معرفی کتاب
نگاهی به رمان «هندرسون شاه باران» نوشتۀ سال بلو
نگاهی به رمان «هندرسون شاه باران» نوشتۀ سال بلو
معناباختگی زندگی روایتی تکرارشونده در ادبیات مدرن جهان بوده است. سرگشتگی انسان و در جستوجوی معنای زندگی بودن موضوعی است که نویسندگان مختلف از منظرهای مختلف به آن پرداختهاند و هر بار بخشی دیدهنشده از وضعیت انسان در جهان مدرن در این روایتها به تصویر درآمده است.
سال بلو، نویسنده مشهور آمریکایی، در رمان «هندرسون شاه باران» به سراغ همین موضوع یعنی جستوجوی معنای زندگی رفته است. در اینجا با مردی روبهرو هستیم که میخواهد معنای ازدسترفته زندگیاش را بازیابد. او همه چیزهایی که برای زندگی لازم و ضروری است، دارد و حتی بیشتر از این دارد. او آدمی مرفه است که از پول و خانواده و پایگاه اجتماعی مناسبی برخوردار است؛ اما با اینهمه دچار نوعی خلأ یا فقدان است. او حس میکند که از زندگیاش راضی نیست یا به عبارتی زندگیاش فاقد معنا است. اینکه او آدمی برخوردار و مرفه است اشارهای به این نکته هم دارد که آدمها با برطرفشدن نیازهای حیاتی و اولیهشان میتوانند به چنین فقدانی پی ببرند و چنین احساسی برای کسانی که از ضروریات اولیه زندگی محروماند احساسی غیرضروری یا اضافی به شمار میرود. سال بلو در جایی گفته بود که انسانبودن بدبختی بزرگی است و اشاره او به این نکته است که انسان متحمل رنج زیادی در طول زندگی میشود و این گرفتاری بزرگی است.
هندرسون، مرد سفیدپوست ثروتمندی است که وقتی حس میکند زندگیاش فاقد معنا است، تلاش میکند در پی معنای زندگیاش برود. در نتیجه او تصمیم میگیرد خانه و زندگیاش را رها کند و به آفریقا سفر کند، با این امید که شاید علاج کارش در سفر و زندگی در آفریقا باشد. در آغاز رمان او میخواهد به این پرسش پاسخ دهد که چرا عازم آفریقا شده؛ اما ظاهرا جواب حاضر و آمادهای برای این سؤال ندارد: «چرا عازم سفر آفریقا شدم؟ جواب حاضر و آمادهای برایش ندارم. فقط میتوانم بگویم که اوضاع هر روز بدتر میشد و خیلی زود کار به جاهای باریک کشید. وقتی یاد حال و روز خودم در 55سالگی میافتم که برای این سفر بلیط خریدم، میبینم از در و دیوار غم میبارد. واقعیتهای تلخ دورهام میکند و قفسه سینهام درد میگیرد. از چپ و راست بهم حمله میشود. پدر و مادرم، زنهایم، دخترهایم، بچههایم، مزرعهام، حیواناتم، عادتهایم، تعصباتم، پول و ثروتم، کلاسهای موسیقیام…».
او مدتی طولانی با مردم قبایل دوردست آفریقا زندگی میکند. توانایی او در مواجهه با مسائل و اشتیاق او به زندگی با اقبال و تحسین این قبیله روبهرو میشود. دراینمیان او توانایی خاصی هم دارد که او را از قهرمان به یک ابرقهرمان بدل میکند. در بخشی از این رمان میخوانیم: «الان دیگر دنیا که آن وقتها به نظرم موجود ظالم و ستمگری بود، خشمش به من فروکش کرده؛ ولی اگر بخواهم توضیح بدهم که چرا عازم آفریقا شدم، باید این واقعیتها را بپذیرم. پس چه بهتر که با پول آغاز کنم. من آدم ثروتمندی هستم. سه میلیون دلار، با کسر مالیات، از پدر خدا بیامرزم گیرم آمده؛ ولی خودم خیال میکردم آدم بیسروپایی هستم، دلیل هم داشت. مهمترین دلیلش این بود که عین آدمی بیسروپا رفتار میکردم؛ ولی وقتی اوضاع خیلی بیریخت میشد، سری به کتابها میزدم، شاید توی آنها چیزی پیدا کنم که به دردم بخورد. بعد یک روز توی کتابی خواندم: بخشایش گناهان یک چیز همیشگی است و لازم نیست آدم از اول پرهیزکار باشد. این جمله خیلی به دلم نشست، به طوری که مرتب آن را با خودم تکرار میکردم. ولی بعد از مدتی یادم رفت آن را توی چه کتابی خواندهام. پدرم برایم هزاران کتاب به جا گذاشته بود و خودش هم چند تایی کتاب نوشته بود. این جمله هم توی یکی از همین کتابها بود. بنابراین شروع کردم به ورقزدن کتابها، ولی تنها چیزی که پیدا کردم، پول بود؛ چون پدرم عادت داشت از اسکناس به جای چوپ الف استفاده کند. فرقی نمیکرد چه اسکناسی باشد. هر اسکناسی که توی جیبش داشت. پنج دلاری، ده دلاری، بیست دلاری. حتی بعضی اسکناسهای بلااستفاده سی سال پیش را پیدا کردم…».
«هندرسون شاه باران» چند سال پیش با ترجمه مجتبی عبداللهنژاد به فارسی ترجمه شده بود. نشر نو بهتازگی این رمان را بازچاپ کرده است. سال بلو این رمانش را بیش از سایر آثارش دوست داشت و همواره از آن بهعنوان یکی از بهترین کارهایش نام میبرد. روایت سال بلو در این رمان از یک سو با مسائل فلسفی گره خورده و از سوی دیگر طنزی درونی نیز در رمان دیده میشود. بلو در نوشتن رمانش از ژانرهای متفاوتی استفاده کرده و درواقع روایت این رمان ترکیبی از چند ژانر است.
منبع: شرق
نگاهی به رمان «هندرسون شاه باران» نوشتۀ سال بلو
جملاتی از این کتاب
از عالم و آدم دور شده بودم و رسیده بودیم به زمین صافی که کوهها گردش را احاطه کرده بودند. منطقه خشک و داغ و بایری بود و چند روز بود که ردپایی نمیدیدیم. گیاهی هم وجود نداشت. اصلاً هیچی نبود. فقط زمین صاف و ساده، و من خیال میکردم وارد تاریخ شدهام. تاریخ هستی، نه این تاریخ مسخره ما انسانها. تاریخ ایامی که هنوز خبری از بشر نبود. (صفحه ۶۲)
با خودم میگفتم: من کیام؟ کی هستم؟ یک میلیونر آواره و بدبخت. یک مرد ظالم و بیرحم که معلوم نیست تو این دنیا دنبال چی میگردد. یک آدمی که از سرزمین آباء و اجدادی خودش فرار کرده. مردی که صدایی توی قلبش پشت هم میگوید: میخواهم، میخواهم. مردی که از شدت نومیدی به ویولن پناه برده و تو ویولن دنبال صدای ملائک میگشته، مردی که مجبور شده روح خوابآلودش را از خواب بیدار کند. (صفحه ۱۰۰)
تقریباً رنج تنها عاملی است که میتواند روح خوابآلود آدم را از خواب بیدار کند. (صفحه ۱۰۲)
این را بدان که هر آدمی ته دلش دوست دارد در زندگی به نقطه مشخصی برسد. من مجبورم کاری را که شروع کردهام، دنبال کنم. چون هنوز به آن نقطهای که دوست دارم، نرسیدهام. (صفحه ۱۳۸)
شاید فکر کنی پدرت چیزی سرش نمیشود. همه چیزهای دنیا را مادرت میفهمد. ولی اشتباه میکنی. من در این مدت خیلی چیزها فهمیدهام. اول اینکه تو این دنیا آدم عاقل خیلی کم پیدا میشود. شاید باور نکنی، ولی این عین حقیقت است. دوم اینکه بردگی از بین نرفته. بیشتر مردم هنوز بردهاند. برده چیزهای مختلف. ولی الان نمیخواهم در مورد افکار خودم نطق کنم. درست است که آدم گیج و گولی هستم، ولی مبارزه هم میکنم. با تمام وجود مبارزه میکنم. (صفحه ۱۶۲)
اگر همهچیز دنیا هماهنگ نیست، وظیفه من نیست که هماهنگش کنم. ( صفحه ۲۷۱)
انسان اگر ضربهای بخورد، ساکت نمینشیند. ولو اینکه به دلیل شرایطی که وجود دارد، مجبور بشود موقتاً سرش را پایین بیندازد و در سکوت به فکر فروبرود که چطور راهی پیدا کند که این ضربهها را تلافی کند. آن ضربه اولیه را هنوز همه به یاد دارد. معمولا میگویند اولین ضربه را قابیل زد. (صفحه ۲۷۷)
هر آدم شجاعی همین عقیده را دارد. نمیخواهد زندگی را با انتقال خشم و خشونت به دیگران بگذراند. «الف»، «ب» را میزند. «ب»، «ج» را میزند. خب این دور میتواند تا ابد ادامه داشته باشد. تمام حروف الفبا را هم که بشماریم، باز کم میآوریم. آدم شجاع سعی میکند این دور را متوقف کند. اگر هم ضربهای خورده، تحمل میکند. دنبال این نیست که به کس دیگری ضربه بزند و این خیلی کار بزرگی است. بنابراین خودش را میاندازد وسط دریایی از ضربات و میگوید قرار نیست این دور تا ابد ادامه داشته باشد. خیلی از انسانهای شجاع در نتیجه این کار جانشان را از دست دادهاند. ولی بیشتر مردم این شجاعت را ندارند. (صفحه ۲۷۸)
عشق چیزی نیست که آدم با اراده و اختیار برود دنبالش جناب هندرسون. اگر خیال کردهای عشق انتخابی است، معلوم است درک درستی از معنای عشق نداری. عشق چیزی است که یکهو بیخبر میآید و آدم را گرفتار میکند. یک نیروی طبیعی و خارج از اراده آدم. مقاومتناپذیر. (صفحه ۳۳۳)
بعدها تغییر کردم. همه تغییر میکنند. تغییر سرنوشت آدم است. آدم باید تغییر کند. ولی چطوری؟ دافو میگفت تغییر نتیجه تصوری است که آدم از خودش دارد. (صفحه ۳۵۰)
میدانم اینکه آدم زندانی خودش باشد، چه درد بزرگی است. (صفحه ۳۶۰)
شاید زمان برای همین ساخته شده. ساخته شده که درد و رنج آدم پایانی داشته باشد. تا ابد ادامه نداشته باشد. خب، حالا فرض کنیم این حرف درستی است. عکسش چی؟ خوشی چی؟ خوشی بیپایان است؟ بله، خوشی زمان سرش نمیشود. موقع خوشی همه ساعتها تو آسمان از کار میافتند. (صفحه ۴۰۹)
به خودم آمدهام. کار آسانی هم نبود. چیزی که الان میخواهم بدانم این است که چرا برای این طور چیزی باید تا آخرین نفس جنگید؟ چون واقعاً مبارزه سختی است. هیچ مبارزهای به اندازه این بهخودآمدن سخت نیست. ولی ما با این زخمها زندگی میکنیم. زخمهای دردناک. (صفحه ۴۲۸)
مطالب بیشتر
1. نگاهی به رمان هیاهوی زمان نوشتۀ جولین بارنز
2. نگاهی به رمان «ماه و شش پنی» نوشتۀ سامرست موام
3. وقتِ رفتن نوشتۀ یوزف وینکلر به روایت علیاصغر حداد
4. نگاهی به رمان «روزگار سخت» نوشتۀ ماریو بارگاس یوسا
5. نگاهی به رمان «خاطرات پس از مرگ براسکوباس»
نگاهی به رمان «هندرسون شاه باران» نوشتۀ سال بلو
نگاهی به رمان «هندرسون شاه باران» نوشتۀ سال بلو
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی3 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»