دور و محو و ذهنی است و عینیتی ندارد. فضای شعر آگوتا کریستف من را یاد این شعر قیصر امینپور میاندازد:
«قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهای سال
کنار این قطار رفته ایستادهام
و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام.»
دست در زمستان فقط برای دست تکان دادن و خداحافظی ست… فصلِ رابطه زمستان است!
ماه بهمن
شعر ماه بهمن از مری ایوانز امریکایی است:
«کجا رفتهای تو / با گامهای قاطعات
با تبسم زهرآگینت
وقتی رفتی آیا میدانستی که با تو خورشید هم رفت؟
و چیزی نماند/ جز کورسوی کودن ستارههای پراکنده؟»
رستمی در این مجموعه طراحیها، فصلهای درون را نشان داده و خورشیدی که او با آن گرما و سرما را اندازه میگیرد، عشق است. این تقویمِ رابطه است. تقویم حالِ دل انسان. در تصویر ماه دی، جدایی کامل شده و چیزی از هویت فرد باقی نگذاشته است. به قول فروغ در این طراحی “چراغهای رابطه تاریکاند” و انسانِ بدون رابطۀ عاطفی به نمایش درآمده. موجودی که سر و قلبش را از دست داده. موجودی که قلبی برای اندیشیدن ندارد و کاملا تهی است.
«من از کجا میآیم؟
من از کجا میآیم؟
که این چنین به بوی شب آغشتهام؟
هنوز خاک مزارش تازهست
مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم»
ماه دی، ماه مرثیه برای دستهایی ست که به خاک میسپاریم. عشقهای فداکارانه و حامیانه و گرمی که دیگر نیست…
ماه اسفند
متن ادبیِ ماه اسفند از فروغ فرخزاد است:
«کبوترهای عاشق سرهایشان را به یکدیگر تکیه میدهند/ و با نوکهای ظریفشان عشق را نوازش میکنند. خورشید و آسمان شفاف و بادهای رهگذر هرگز آنها را ملامت نمیکنند. هیچ حرکتی مخالف هیجان عشقشان را درهم نمیریزد/ کاش من یک کبوتر بودم.»
در طراحی اسفند گل توی آسمان که در ماه خرداد در اوج درخشندگی بود، در حال غروب است. آدمهای سیاه و سفید همه دارند به غروب رابطه نگاه میکنند و در فراموششدگی مشترکاند:
کوهها با هماند و تنهایند
چون ما باهمان و تنهایان
بر روی پیکر شخصیتها علامت جاده و مسیر است. شاید به این معنا که در تمام زندگی، روابطشان عبوری و گذرا و بر پایههای سست بوده است. در این طرح نه چشمها و نه دستها دخالتی ندارند:
«و جهان از هر سلامی خالی ست…»
اما کبوتران سپید تصویر آخر، آیا نوید و امیدی در خود ندارند؟ یاد سیمین دانشور افتادم در رمان «جزیرۀ سرگردانی»:
«هستی گفت: بشر فعلی دارد هیچ و پوچ میشود. دارد آخرین مرحلۀ عصر انفورماتیک را مزه مزه میکند. بشر فعلی در حال انفجار است. انفجاری بدتر از ایلغار مغول. به عقیدۀ من آخر تمدن بشر فرارسیده است، تأملی کرد و افزود: عصر ما عصر کافکایی است. بازتاب ناهشیار افسرده و شخصیت بیتاب کافکاست
….
سیمین میگوید هندیها پیشبینی کردهاند که عهد ما آخرالزمانی است که کرۀ زمین را کنفیکون میکند و این آخرالزمان از 2500 سال پیش شروع شده. اما خودش آدم خوشبینی است. عقیده دارد که بشر عاقبت به یک راه حل منطقی برای سروسامان دادن به زندگیش میرسد.»
من فکر میکنم کبوتران سپید در این تصویر نیز تجسم همین امید نهایی است. امید به یافتن راه حل و خروج از بحران. زیرا همانگونه که گابریل گارسیا مارکز میگوید: «امید آخرین چیزی است که میمیرد.»
مطالب بیشتر
1. نگاهی به کمدی الهی کالیگولا نوشته آلبرکامو
2. رمانِ «اگر گربهها نبودند» روایتی مدرن از فاوست گوته
3. رمان شوخیِ میلان کوندرا اصالت هبوط، اعتراض، جستجو و سقوط مشتاقانه
4. نگاهی به نمایشنامۀ نوای اسرارآمیز نوشته اشمیت
5. نگاهی به نمایشنامۀ بالاخره این زندگی مال کیه اثر برایان کلارک
نگاهی به رابطه (تقویم طراحی شده توسط اردشیر رستمی)
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو