شاعران ایران
«محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار » نوشتۀ کامیار عابدی
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
کامیار عابدی / پژوهشگر و منتقد ادبی: اگر در حوزۀ داستاننویسی، خصلت خودـزندگینامهنگاری و بیان اندیشه در آثار محمود کیانوش عمده به نظر میرسد، در زمینۀ شاعری، علاوه بر اندیشهوری، نگاه انسانی و جهانی نیز در سروده هایش بسیار برجسته میشود. کیانوش میخواست به کلام شعریاش محتوایی بَشری ببخشد. او شاعر و نویسندهای بود انسانگرا. از لابه لای نقد ادبی ، تحلیل اجتماعی و نگاه فلسفی اش برمی آمد که از میراث عصر روشنگری اروپا بسیار تاثیر پذیرفته بود. البته، به نگرش انسانی در عرفان ایرانی هم کم توجه نبود.
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
الف. برایم آسان نیست در موقعیت کنونی دربارۀ محمود کیانوش (متولد 1313، مشهد) که در عصر سهشنبه 23 دی 1399 در بیمارستانی در لندن زندگی را ترک کرد، چند کلمهای بنویسم. به احتمال زیاد، در میان شمارِ بسیار زیاد دوستان و آشنایان ادبی او، از آغاز دهۀ 1330 تا پایان دهۀ 1390، مرا میتوان واپسین شخص دانست. چرا؟ چون تمام این دوستی و آشنایی به حدود پنج سال پایانیِ زندگی او مربوط میشود نه بیشتر. به عمد، از دو کلمۀ «دوستی و آشنایی» در کنار هم استفاده کردم. چون تصور میکنم حدّ و حدود این دو کلمه در زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بسیار مبهم و شناور است: به خلاف غربیها و شرقِ دوریها، که رفتارشان اغلب با فاصله است، ایرانیها (و شاید برخی از دیگر مردمان همجوار ما) اغلب بیمهابا و بیفاصله رفتار میکنند. آیا یکی از دلیلهایی که در میان ما «دوستی» و «دشمنی»، و ستایشِ بیچونوچرا و کورکورانه، و نکوهشِ مملو از کینه و تهمت و افترا فراوان است، به همین نکته مربوط است؟ نمیدانم.
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
ب. چه شد که با کیانوش دوست یا آشنا شدم؟ من، اغلبِ کتابهایش را خوانده بودم. اما کتابش را دربارۀ صادق هدایت، که در ایالات متحدۀ آمریکا منتشر شده بود، ندیده و نخوانده بودم. در سال 1395 به طور اتفاقی نشانی ایملیش را در فضای مَجازی دیدم. به نشانی ایملیش چند خطی از کمیابیِ عجیب این کتاب، حتی بر جویندۀ پیگیر و سِمِجی مانند خود، یاد کردم. بسیار زود پاسخ داد. گفت ایمیل شما مرا به این فکر انداخته که ضمن ویرایشی نو از کتاب مورد نظر، آن را در دسترس دیگران قرار دهم. همین کار را هم کرد. البته از چند سال قبل، شماری از کتابهایش را به تدریج، تایپ کرده و در این فضا در اختیار عموم قرار داده بود. به نظر میرسید با توجه به دوری از ایران، ضعف مُفرط نشر کاغذی، و گسترش عجیب نشر الکترونیکی از نخستین نویسندگانی بود که قید انتشار کتاب کاغذی را تا حد امکان زده بود.
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
پ. چه شد که این دوستی و آشنایی- یا بهتر بگویم ارتباطی در مرزِ دوستی و آشنایی- تداوم یافت؟ اکنون، که به پنج سالِ مورد اشاره مینگرم، درمییابم چند نکته سبب شد این دوستی و آشنایی ادامه یابد: نخست این که او دریافت من اغلب کتابها و مقالههای او را پیش از این خواندهام. البته، این نکته امتیازی برای من نیست. زیرا، به سبب رشتۀ تخصصیام اغلب آثار مرتبط را خواندهام و میخوانم. اما از نظر یک نویسنده و شاعر، این امتیازی در دوستی و آشنایی محسوب میشود. دوم آن که وی، به تدریج، دریافت من در ضمن کتابها و مقالههای خود از اواخر دهۀ 1360 به بعد، چندین بار به مناسبت از آثارش یاد کردهام. این دلیل هم بینیاز از تحلیل است. سوم آن که من از شاعران و نویسندگان و تکاپوگران حوزۀ ادبیاتِ کودک و نوجوان نبودم! دلیل سوم شاید از نظر بسیاری قدری عجیب به نظر برسد. اما این طور نیست. کیانوش در دورۀ جوانی مدتی در حوزۀ ادبیات کودک و نوجوان، آثار ادبی و تحلیلی بسیار خوبی سروده و نوشته بود. با این همه، با پشتسر گذاشتن این دورۀ کوتاه، وی به قلمروهای دیگر وارد شده بود. کیانوش به هیچ وجه علاقه نداشت فقط به عنوان شاعرِ کودکان و نوجوانان به یاد آورده شود. از این رو، از این که میدید من هیچ سخنی در این زمینه نمیگویم، بسیار خوشنود به نظر میرسید. من، ابتدا متوجه این نکته نبودم. اما به تدریج متوجه این ویژگی روحیِ متاخر این شاعر و نویسنده شدم.
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
ت. البته، نکتۀ دیگری هم در اواخر این دوستی و آشنایی کوتاهمدت، مرا به کیانوش بیشتر مرتبط کرد. این نکته «پرویز داریوش» بود. از سالها قبل، از طریق چند اشاره در نوشتهها و سرودههای این دو میدانستم که کیانوش و داریوش اُلفتی داشتهاند. از این رو، وقتی به او گفتم در حال تالیف و گردآوری کتابی دربارۀ داریوش هستم، از جا پرید. بله با این که من هیچگاه از نزدیک کیانوش را ندیدم، از راه ایمیل و تلفن هم احساس کردم که او از جا پرید: با گشادهرویی و علاقهای بسیار آشکار گفت که به زودی مقالهای مفصل دربارۀ داریوش خواهد نوشت. و نوشت. بسیار منتظر چاپ این کتاب بود. اما کتاب هنگامی چاپ شد («پرویز داریوش: شاعر و تحلیلگر ادبی»، مروارید، دی 1399) که او در بیمارستان بود. من از این موضوع اطلاع نداشتم. بنابراین، طی ایمیلی همراه ارسال نسخه الکترونیکی کتاب به او گفتم که کتاب به صورت کاغذی منتشر شده است. منتظر پاسخ، و شاید ابراز شادی بلکه شعف وی از انتشار کتاب، و متعاقب آن، ارسال نسخۀ چاپی برایش بودم. چند روز منتظر ماندم. پاسخی نرسید. میخواستم تلفن بزنم. اما ناگاه خبر رسید که پیمانهاش را از زندگی لبریز کرده است.
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
ث. کیانوش در حدود هفت دهه تکاپوی خود در چند زمینۀ ادبی کار کرد: ترجمۀ شعر و داستان از ادبیات چند قاره، شعرگویی (هم برای کودکان و نوجوانان، هم بزرگسالان)، داستان کوتاه/رمان/نمایشنامهنویسی، و تحقیق و نقد ادبی. آثار او بسیار متنوع است. اما چند ویژگی در اغلب آنها دیده میشود: این شاعر و نویسنده و منتقد و مترجم با قلمی روان، زبانی کارآزموده و ذهنی منسجم مینویسد. او انسانی است اندیشهور. تا جایی که میتوان گفت در بخشی از آثار آفرینشگرانهاش شکل/فرم ادبی مغلوبِ اندیشۀ شاعر و نویسنده قرار میگیرد. البته، شماری از صاحبنظران و علاقهمندان ادبیات، زمینههای مختلف کار او، یعنی شعر و داستان و نمایشنامه و نقد ادبی و ترجمه را نوعی تَشتُّت تلقی کردهاند. کیانوش در گفتوگویی با یکی از روزنامهنگاران فرهنگیِ باسابقه به این انتقاد چنین پاسخ داده است: «من هر وقت چیزی به ذهنم میآید که احساس میکنم باید آن را بنویسم، در آن لحظه برای من مهم نیست کیام، چیام، شاعرم، داستاننویسم، مقالهنویسم،… قالب مناسبش را پیدا میکنم و مینویسم» («داستان ایرانی در غربت:محمود کیانوش»، گفتوگو با سیروس علینژاد، تارنمای «بیبیسی فارسی»، 28 ژانویۀ 2005).
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
ج. عنوان یکی از کتابهای کیانوش در حوزۀ نقد ادبی «نظم، فضیلت، و زیبایی» (آگاه، 1369) است. این درونمایه در دیگر آثار او در قلمروهای داستان، شعر و نقد ادبی هم دیده میشود. کیانوش انتظام در زبان ادبی را بسیار پُراهمیت میشمرد. البته، او علاقهمند بود که در حوزۀ شعر، مرزهای خود را با سنتگرایانِ هواخواهِ نظم معلوم کند. اما این نکته مانع از آن نمیشد که بخش درخور توجهی از شعرهای خودِ او در چهارچوب وزن و قافیه عرضه نشود. چهارپاره یا دوبیتهای پیوسته یکی از قالبهای محبوب او در شعرگویی محسوب میشد. در مقابل، به خلاف بسیاری از شاعرانِ نوسنتگرا، از این که به تجربۀ شعر آزاد، نیمایی و شعر منثور/سپید هم بپردازد، اِبا نمیکرد. او در جستوجوی انتظام در زبان ادبیِ البته از نوع مُنعَطف، هم با نوگرایان، هم با نوسنتگرایان و هم با سنتگرایان اشتراک کلامی مییافت. علاوه بر این، اگر در حوزۀ داستاننویسی، خصلت خودـزندگینامهنگاری و بیان اندیشه در آثارش عمده یا تا حد زیادی عمده به نظر میرسد، در زمینۀ شاعری، علاوه بر اندیشهوری، نگاه انسانی و جهانی نیز در سروده هایش بسیار برجسته میشود. کیانوش از حضور عناصر بومی در شعرهایش تا حد امکان تن میزد. میخواست به کلام شعریاش محتوایی بَشری ببخشد. اجازه دهید به صراحت بگویم که کیانوش شاعر و نویسندهای بود انسانگرا (اومانیست). این ویژگی بخشی از آثارش را به نوعی فلسفهپردازی با زبان شعر نزدیک کرده بود. او علاوه بر «زیبایی»، بر دو معیار«خرد» و «فضیلتِ» انسانی هم تاکید میکرد. از لابهلای نقد ادبی و تحلیل اجتماعی و نگاه فلسفیاش برمیآمد که از میراث عصر روشنگری اروپا بسیار تاثیر پذیرفته بود. البته، به نگرش انسانی در عرفان ایرانی هم کمتوجه نبود. در برخی نوشتهها و سرودههایش، گاه مانند «شیخِ» شعر مولانا، چراغبهدست در روز روشن، از دیو و دد ملول بود و در جستوجوی انسان!
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
چ. نقد ادبی و خاطرهنویسی در آثار تحلیلیِ کیانوش پابهپای هم پیش میآمدند. هم از نیمایوشیج و احمد شاملو میگفت، هم از م. آزاد و سیروس طاهباز. هم از جلال آلاحمد و غلامحسین ساعدی سخنها داشت هم از پرویز ناتلخانلری و شفیعیکدکنی، و دیگران. آیا در این آثارِ تحلیلی جانب انصاف را نگه میداشت؟ گاه آری، و گاه نه. به نظر میرسد خود هم چنین تاکیدی نداشت. میگفت من، یکی، باید از چیزهایی بگویم که دیگران یا نمیدانند یا میدانند و نگفتهاند! ازاینرو، نوشتهها و اشارههایش دربارۀ شخصیتهای ادبی بالا و چندین و چند تن دیگر، گاه بسیار تلخ و گَزنده و ناگوار جلوه میکرد. البته، این انتقادها از چشم شماری از دوستداران این شاعران و نویسندگان و ادیبان پنهان نمیماند. در اوایل دهۀ 1390 در یکی از تارنماهای بسیار پُرطرفدارِ آن روز، به سبب اعتراضهای شماری از این دوستداران، انتشار سلسله نوشتههای کیانوش در این زمینه متوقف شد.
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
ح. او از این که برخی آثارش درخور نقد دانسته شود چندان بیمی به دل راه نمیداد. اما از خودخواهیها و محفلبازیهای چند نسل از نویسندگان و شاعران و قلمزنان و روزنامهنگاران از دهۀ 1340 به بعد، که نان را به نرخ روز میخوردند و عدهای را بزرگ جلوه میدادند، بسیار شکوِه میکرد. او گاه با نامونشان و گاه بینامونشان به نقد این گروه میپرداخت. آیا بهتر نبود که از این موضوعِ نه چندان عجیب چشمپوشی کند؟ نمیدانم. تصور میکنم باید در این زمینه، روحیه و شخصیت وی، و نیز موقعیت و سِنخ آثار او را، که مبتنی بر نوعی جهاننگری انسانی و اجتماعی بود، در نظر آورد. شاید اوج اندیشه و منش انسانی و اجتماعی و زیستیِ کیانوش را بتوان در برنامۀ چندین و چند سالۀ او با عنوان «نامهای از لندن» در رادیو بیبیسی فارسی آشکار دید. او نگاهی بسیار موشکاف و تحلیلی به رفتار انسانها داشت. وی علاوه بر آن که این برنامهها را مانند دیگر نوشتههایش با نثری زیبا، و در همان حال با توانایی فکری، دقت ادبی، و بیلفّاظی و سخنآراییِ پوچ و زاید مینوشت، به نقد فارسینویسیِ رایج هم میپرداخت. انتقادهای او همواره همراه بود با پیشنهادهای کاربردی. من، خود از هواداران پَروپاقرصِ این برنامههای رادیویی بودم. همیشه میکوشیدم تا این «نامه»ها را از دست ندهم. بعدها که متن نوشتاریِ این برنامهها به صورت الکترونیکی منتشر شد، نسخۀ چاپشدۀ همۀ آنها را نیز با علاقۀ بسیار برای خود تدوین کردم و خواندم. کیانوش، که در دورۀ جوانی، گاه آثارش را با نامهای مستعار «م. شبتاب» و «مِهرَک» منتشر میکرد، «نامه»هایش را به نام «علیزادۀ طوسی»، و نیز شعرهای فکاهی و طنزآمیزش را ذیل نام «مصلحالدین زُشکی خراسانی» در دسترس شفاهی و کتبی علاقهمندان قرار میداد.
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
خ. این شاعر و نویسنده پس از بازنشستگیِ زودهنگام (اغلب دوران شغلیاش در وزارتخانههای آموزش و پرورش، صنایع و معادن، و سازمان اداری و استخدامی، به تدریس و ترجمه سپری شد) در سال 1354 همراه همسر و دو فرزندش به انگلستان مهاجرت کرد. او در این دوره، علاوه بر شعرگویی (گاه به زبان انگلیسی)، تالیف و ترجمه، در نگارش برخی برنامههای ادبی و فرهنگی برای رادیوی بیبیسی فارسی نیز مشارکت داشت. در طول چهار دههونیم اقامت در انگلستان، چندبار به ایران نیز مسافرت کرد. همچنین شماری از کتابهای او در ایران به تفاریق منتشر میشد. اما به نظر میرسد با توجه به تغییر نسلها و تحول در جوّ ادبی، جز در میان علاقهمندان ادبیات کودکان و نوجوانان، به ندرت در میان دیگر دوستداران شعر و ادب به یاد آورده میشد. البته، نکتۀ دیگری هم سبب میشد که به طور نسبی، شاعر و نویسندهای مانندکیانوش، هم قبل و هم بعد از سال 1357 در حاشیه قرار داشته باشد: او هیچگاه به سیاست نزدیک نشد. اگر او در میان برخی چپگرایان همنسلش در دهههای 1350-1340 دوستان و آشنایانی داشت، در دهههای بعد از گرایشهای سیاسیِ درون و برونـحکومتیِ جدید، به کلی، دور جلوه میکرد.
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
د. کیانوش در میان نویسندگان و شاعران همنسل خودش، شخصیت و آثار سه تن را بسیار میپسندید. میگفت اینها مصداق انسانِ نویسنده و نویسندۀ انسان هستند. یکی از این سه تن، پرویز داریوش بود و دو تن دیگر، محمد زُهَری و تقی مُدرّسی. داریوش در سال 1379 در هفتادوهشت سالگی درگذشت. اما دو دوست دیگرش عمر کوتاهتری داشتند. زهری شصتوهشت سال زیست (درگذشت: 1373) و مدرسی شصتوپنج سال (درگذشت: 1376). به نظر میرسد کیانوش بیش از دو دهه از زندگیاش را بدون این دوستان ادبی نزدیک سپری کرد. شاید همین نکته بود که به ویژه در دو دهۀ 1390-1380 بر تنهایی روحی او افزوده بود. البته، فراموش نمیکنیم که نزدیکترین دوستش در این دوره، عنایت فانیِ روزنامهنگار بود که سوابقی هم در شعرگویی داشته است. به نظرم میآید این عبارتهای فانی، هرچند از زبان یک دوست است، تا حد زیادی گویای موقعیت بسیار تَکروانۀ ادبی کیانوش در زندگی ادبی و زیست فکریاش باشد:
«محمود کیانوش هنرمندی بود که مثل دیگر هنرمندان نبود. انسانی بود که آنطور که میاندیشید و میگفت زندگی و رفتار میکرد و چون میخواست دیگران هم با او آنطور باشند و نبودند بر دوشش بار اندوهی میکشید، باری که از نوجوانی خود بر دوش خود گذاشته بود و تا آخرین لحظه حمل کرد. انسانی بود صادق، بیریا، بیدروغ و بهشدت باوجدان. کیانوش خود را لاادری میدانست و به همین دلیل ذهن فلسفی او بر شک و سؤال استوار بود و همواره پژوهنده بود. مجموعه ۵۲۰ قسمتی نامهای از لندن او نمونه درخشانی از ذهن سؤالکننده و پژوهنده اوست.» («محمود کیانوش شاعر»، فانی، تارنمای «بیبیسی فارسی»، 24 دی 1399)
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
ذ. سال گذشته (1398) به مناسبتی در یکی از ایمیلهایش به من اطلاع داد که به بیماری سرطان مبتلا و تحت درمان است. علاوه بر این، اندکی قبل، در یکی از تلفنهایش، نیزگفته بود که همسرش در سالهای اخیر در وضعیت تندرستی مناسبی قرار نداشته است. از سخنانش دریافتم که روزهایش بیشتر به مراقبت از همسر میگذرد. میگفت فقط شبها دیروقت فرصتی مییابد که به خواندنها و نوشتنهایش بپردازد. از همسرش، پری منصوری (متولد 1314، تهران) درسخواندۀ رشتههای زبان و ادبیات انگلیسی، و علوم اجتماعی در دانشگاه تهران، هم داستانها و هم ترجمههایی منتشر شده است. منصوری در فروردین 1399 زندگی را بدرود گفت. به نظر میرسد درگذشت همسرش او را بیش از پیش تنهاتر کرد.
محمود کیانوش: شریف، انسانگرا و بیقرار
ر. حدس میزنم توقّعِ شماری از خوانندگان، که با برخی از مقالهها و کتابهایم آشنا هستند، هم با نوشتۀ حاضر و هم با گفتوگوی کوتاه پیش از آن («محمود کیانوش که بود؟»، تارنمای«خبرگزاری ایسنا»، 25 دی 1399) چندان برآورده نشده باشد. حق با چنین کسانی است. امیدوارم در آیندهای نه چندان دور با تاکید بر شعر و نقد ادبی، به تحلیل و بررسی تفصیلیِ آثار این شاعر، نویسنده، ادیب و مترجم شریف، انسانگرا و بیقرار بپردازم- مشروط بر آن که روزگار از اِعطای خطّ اَمانی بسیار مختصر، آن هم در روزگارِ گویی بیانتهای کووید-19، به این قلمزن خودداری نکند. با نقل شعری از کیانوش، که در آن اندیشۀ خیّامی با زبان و فکر و تقریری نو در قالب دوبیتهای پیوسته به کلام درآمده است، این نوشته را پایان میبخشم. البته، درخور اشاره است که نام این شعر «ما و زندگی» است، در سال 1349، یعنی هنگامی که شاعر سیوشش ساله بوده، سروده، و به اسماعیل دولتشاهی (1382-1306) استاد و مترجم نجیب و فرهیختۀ حوزۀ تاریخ ایران و جهان- که یادش به راستی به خیر باد- ارمغان شده است:
«ماییم و توهّمی فریبنده
گه اشک و گهی سکوت و گه خنده
رفته همه حسرت و پشیمانی
اکنون همه اضطراب آینده
*
وقتی که نشاط و تندرستی هست
چالاکیِ دست و پای چُستی هست
در ورطۀ سهمناک نادانی
بیدردی و بیدلی و سستی هست
*
چون فرصت زندگی ببندد رخت
آسان رود از در و درآید سخت
آییم به آه و ناله و فریاد
گوییم هزار نافَرین بر بخت
*
با چشم گشوده باز در خوابیم
خاشاکِ نشسته بر سر آبیم
تُنداب غریزه میبَرد ما را
زآن است که بیخودیم و بیتابیم
*
باید که دگر رهِ دگر گیریم
پندار که زندگی ز سر گیریم
دم را به دمِ دگر نپیوندیم
از هر دمِ عمر مایه برگیریم
*
امروز که زندهای جهان زنده است
آینده برای نفس آینده است
خاموش شود چو دیده بربندی
خورشید به دیدۀ تو تابنده است
*
رفتند خیالپروران، رفتند
گشتند غبار و از میان رفتند
صد سال جهان، جهان ایشان بود
چون رفته شدند، با جهان رفتند
*
امروز جهان، جهانِ ایشان نیست
پیدایی ما نهانِ ایشان نیست
از ماست که هست در جهان، هستی
وین هستیِ ما نشان ایشان نیست
*
صدسال دگر جهان نخواهد بود
زیرا که ز ما نشان نخواهد بود
امروز که هست هستیاش ماییم
چون ما برویم، آن نخواهد بود
*
بشنو سخنی از این تنابنده
خواهی مُرد، زندگی کن ای زنده
گر هست قیامتی هماکنون است
هان تا نخوری فریب آینده»
(«شکوفۀ حیرت»، کیانوش، آگاه، 1371، صص337-335)
منبع: ماهنامه «تجربه»(سال دهم،شماره 71، بهمن 1399،صص19-17)
مطالب بیشتر
1. کامیار عابدی: حسن عالیزاده و پیشنهادهایش در دیدن و سرودن
2. کامیار عابدی: چرا شاملو حافظ را ستایش و سعدی را نکوهش کرد؟
3. مهستی بحرینی و رودخانۀ زمان
4. کامیار عابدی: چند اشاره در شناخت شعر سپید
5. میمنت میرصادقی: شاعر و پژوهشگر ادبی
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
تحلیل داستان و نمایشنامه1 ماه پیش
هان کانگ و نثر شاعرانهای که با آن به آسیبهای تاریخی میپردازد
-
موسیقی بی کلام1 ماه پیش
چراغی در دست، چراغی در دلام…
-
معرفی کتاب1 ماه پیش
نگاهی به کتاب «قدرتِ سکوت» نوشتۀ سوزان کین
-
لذتِ کتاببازی1 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری3 هفته پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
موسیقی سنتی1 ماه پیش
پاییز، سنتورنوازی صدف امینی
-
تحلیل داستان و نمایشنامه1 ماه پیش
نگاهی به رمان «توپ» نوشتۀ غلامحسین ساعدی