داستان/ رمان
تحلیل میلان کوندرا از سیر خنده در تاریخ
تحلیل میلان کوندرا از سیر خنده در تاریخ
نقاشان و پیکرتراشان مشهور از عهد کلاسیک تا رافائل و شاید حتی تا انگر از به تصویر کشیدن خنده و حتی لبخند ابا کردهاند. البته چهرۀ تمام مجسمههای اتروریایی آراسته به لبخندند، ولی این لبخند پاسخی به وضعی خاص و لحظهای نیست، بلکه حالت همیشگی چهره است که شادی ابدی را بیان میکند. برای پیکرتراشان کلاسیک و نیز نقاشان دورههای بعد، یک صورت زیبا فقط در بیجنبشی قابل تجسم بود.
فقط وقتی نقاش خواست بدی را نشان بدهد صورتها از بیجنبشی درآمدند و دهانها گشوده شدند. و یا وقتی که خواستند بدی درد را نشان بدهند، مثل: صورت زنهایی که بر بدن مسیح خم شدهاند؛ دهان گشودۀ مادر در کشتار بیگناهان اثر پوسن.
و یا بدی گناه: آدم و حوا اثر هلوبین. حوا صورتی شیرین دارد با دهانی نیمه باز و دندانهایی که به تازگی سیب را گاز زده است. در کنار او آدم قرار دارد، مردی که هنوز گناه نکرده است: زیباست، چهرهاش آرام و دهانش بسته است.
در تمثیلات گناه اثر کورجو همه لبخند میزنند! نقاش برای بیان گناه باید آرامش معصومانۀ صورت را برهم بزند، دهان را گشاده بکشد و اعضای صورت را با لبخند تغییر شکل دهد. در تصویر فقط یک صورت خندان دیده میشود: یک کودک! اما این خندهای از روی شادی نیست، یعنی آنطور که کودکان را در آگهیهای تبلیغاتی برای پوشک یا شکلات تصویر میکنند! کودک از اینرو میخندد که فاسد است!
فقط در نزد نقاشان هلندی است که خنده معصوم میشود: مثل دلقک یا کولی اثر هالز. و دلیلش آن است که نقاشان شاخۀ هنری هلند جزو نخستین عکاسان به شمار میروند. صورتهایی که آنان ترسیم کردهاند، فارغ از زشتی یا زیباییاند.
…اما من چگونه میتوانم توضیح بدهم که چرا نقاشان بزرگ خنده را از قلمرو زیبایی منسوخ کردند؟ روبنس به خود میگوید: بیشک هر صورتی به آن سبب زیباست که حضور فکر را نشان میدهد، حال آنکه در هنگام خندیدن انسان فکر نمیکند. اما آیا این واقعاً درست است؟
تحلیل میلان کوندرا از سیر خنده در تاریخ
آیا خنده، اندیشۀ برقآسایی نیست که در یک آن به امری مضحک پی برده باشد؟ روبنس میاندیشد، نه: انسان در لحظهای که امر مضحک را درمییابد نمیخندد؛ خنده پس از آن، همچون واکنشی طبیعی [فیزیکی]، تشنجی که دیگر حاوی هیچ اندیشهای نیست میآید. خنده عبارتست از تشنج صورت، و شخص متشنج بر خود حاکم نیست، چیزی که نه اراده و نه عقل است بر وی حاکم شده است. و به این دلیل است که پیکرتراش کلاسیک خنده را مجسم نمیکرد. یک موجود بشری را که بر خود حاکم نیست ( یک موجود بشری فراسوی عقل، فراسوی اراده) نمیتوان زیبا انگاشت.
اگر عصر ما بر خلاف روح نقاشان بزرگ، خنده را حالت ممتاز چهرۀ انسان ساخته است، معنایش این است که غیبت اراده و عقل به صورت وضع آرمانی بشر درآمده است.
منبع
رمان جاودانگی
میلان کوندرا
ترجمه حشمت الله کامرانی
نشر علم
صص423-421
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو