با ما همراه باشید

از دنیای نقاشی

ایران درّودی: نقاش‌ها کور به دنیا می‌آیند، آن‌ها با چشم قلب می‌بینند

ایران درّودی: نقاش‌ها کور به دنیا می‌آیند، آن‌ها با چشم قلب می‌بینند

ایران درّودی: نقاش‌ها کور به دنیا می‌آیند، آن‌ها با چشم قلب می‌بینند

(به بهانۀ زادروز ایران درّودی)

با گذشت زمان، شور و سرکشی سال‌های عصیان، به آرامی رسوب می‌کند. سکون و نظاره، جایگزین هیجانات زودگذر می‌شود. در این مرحله سعی دارم به آنچه هستم پی ببرم؛ ذره‌ای از هستی که در جستجوی تعادل رنگ‌ها و فرم‌ها، می‌داند: در هر سفیدی نقطه‌ای از سیاهی است و در هر سیاهی نقطه‌ای از سفیدی.

زیستن در مرز واقعیت و خیال است که به زندگی بُعد متفاوت می‌بخشد وگرنه واقعیت زندگی به تنهایی، تلخ است. به این خاطر، برای رسیدن به محراب عشق، از رویاهایم طناب می‌بافم تا در گذرگاه خیال، آن را بر نردبان راه شیری بیاویزم و نذر ستارگان را که قطره نوری بیش نیست به آسمان پیشکش برم. گریز از واقعیت زندگی یا رویای یک عشق؟

از این پس من در رویای زندگی، از ستارگان، برای آسمان سینه‌ریز درست خواهم کرد، الماس را در قعر خاکستر خواهم یافت و خورشید را سلام خواهم گفت. چه مهم است اگر رویای من ناتمام خواهد ماند؟

کیفیت‌ها هستند که ارزش‌ها را می‌سازند نه کمیت‌ها.

غرورم شکوهمند است، چرا که آن را به دست آورده‌ام. به عزرائیل نمی‌اندیشم، به او افتخار خواهم داد که به من بیندیشد. و به او خواهم گفت تو پاداش من هستی، نه پایان من، چرا که مرگ برایم رهایی نیست، آغاز دیگری است.

اگر مرگ را تولد دیگری بدانیم، خواهم گفت که دست‌هایم دوباره نقاشی خواهند کرد و بار دیگر، بار سرنوشتی را که حماسۀ عشق را به تلخی و سختی اما پرشکوه زیسته است، به دوش خواهند کشید.

تا در تولدی دیگر، دلهره‌ها و شادی‌های زندگی را تصویر کنند و راز زندگی مراکه بر آن مهر عشق خورده است، بگشایند. عشق به زندگی، عشق به انسان‌ها، عاشقِ عشق.

و دستی بر گورم خواهد نوشت:

«نقاش‌ها کور به دنیا می‌آیند، آن‌ها با چشم قلب می‌بینند.»

… یکایک سلول‌های وجودم پر از اشتیاق و شیفتگی به زندگی است. بی‌مهابا و پرجرأت در مقابلش قرار می‌گیرم و برای لحظه‌ای که باز ارابه‌های شادی و خوشبختی را در آسمان ببینم، چشمانم را باز نگاه داشته‌ام.

اکنون که زخم‌های زندگی بر پیکرم داغ گذارده‌اند، به فردایی می‌اندیشم که پیراهن سفید پوشیده، این زخم‌ها را فراموش خواهم کرد. بلور اسارت زندگی را شکسته، سربلند در کنار پرویز به خاک وطن فروخواهم رفت تا با هردو، یکی شوم.

من با صداقت‌هایم در زندگی حضور پیدا کردم، شادی‌ها را در اوج زیستم. عمق دردها را شکافتم و از تقدیرم نگریختم.

با گذشته‌ام زندگی نمی‌کنم ولی در هرلحظه، آنچه را که بوده‌ام هستم و خواهم بود، به تجربه می‌گذارم. از به هم ریختن نظم زمان، با زدن نقب‌هایی به آینده و گذشته، هیجانات و دلهره‌های خود را بازمی‌یابم و باور دارم که همیشه با آرزوهایم در تضاد هستم. در اندیشه‌ام انسانی خاکی و افتاده و در آرزوهایم بلندپرواز و غیرقابل دسترس هستم. در نقاشی‌هایم این تضاد و دوگانگی را به تصویر می‌کشم و به دنبال وحدت این دوگانگی، «نور» را به  کار می‌گیرم تا نقاشی و هستی خود را از نور انباشته سازم.

بدین‌گونه است که «نور» هدف قرار می‌گیرد. اما هنگامی که نور منفجر می‌شود و صدای انفجارش به گوش می‌رسد دیگر ذات «حرکت» است و عامل «زمان» در حد فاصل باز شدن یخ و تبدیل آن به قطره در گذرگاه «حرکت» حضور پیدا می‌کند.

خرابه‌ها، اشک‌های یخزده یا روان، گل‌های در پرواز یا ساکن، کویرهای گل باران، شهرهای یخ‌زده، نشان ویژه‌ای نیستند، بلکه اشاره‌هایی معماگونه هستند که می‌باید ذهن و اندیشۀ بیننده را به تحرک وا دارند و او را با خود به فراسوی واقعیت‌های عینی بکشانند.

در آثار بدون حضور انسانم، در جستجوی او هستم، نه با نمایاندن عینیت او، بلکه با نمایش شعور انسان و عشقی که در وجودش، برای سرشار کردن جهان انباشته دارد.

بدان هنگام که سردی یخبندان‌ها ذهنیت مرا فرامی‌گیرد، و گل‌ها، سراسیمه و یا بی‌شتاب در فضای سه پایۀ نقاشیم به پرواز درمی‌آیند، من در بی‌نهایت دوردست به قطره آبی در حال جاری شدن برمی‌خورم.

اضطرابم و امیدهایم، از سر قلم مو با شتاب به جستجوی این قطرۀ زلال و شفاف برمی‌خیزند و جرقه‌ای از نور، لحظه‌های فرّار زمان را میخکوب می‌کند تا از ورای قندیل‌های یخ بگذرد و آن را جاری سازد.

نقاشی عصیان من است و شکیبایی من.

منبع

در فاصلۀ دو نقطه

ایران درودی

نشر نی

چاپ بیست و دوم

صص255-252

ایران درّودی: نقاش‌ها کور به دنیا می‌آیند، آن‌ها با چشم قلب می‌بینند

مطالب بیشتر

  1. نگاهی به نقاشی‌های ایران درودی
  2. خاطرات ایران درودی از خسرو گلسرخی
  3. نگاهی به کتاب در فاصلۀ دو نقطه
  4. گفتگو با ایران درودی
  5. خاطرۀ ایران درودی از فروغ و سهراب

برترین‌ها