با ما همراه باشید

اختصاصی کافه کاتارسیس

دکتر کبری بهمنی: نگاهی به داستان بی­‌باد، بی‌­پارو اثر فریبا وفی

دکتر کبری بهمنی: نگاهی به داستان بی­‌باد، بی‌­پارو، اثر فریبا وفی

دکتر کبری بهمنی: نگاهی به داستان بی­‌باد، بی‌­پارو، اثر فریبا وفی

 توجه به وضعیت زنان و تعلیم و آموزش آنان به نخستین جنبش­‌های عصر بیداری برمی­‌گردد. از آن زمان تاکنون جامعۀ ایرانی تحولات اجتماعی و سیاسی بسیاری را پشت سر گذاشته است. در بستر این تحولات، شرایط و وضعیت زنان نیز تغییر کرده است؛ اما تلاش برای حقوق و آگاهی یافتن آنان نسبت به این حقوق از دریچۀ دیگری همچنان ادامه دارد. داستان­‌های کوتاه مجموعۀ بی­‌باد، بی­‌پارو ترسیم احوال زنان است؛ زنانی که در آستانۀ آگاهی‌­اند تلاش می­‌کنند با تصمیم­‌های کوچک، خود را اثبات کنند (مانند داستان صعود) یا احیاناً از وضعیت موجود بگریزند. 

نویسنده در هر یک از داستان­‌ها بر زنِ تنها، زنِ عاشقِ، زنِ بیمار، زنِ رنج­دیده و… متمرکز شده است. این زنان در طبقات اجتماعی متفاوتی قرار دارند. از پرینوش که نمایه­‌های زنِ مدرن دارد تا راوی داستان بلوک­‌های بتونی. داستان «به باران» با تصویر پرینوش در آنکارا آغاز می­‌شود:

«نشسته بود توی ایوان و سیگار می‌­کشید. موهای رنگ نشده و طرز نشستنش، آن­طور که پا روی پا انداخته بود، و تنهایی گنده­‌اش توجهش را جلب کرد.» پرینوش زنی است که «خاصیت پرنده» دارد، درست مثل ملکه که در آمریکا «بال درآورده بود.» نگار،  زندگی پرینوش را روایت می­‌کند و راوی، زندگی نگار و حمید را. پایان داستان جایی‌ است که حمید در قصۀ پرینوش، گمشدۀ خود را پیدا می­‌کند. پرینوش مهاجرت کرده ولی همچنان به روان­شناس نیاز دارد. زنان این داستان­‌ها اگر مهاجرت می­‌کنند یا از همسر جدا می­‌شوند یا از خانۀ پدری فرار می­‌کنند باز چیزی روان آن­‌ها را آزرده می‌­کند. «مشکلات او همه‌اش به مهاجرتش مربوط نمی­‌شود. باید کمی عقب­‌تر بروند و برسند به زندگی­‌اش در ایران.» 

مهاجر داستان «به باران» ایران و چاردیواری شوهرش را با خود به یدک می­‌کشد؛ راوی داستان قایقران با وجود آن­که سی سال است که از خانه رفته ولی همچنان خانۀ پدری را در خواب می‌­بیند. «خانۀ پدرم خانه‌ای بود پر از قید و بند و ممنوعیت. تکان می‌­خوردی آبرویت می­‌رفت… دلم می­‌خواست می‌­توانستم با پای خودم از آن خانه بیرون برم و بتوانم این رفتن را انتخاب آزادانۀ خودم بدانم.» انتخاب آزادانه آرزویی است که هیچ‌یک از زنان به آن دست نمی‌یابند. راوی داستان­ بلوک­‌های بتنی، دختری است بیزار از بدبختی مادر. بعد از مرگ مادر، پدر کورش را رها می­‌کند. او از سرنوشت مشابه مرحمت می­‌گریزد در حالی که مثل سایر زنان، آوار بدبختی را با خود همه جا می‌­برد. داستان با صحبت­‌های راوی با روان­شناس شروع می­‌شود و پس از کاویدن ذهن راوی، خواننده درمی‌­یابد هرچند به ظاهر گریخته، هنوز نتوانسته دیوارهای بتنی و آهن را بشکافد: «من مرحمت نیستم. چندبار بهت بگم که من مرحمت نیستم؟ من مرحمت نیستم که هر بلایی خواستی سرم بیاری.»

 در «سیب‌زمینی ایرانی»، محمود نماد مردسالاری و سرکوب زن، در آمریکا همراه ملکه است. تضاد دو فرهنگ و دو سبک زندگی است. شور و شادی ملکه که دائم می­‌گفت:«دارم آمریکا را کشف می­‌کنم» در کنار نگاه محمود که در آمریکا نیز سرزنش­گر و سنگین است، قرار می­‌گیرد: «محمود با تحقیر نگاهش کرد. نه از شوخی او خوشش آمد نه از شکلک درآوردنش. یک ریز غر می­‌زد … زنش شده بود یک زنِ پیر جلفِ از جلدِ خود به درآمده» هرچند ملکه نسبت به محمود بی‌­تفاوت است، اما این بی­‌تفاوتی و شادی چندان طول نمی­‌کشد. «همۀ دردهای قدیمی­‌اش که خیال می­‌کرد در ایران جاگذاشته، تازه شد. انگار ته چمدان مانده بودند تا یکی یکی مثل اجنه بپرند بیرون و با صدتا سوزن به اعصاب پایش حمله کنند.» همین بی‌تفاوتی به مرد که گریزی ناچیز و کوتاه از سلطه‌­های همیشگی است در «داستان غشا» نیز تکرار می­‌شود. زن عمو تعمدی به عمو که منتظر است، انار تعارف نمی­‌کند. او عمو را نادیده می­‌گیرد: «درست نفهمیدم لذت خوردن بود یا لذت انتقام … حسی به من گفت که اولین بار است این کار را می­‌کند.»

زنان با گذشته درگیر هستند. گذشته آن­‌ها را رها نمی­‌کند و آنان نیز سرسختانه و گاه بیمارگونه گذشته را شخم می­‌زنند. گذشته و جزئیات ریز زندگی برای راوی درخشش نحس، تبدیل به بیماری شده است. ذهن راوی روی جزئیات، پرت­‌ترین و بیهوده­‌ترین آن­‌ها؛ جزئیاتی«ناچیز و بی­‌ربط» که انسان را از هر عمل و فکر مفیدی بازمی­‌دارد، تمرکز می‌کند. او انسانی ذهنی خلق کرده که در وسط ذهنش نشسته. تصویری که «از خودِ خودم کنده شده» و با حرف­‌هایش راوی را پیوسته محاکمه می­‌کند: «توی اون گوشۀ تاریک گریه­‌م می­‌گیره از این بی‌­عدالتی عجیب و غریبی که اسم نداره، ولی هست.» شکل دیگری از این «فکرهای زهرآلود» برای راوی هتل مشهد، قصه‌­ای از خیانت شوهر می­‌سازد.«با تصور آن­چه ممکن بود ببینم خشم و نفرت خرخره­ام را چسبید و خفه­‌ام کرد. داشتم دیوانه می‌­شدم.»

به غیر از داستان صعود (آن هم نه به صورت کامل) هیچ یک از این زنان مجهز به فعل موثر توانستن نیستند و هیچ یک قصد یا هدفی را دنبال نمی­‌کنند. روایت­‌شناسی براساس افعال موثرِ کنش­گر فاعلی و چارچوب ساختاری، روایت را بررسی می­‌کند. در این داستان­‌ها شخصیت­‌ها هدفی ندارند، آن­‌ها درگیر ذهنیات خود هستند. می­‌توان گفت آنان در آستانۀ آگاهی و گریزهای کوچک از سلطه­‌های همیشگی‌­اند. آزار­های روحی و گذشته­‌ای که همیشه آن را با خود همه جا حمل می­‌کنند، دلالت بر تردید آنان دارد. زنانی که هنوز در گذشته هستند و در مرداب رنج‌­های روح دست و پا می­‌زنند، نمی‌­توانند دست به عمل بزنند. لذا به لحاظ ساختاری این داستان­‌ها فاقد پیرنگ یا طرح­‌اند. پیرنگ که خط سیر فاعل کنش­گر را براساس غایت و کسب توانش برای رسیدن به غایت دنبال می­‌کند، شکل نمی­‌گیرد. بنابراین آن­چه اهمیت می­‌یابد حضور آنان است. نوع حضوری که آگاهی یافته و نمی‌­تواند مثل زن سنتی در چارچوب دیوار و سرکوب دوام بیاورد؛ از طرفی مثل زن غربی نیست که جسورانه برود و زندگی دیگری بسازد. او نمی‌­داند کجا باید برود: «می­‌توانستم به جای آمدن به این جا بروم دنبال زندگی خودم ولی زندگی خودم کجا بود؟» در حالی که یافتن «زندگی خودم» و ساختن آن می­‌تواند آغازگر روایت باشد.  او تنها می‌تواند به قدرت مردان دهن‌کجی کند. دست به کنش نمی‌زند ولی از فرصت­‌های کوچک برای اثبات خود استفاده می­‌کند.

 

پاره‌­های روایت با شکسته شدن روند تکرار و روزمرگی شکل می­‌گیرند. از دل وضعیت آغازین داستان، نقصان یا رخدادی ایجاد می­‌شود که برای ترمیم آن نیاز به عزیمت فاعل کنش­گر است. فاعل کنش­گر در روند داستان به افعال موثر خواستن، بایستن، دانستن و توانستن مجهز می­‌شود و در پارۀ انتهایی موفق می­‌شود، نقصان را التیام ببخشد. زنان کنش­گر در مرحلۀ شکسته شدن وضعیت آغازین قرار دارند. خواستن آن­‌ها هرگز به مرحلۀ عمل نمی­‌رسد و همین نکته انتقادی است که به ترسیم این زنان وارد می­‌شود. سخنان راوی داستان «زنِ توی فیلم» خلاصه­‌ای از موقعیت تمام این زنان است. زنی که آزادی و توان تصمیم­‌گیری را دیده و خود در حسرت آن است. درک شرایط و موقعیتی که با «زنِ توی فیلم» فرسنگ‌­ها فاصله دارد، این زنان را به آستانۀ آگاهی رسانده اما هنوز کنش­گر نیستند. نظام ارزشیِ آنان، زن سنتی را به شدت نفی می­‌کند اما خود از تصمیم سازنده عاجزند. بنابراین وقتی داستان­‌هایی از این دست را با روند تحول جامعه می­‌سنجیم به برزخی می‌­­رسیم که سال­‌ها پیش از شکاف بین تجدد و سنت یا مدرنیته و سنت آغاز شده بود و اکنون زنان را نشان می­‌دهد در حالی که این موقعیت برزخی و نابسامان در همۀ بخش‌­های این جامعه مشهود است. زنی که عاجز می‌­شود و باید بدون حضور مرد تصمیم بگیرد از نظر راویِ داستان صعود مثلِ نهنگی است که در خشکی گرفتار شده:

«خشکی همه جای زندگیه. خشکی همون جاییه که عاجز می­‌مونی و نمی­‌دونی چه خاکی به سرت بریزی. خشکی جاییه که مجبوری فکر کنی.» همۀ این زنان در خشکی افتاده‌­اند. نه می­‌توانند مثلِ زنِ غربیِ داستانِ «زن توی فیلم» در اقیانوس شنا کنند و نه می­‌توانند «مرحمت» باشند. بین آن­‌ها شهرزاد موفق شده بود برود و در اقیانوس­‌ها بچرخد اما گذشته گریبانش را بالاخره می­‌گیرد و او را عاجز و درمانده می­‌کند. شعر «بی­‌باد، بی‌­پارو» درماندگی او را نشان می­‌دهد: «شاعر با آواز می­‌پرسد کی می‌­تونه قایق بادی رو برونه بی باد، کی می­‌تونه قایق پارویی رو جلو ببره بی‌پارو. خود شاعر جواب می­‌دهد من نمی‌تونم، نه من و نه کس دیگه‌­ای که از دوست جدا بشه.» او چیزی  را در ایران جا گذاشته و اکنون که برگشته در حمام دراز کشیده، نفسش بند آمده، یاد زنی که سال‌ها پیش عاشقش بود، تصویر او را عاجزتر از بقیه زنان می­‌کند چرا که ذهن شهرزاد از دسترس راوی اول شخص جمع پنهان مانده. بی‌باد، بی‌پارو سلب هرگونه کنش از زن و اکتفا به رنج درونی اوست.

دکتر کبری بهمنی: نگاهی به داستان بی­‌باد، بی‌­پارو، اثر فریبا وفی

دکتر کبری بهمنی: نگاهی به داستان بی­‌باد، بی‌­پارو، اثر فریبا وفی

مطالب بیشتر

1. قصه‌شناسی تطبیقی با رویکرد کهن‌الگویی

2. آشنایی با گردانندگان سایت کافه‌کاتارسیس

3. ارتباط بینامتنی دیوان حافظ و آثار بقلی

برترین‌ها