شعر امروز
من عاقبت از اینجا خواهم رفت…

من عاقبت از اینجا خواهم رفت…
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانهای که با شب میرفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستارهها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کردهام ولی
مهلت نمیدهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانهای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید.
منبع
آینهای برای صداها
محمدرضا شفیعی کدکنی
نشر سخن
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی1 ماه پیش
جملههایی از کتاب «چهل نامۀ کوتاه به همسرم»
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی1 هفته پیش
ذن در جان شاعر نوشتۀ احمد شاملو
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی1 ماه پیش
رفتارِ اپیکور در برابر مرگ
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی6 روز پیش
رمان «به سوی آزادی» کازانتزاکیس و چند درس برای زندگی
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی3 هفته پیش
گوش دادن به شرم؛ برنه براون
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نامهات رسید، دختر!
-
شعر جهان1 ماه پیش
شعری از پابلو نرودا برای «معصومه کریمی»
-
تحلیل داستان و نمایشنامه1 ماه پیش
نگاهی به رمان «بچهآهو» اثر ماگدا سابو