هر 3 روز یک کتاب
بخشهایی از رمان هویت نوشتۀ میلان کوندرا
بخشهایی از رمان هویت نوشتۀ میلان کوندرا
با خود فکر کرد که آنچه آزارش داده تأثیر خواب در خنثا کردن زمان حال بوده است. زیرا او با شور و شوق خودش را به زمان حال چسبانده بود؛ هیچ چیزی در دنیا نمیتوانست اغوایش کند که زمان حال را با گذشته و آینده معامله کند. به همین دلیل بود که خوابها را دوست نداشت: آنها تعادل غیرقابل قبولی را به دورههای زمانی مختلف یک زندگی تحمیل میکنند؛ هر چیزی را که فرد تا به آن روز تجربه کرده است، در سطح یک دورۀ زمانی قرار میدهد؛ و با انکار برتری زمان حال، آن را بیاعتبار میکنند.
ص 8
شانتال با خود فکر کرد که مردان از خودشان بابا ساختهاند. آنها پدر نیستند، آنها تنها بابا هستند که یعنی همان پدر، البته بدون قدرت پدرانه.
ص 13
بچه یعنی وجودی بدون زندگینامه. سایهای که به سرعت در جانشینانش محو میشود. ولی او نمیخواست بچهاش را فراموش کند. او از فردیت غیرقابل تعویض پسرش پاسداری میکرد. او به جای آینده از گذشته پاسداری میکرد، گذشتۀ اهمالشده و تحقیرشدهای که همان بچۀ کوچک مردۀ بیچارهاش بود.
ص26
شاید یادآوری گذشتهمون، به قول معروف، برای حفظ تمامیت خودمون لازم باشه. برای اینکه مطمئن بشی خودت پژمرده و کوچیک نشده و در همون اندازۀ خودش باقی مونده، باید همیشه حافظهتو مثل گلای گلدون آب بدی؛ و آب دادن حافظه یعنی اینکه با شاهدای گذشتهت که همون دوستاتن در ارتباط باشی. دوستا آیینۀ ما هستن، حافظۀ ما هستن؛ ما فقط ازشون میخوایم که هرازگاه این آیینه رو تمیز کنن تا بتونیم خودمونو توش ببینیم
صص36-37
دوستی واسه من اثبات وجود چیزی قویتر از ایدئولوژی، دین و کشوره. تو کتاب دوما، چار تا دوست همیشه رو به روی هم قرار میگرفتن و مجبور میشدن با هم بجنگن. ولی این مسئله هیچ تأثیری تو دوستیشون نداشت. اونا به حقایق گروه خودشون محل سگ هم نمیذاشتن و بازم با حیله و مخفیانه همدیگه رو کمک میکردن. اونا دوستی رو بالاتر از حقیقت، هدف، دستورای فرماندهان، بالاتر از شاه و ملکه و بالاتر از هرچیزی میدونستن.
ص 37
دوستی یه اتحاده در برابر بدبختی؛ اتحادی که بدون اون، آدم در برابر دشمناش درمونده میشه.
ص 38
مقدار ملالت، امروزه خیلی بیشتر از گذشته است. چون مشاغل قدیمی، دستکم بیشترشون، یه درگیری عاطفی داشتند: کشاورزا عاشق زمیناشون بودن؛ پدربزرگم مسحور میزای زیبا میشد؛ کفاشا، اندازۀ پای همولایتیاشونو با دل و جون میدونستن؛ هیزمشکنا، باغبونا، احتمالاً حتی سربازا هم با عشق میمردن. معنی زندگی یه موضوع نبود، معنی زندگی به طور کاملاً طبیعی تو وجودشون بود، تو محل کارشون، تو زمینشون. هر شغلی روحیۀ خودشو و نحوۀ وجود داشتنشو خلق میکرد. یه دکتر کاملاً متفاوت از یه کشاورز فکر میکرد؛ رفتار یه سرباز با رفتار یه معلم فرق داشت. امروزه همه شبیه هم شدیم، همهمون به واسطۀ بیعلاقگیمون نسبت به کارامون، با همدیگه پیوند خوردیم. همین بیعلاقگی خودش به یه نوع عاطفه تبدیل شده. یگانه عاطفۀ جمعی دوران ما.
ص 59
چیزی که مردم آن را چون راز نگاه میدارند، معمولیترین و شایعترین چیزهاست، همان چیزی است که همه آن را دارند: بدن و نیازها، بیماریها و هیجاناتش _مثلاً چیزی مثل عادت ماهانه یا یبوست. ما این مسائل خصوصی را نه به دلیل اینکه خیلی شخصیاند، بلکه برعکس، به این دلیل که به طور رقتانگیزی غیرشخصیاند، پنهان میکنیم.
ص 76
چه کسی حکم داده که همرنگی با جماعت بد است و خلاف آن خوب؟ مگر همرنگی با جماعت راهی برای نزدیک شدن به مردم نیست؟ مگر همرنگی با جماعت مکان تلاقی انسانها با هم نیست، همانجایی که زندگی متراکم و گرم میشود؟
ص 96
کاغذ توالت، کهنۀ بچه، صابون، خوراک. این چرخۀ مقدس انسانه و کار ما اینه که نه تنها اونو کشف، ضبط و ترسیم کنیم، بلکه باید اونو زیبا کنیم و به موسیقی تبدیلش کنیم. به لطف تأثیر ماست که کاغذ توالتا تقریباً همهشون صورتیان.
ص103
منبع
هویت
میلان کوندرا
مترجم: حسین کاظمی یزدی
نشر نیکا
چاپ چهارم
بخشهایی از رمان هویت نوشتۀ میلان کوندرا
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند