لذتِ کتاببازی
دکتر محمد دهقانی: طلوع شاعری امیدبخش در افق شعر معاصر
دکتر محمد دهقانی: طلوع شاعری امیدبخش در افق شعر معاصر
من هم یکی از شمایم نخستین مجموعه شعری است که به تازگی از وحید عیدگاه منتشر شده است. عیدگاه را سالهای درازی است میشناسم، از حدود بیست سال پیش که در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران دانشجوی من بود تا امروز که خود استاد همان دانشکده است. با شعرش هم از همان روزها آشنایم و باید بگویم همان وقتها هم هر گاه شعری از او میشنیدم یا احیاناً در جایی میخواندم از حیث نوآوریهای زبانی و رعایت قواعد صرف و نحو فارسی و، در عین حال، بیان اندیشههای نو هیچ کم و کاستی در آن نمیدیدم و از همان روزها مطمئن بودم که او یکی از بهترین شاعران معاصر ایران خواهد شد. شعر عیدگاه همان بیست سال پیش هم آن قدر خوب بود که لیاقت انتشار داشته باشد، اما همین که او این همه دست نگه داشته و سرانجام گزیدهای از اشعارش را با کمال دقت انتخاب و در مجموعهای نه چندان پر برگ (حدود 100 صفحه) منتشر کرده است نشانۀ پختگی او و ارزشی است که برای شعرش قائل است.
این مجموعه شعر به چهار بخش تقسیم شده است. در بخش نخست «چهارپاره»ها آمدهاند و در بخش دوم اشعار «نیمایی»؛ بخش سوم مختص «یک غزلواره و چند قصیده» است و آخرین بخش کتاب هم اختصاص دارد به «مثنوی و قطعه و قالب ترکیبی». همین تقسیمبندی نمایندۀ اهمیتی است که عیدگاه برای فُرم یا قالب شعر قائل است و من هم تا حدّی به اعتبار همین حسّاسیتش در قبال فُرم است که او را یکی از جدّیترین شاعران معاصر ایران قلمداد و تصوّر میکنم که کار وی نویدبخش تحوّلی مهم در آیندۀ شعر فارسی است. تسلّط کمنظیر او بر عروض فارسی که به گمانم ستون فقرات شعر فارسی (اعم از قدیم و جدید) است موجب نشده است که او از دیگر وجه مهم شعر، یعنی احساس و اندیشه، غافل شود. کتاب مفصّلی که وی با عنوان تلفّظ در شعر کهن فارسی نوشته و همین چند ماه پیش منتشر کرده است حاکی از قوّت دانش و ژرفنگری او در زبان فارسی و ساحتهای موسیقایی آن است. اما موسیقی زبان را، که ممکن است امری صرفاً فرمالیستی به نظر رسد، به هیچ وجه نمیتوان از جانب سمانتیک و معنایی آن جدا کرد. در هم آمیختگی معنا و موسیقی است که زبان و بالاخره شعر را پدید میآورد. مشروعیت و اعتبار هر شاعری دقیقاً وابسته به میزان موفقیت او در امتزاج این دو ساحت زبان با یکدیگر است. شاعر موفق مثل شیمیدانی است که عناصر زبان را خوب میشناسد و میداند آنها را با چه نسبتی در هم آمیزد تا نتیجۀ مطلوب را به دست آورد. عیدگاه از شیمی زبان فارسی و عناصر آن آگاهی وسیعی دارد و ابزارهای لازم برای ترکیب آنها با یکدیگر را هم خوب میشناسد و در استفاده از آنها مهارت دارد.
نام مجموعه شعر او نخستین سطر یکی از اشعار بخش «نیمایی» با عنوان «یکی از شما»ست. نخست باید اشاره کنم که اگر در شعر سنّتی عروض و قافیه ستون اصلی خیمۀ شعر بود و آن را سر پا نگه میداشت، در شعر نیمایی ستون اصلی همانا «روایت» است. اگر شاعری نتواند روایتی تازه از زندگی به دست دهد و بیخبر باشد از شیوههای تازۀ روایتگری که اعم از شعر و نثر، در معنای سنّتی آن، است و شامل داستان و رمان و نمایشنامه هم میشود، اصلاً نمیتواند شعر نیمایی بگوید. «یکی از شما» شعری است با روایتی جاندار و طبیعی از صحنهای که آدمهای امروز، به ویژه آنها که ساکن شهرهای بزرگ و شلوغی چون تهراناند، خوب با آن آشنایند. شاعر بی آن که نامی از شهر و خیابان و ماشین و مترو و اتوبوس به میان آورد ما را یکباره به میانۀ جمعیتی میاندازد که خسته و پریشان و افسردهاند. «چشمهای دگرگون»شان چون «کاسههای پر از خون» است و شاید دلهاشان هم:
من هم یکی از شمایم
ای چشمهای دگرگون
ای کاسههای پر از خون
شاعر هوشمندانه ابزار تشبیه را کنار میگذارد و با خطاب مستقیم استعارهای پدید میآورد که بسیار گویاتر از هر تشبیهی است. آدمهایی که اینجا با آنها طرفیم انگار چیزی نیستند جز «چشمهای دگرگون» و جز «کاسههای پر از خون» که میتواند استعارهای باشد از چشم یا دل یا کل وجود کسی یا حتا جمعی. ژرفای این بیان استعاری وقتی بیشتر میشود که متوجّه پیوستگی آن با سنّت ادبی هم بشویم و مثلاً به یاد این حکایت سعدی در گلستان بیفتیم:
یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همیگردید و نظر میکرد. سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگران است که ملکش با دگران است.
اینجا هم از وجود آدمها گویی چیزی جز چشمانشان باقی نمانده است، چشمهایی که در چشمخانه یا همان «کاسههای پر از خون» نگاهی «دگرگون» و غیر طبیعی و آرزومند و نگران دارند:
ای پلکهای سحرخیز امّا به اکراه
با آرزوی بلندی به بالای یک خواب کوتاه
دیده بسی از افق سر زدنها ولی نابهدلخواه
اما این سحرخیزان آرزومند که راوی خود را یکی از آنها میداند راستی که هستند و اینجا چه میکنند؟ در بند بعدی شعر صحنه روشنتر میشود. اینها سرنشینهای مانند راوی/ شاعر ایستادۀ اتوبوس یا مترواند که ظاهراً «در شمار سواران» اما در صحنۀ زندگی «اغلب پیاده» و سوگوارند:
اینجا اگر آمده در شمار سواران
در هر چه و هر کجا بوده اغلب پیاده
با چهرههایی که گویی
هر یک عزیزی همین لحظه از دست داده
در بند بعدی شاعر از موقعیتی پارادوکسیکال سخن میگوید، موقعیتی که در آن «همقطاران در هم فشرده/ چون دوستان قدیمی/ سوی هم آورده روی و در آغوش هم دست برده» ولی بی آن که «با هم صمیمی» باشند. این همان موقعیت آشنایی است که اغلب ساکنان شهری چون تهران هر روز آن را تجربه میکنند و شاعر با برملا کردن ویژگی تناقضآمیزش از آن آشناییزدایی کرده و ما را به تعمّق و تأمّل دربارۀ آن واداشته است. واقعگرایی شعر هرچه پیشتر میرویم ملموستر میشود و شاعر، با استفاده از استعارههای خطابی، خود و همقطاران بیتحرّک و خاموش و وادادهاش را انگار به باد سرزنش میگیرد:
ای زندگیهای آکنده از ناگزیری
ای داستانهای از واقعی واقعیتر
ای شخصیتهای در اوج باورپذیری…
ای ذرّههای پراکندۀ آزمایش
در گردشی بی سرانجام در یک محیط اسیدی
و سرانجام با ترسیم فضایی ناتورالیستی ــ فضایی که بیشباهت به فضای داستانهای صادق چوبک یا بوف کور هدایت نیست ــ با جمعی که شاعر هم یکی از آنهاست همذاتپنداری میکند و روایت را با نتیجهای تلخ اما تأملانگیز به پایان میرساند:
آری چنینم
این سوی و آن سوی میجنبم اما
هر روز در ظرف خود بیشتر تهنشینم…
چون نعش وادادهای روی آبم
نه میدرنگم
نه میشتابم
در ایستگاهی که انبوه تنها تنم را به بیرون براند
پا میگذارم به پایین
تا در هر آنجا که پیش آیدم گور خود را کنم گم
یا گور خود را بیابم
راستی مگر میشود با زبانی آسانتر و سهلتر از این درد و رنجی را روایت کرد که بیان آشکار آن گویی ممتنع است، و مگر شعر «سهل ممتنع» چیزی جز همین است؟ عیدگاه شاعری است که زبان را به بازی نمیگیرد تا مخاطب آسانپسند را با چند پشتک و واروی زبانی از نوع «کفشهای مکاشفه» غافلگیر کند و به تحسین وادارد. زبان، یعنی مادّۀ اصلی شعر، برای او جدّیتر از این حرفهاست. ابزار اندیشیدن است و مخاطب را به اندیشیدن واداشتن. این جدّیت، در عین حال، او را باز نمیدارد از این که از ظرفیتهای موسیقایی و بلاغی زبان فارسی به حد اعلی بهره گیرد. از باب مثال به پیوند لفظی و موسیقایی دو واژۀ «پا» و «پایین» توجه دارد یا کنایۀ آشنا و دشنامآمیز «گور خود را گم کردن» در شعر او به طبیعیترین شکل ممکن معکوس میشود و شعر را به پایانی شگفتانگیز میرساند. تقریباً همۀ اشعار من هم یکی از شمایم چنین خاصیّتی دارند. چهارپارۀ «پدربزرگ» او را که باز توصیفی گرم و شیرین و در عین حال حزنانگیز از پدربزرگی واقعی است من هیچوقت نتوانستم تا آخر بخوانم و اشک نریزم. «پدربزرگ» روایت عمیق دیگری از وضع تراژیک انسان در این عالم است. با آن که به ظاهر بُرشی از یک اُتوبیوگرافی خصوصی و شاعرانه است، وجهی نمادین دارد که شعر را از حالت خصوصی در میآورد و آن را به زبان حال همۀ انسانهایی بدل میکند که شیرینی مهر پدربزرگ و تلخی مرگ او را چشیدهاند، آن هم با بهترین و طبیعیترین بیان ممکن، در عین پایبندی به بیان رئالیستی و در عین استفاده از همۀ ابزارهای بلاغی زبان فارسی که ادبیات کلاسیک ما را گرانبار کرده است. مجموعه شعر کوچک و فروتن من هم یکی از شمایم شاعری بزرگ و بلندپرواز را به جامعۀ ایران معرفی کرده است. امیدوارم که علاقهمندان شعر فارسی قدرش را بدانند و این کتاب بینظیر را که نمیدانم ناشر با چه محاسبهای از آن فقط 300 نسخه چاپ کرده است به چاپهای بعد برسانند.
محمد دهقانی ــ 18 آذر 1399
دکتر محمد دهقانی: طلوع شاعری امیدبخش در افق شعر معاصر
مطالب بیشتر
1. دکتر دهقانی: قرن دیوانۀ من نوشتۀ ایوان کلیما
2. دکتر دهقانی: غراب منوچهری و کلاغ آلنپو
3. دکتر دهقانی: شعری که زندگی نیست!
4. دکتر دهقانی: غربت و غرابت نیما یوشیج
5. دکتر دهقانی: چرا ادبیات معاصر ما جهانی نمیشود؟
دکتر محمد دهقانی: طلوع شاعری امیدبخش در افق شعر معاصر
دکتر محمد دهقانی: طلوع شاعری امیدبخش در افق شعر معاصر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…