تحلیل شعر
نگاهی به شعرِ نازنین نظامشهیدی نوشتۀ رُزا جمالی
نگاهی به شعرِ نازنین نظامشهیدی نوشتۀ رُزا جمالی
مکاشفاتی در باد
- ماه را دوباره روشن کن (1369)
- بر سه شنبه برف میبارد (1372)
- اما من معاصر بادها هستم (1377)
- میان دو فنجان سرد میشویم (1391)
ماه را دوباره روشن کن که از آخرین کتابهای خلاق و تجربیات دههی شصت است، بن مایهای از فضاسازیهای ایهامی این دهه را در خود دارد.
«ماه را دوباره روشن کن» آغاز خلاقیتهای شاعریست که بعدها مشخصههای شعری خود را پررنگ تر کرد. درونمایههای مشترکی در هر سه کتاب او دیده میشود اما زبان و نوآوریهای به تدریج در هر کتاب متشخصتر میشود. ماه را دوباره روشن کن کتابی ست با جغرافیایی ویژه، یعنی اینکه فضاسازیهای منحصر به وهم و لابیرنتهای ذهنی شاعر به تقابل با دیرینگی زمان و مسخشدگی ظاهریاش نشسته است. بنمایههای یأس و رعب فلسفی نسبت به آینده در شعرهای نظام شهیدی جهانبینی او را بسی متأثر کرده است. کشف جهان همیشه در ذهن او به دغدغهای اضطرابآلود بدل میشود.
«ماه را دوباره روشن کن» کتابیست شصت صفحهای که حاوی بیست و هشت شعر است، آنچه که این کتاب را در خور تأمل میکند، اندیشهی فلسفی است که بیانی ویژه یافته است:
سرانجام
آنچه زمین را بیدار کرد
دست تابناک آبان بود
و آنچه زمان را چرخاند،
شاخهی پائیز
تا
ته ماندهی دردبستهی تابستان را
دور ریزد
(ماه را دوباره روشن کن/ صفحهی 10)
نگاهی به شعرِ نازنین نظامشهیدی نوشتۀ رُزا جمالی
در شعر بالا اساطیر منجر به تعابیر و بیان ویژه شده است یعنی که شاعر روایتگر اساطیر نیست بلکه اساطیر منجر به تصویرسازی و تعابیری شده است که قابل تأمل است: دست تابناک آبان، دور ریخته شدن ته ماندهی درد بستهی تابستان به وسیلهی شاخهی پائیز….
جهان تازه، یعنی:
زمین معصومی،
که تنها ساکنش سپیدهدم است
(ماه را دوباره روشن کن / صفحهی 1)
بیان اساطیری و هستیشناسانه در چند سطر بالا بیانی جدید است که در شعر معاصر به کار گرفته نشده است، این بیان حتا با بیان سپهری متفاوت است و تنها درهم نشینی واژگان شباهتهایی را از شعر سپانلو به ارث برده است. در حوزهی شعر سپانلو که از منظومهی خاک به بعد در شعرش از لغات عربی، واژگان مهجور، تعابیر و تشبیهات غریب و زبان شعری دورهی رودکی و سبک خراسانی استفاده کرده است ما با جغرافیا و اسامی عجیب مواجه میشویم، شاید نظام شهیدی از این خصلت شعری سپانلو استفاده کرده است و با بیانی سلیستر و راحتتر این امکانات را مصادره کرده و به کار گرفته است.
یعنی او کلمات امروزی را در کنار کلمات دیرینه و واژگانی که بار فرهنگی به دنبال دارند قرار میدهد و زمینهای تازه را برای شعر امروز فراهم میکند:
ماهی، که پاک کن کودکی، نیمی از آن را برد
با ستارهی سردی مه طالع من بود
شب را پیش بیاور!
تا بر این تصویر، لکههای ساه، فروپاشد
ص 36
هر چند که «ماه را دوباره روشن کن» در ابتدای کار نظام شهیدی از لحاظ لحن، زبان و شیوهی بیان هنوز ابتدایی ست و نظام شهیدی در طول یک دهه تلاش شعری به زبانی ویژه دست یافته است، با کارهای او زاویهی دیدی جدید و شاعرانه نسبت به جهان پا به عرصهی شعر ما گذاشت. زنی که در درون شعرهای او نشسته است زنیست که از مناعت طبعی در مقابل روزمرگی برخوردار است، او هیچوقت مسائل پیش پا افتاده را وارد شعرش نمیکند، به جهان نگاهی پیامبرگونه دارد و به دنبال فلسفه و دغدغهی خاطری بزرگ است. او در جدل با مفاهیم ازلی – ابدی میخواهد به تعریف جهان برسد، اما لحن او همیشه لحنی دلسرد و دلزده از همه چیز است. شاعر وقتی به طرزی عمیق نگاه میکند مجبور است که روی برگرداند و در این لحظات حسی غریب در شعر او متراکم میشود و لحظات جدایی شاعر فرا میرسد، انگار شاعر جدا از این جهان مادی آفریده شده است و با آن غریبه است.
در کتاب «بر سه شنبه برف می بارد»، نوع تقطیع پلکانی و نوع بیان، دست و پای تخیل آزاد شاعر را بسته است تا اینکه در »معاصر بادها» شاعر به بیان ویژه و منحصر به فرد خود میرسد، حتا مضامین عرفانی در این کتاب کم نیست. تلمیحهای تاریخی هم در شعرها دیده میشود. (اشاره به چوبدست، تلمود، خدای ظلمت و…) شاعر «بر سه شنبه برف میبارد» به اندازهی «معاصر بادها» خسته نیست و هنوز در جستجوست. شاعر در این کتاب مقهور فضاسازیهای تاریخی و اساطیریست و چگونگی اجرای زبان دغدغهی خاطر او نیست چراکه بیانهای او غالبا مقطع و کوتاه است. او در اینجا تنها روایتگر است و در عمق این اتفاقات هیچ دخالتی نمیکند. فضاسازیهای شرقی نظیر هزار و یک شب، قصهی امیر ارسلان و فرخ لقای نامدار، سندباد و… که به صورت قصه در قصه حالتی لابیرنتوار و رازآمیز ایجاد کرده است با این تأکید که نظام شهیدی همیشه به فضاهای تو در تو و توازیهای راز آمیز علاقمند بوده است و در هر کتابش به شکلی این علاقه بروز پیدا کرده است.
برف پاک کنها
دست تکان میدهند
بر سه شنبه برف میبارد.
دست تکان میدهیم:
-” خداحافظ”
نگاهی به شعرِ نازنین نظامشهیدی نوشتۀ رُزا جمالی
برف پاک کنها
از روی تو
برف سه شنبه را
میروبند.
من دست تکان میدهم
نقش تو را پاک میکنم
-” خداحافظ”
بر جادهی خالی برف میبارد
و برف پاک کنی
دیوانهوار
به این سو و آن سوی جدار گلو
میکوبد.
در گلویم بر نام تو برف میبارد
( بر سه شنبه برف میبارد صفحهی 9)
در شعر بالا درک فضاسازی جدید و هوشمندی که منجر شده است، شاعر دوری خود از معشوقش و جدا شدن از او را با معیارهایی امروزی بیان کند یعنی اینکه برف پاک کن، دور شدن، سفر، جدار گلو و اندوه بدون هیچ بیان در دسترس و مستعملی مشخص کنندهی آن سه شنبهای ست که در ذهن شاعر نقشمند شده است و صحنهی خداحافظی را با عناصر صحنه خوب تداعی میکند. شاعر از بیان سوز و گداز و حزن صرفنظر میکند و تنها با نشانهی خداحافظی در ارتباط است. آن هم خداحافظی در یک زندگی امروزی و اشیاء و پیرامونی که در آن لحظات با شاعر درگیر میشوند. اما نکتهی بسیار جذاب این شعر این است که شاعر به جای فعل مفرد میگوید: دست تکان میدهیم. شاید او برف پاک کنها و خودش را با هم جمع بسته است و انگار خود شاعر در این شعر به شیء بدل شده است.
کتاب «بر سه شنبه برف میبارد» با گفتاری از تمهیدات عین القضات همدانی آغاز میشود. زبان او گاه شطحگونه میشود و به مضامین عرفانی پهلو میزند و حتا خرافاتی از آنگونه که خاص جادو و از این قبیل بوده است در کتاب حضور دارد و این به زبان کتاب خصلت زنانهی ویژه ای بخشیده است. ( دعای باران، شاهدخت آینهها، چوبدست ساحره و.. ). در فرهنگ ما زیرساختی زنانه دارد و از جهان بینیای زنانه نشأت میگیرند. یعنی ما نمادهای زن- ساحره و زن- جادوگر را در کتاب میبینیم. بسامد بالای واژهی زن و روایت از او حاوی این مدعاست. راوی دانای کل مدام در طول کتاب داستانی را روایت میکند که اثیری و جادوییست. خانم پائیز، زنی دلگرفته، خاتون، زن نوروز، زنی با بالهای رنگینش و… اما این مسئله در «من معاصر بادها هستم» به نوع بشر تعمیم یافته است. نگاه شاعر در « بر سه شنبه برف می بارد» تک بعدیست و جانبدارانه نیست اما در معاصر بادها تکثیر معناها و ناخودآگاه زنانه حضور مییابد و رگههای بکر خود را برملا میکند، شعر نازنین پر از نشانههای زنانهی یونگی ست، نشانههایی شبیه دالان، غار، پلکان مارپیچ، طبقات و… که تصویری از زهدان به ذهن متبادر میکند.
جز اینکه کوتاهایم، چه اتفاقی انتهای این زمستان است؟
کوتاهایم با دقیقهها که رفتهاند
با بادها که گذشتهاند
با بارانهای سپری کوتاهایم
نگاهی به شعرِ نازنین نظامشهیدی نوشتۀ رُزا جمالی
با صدای مردگانمان، کوتاهایم
با دستهایمان
و انتهای حافظه نوری زمستانی مردگان را سپید میدارد
اما من معاصر بادها هستم ص 29
در شعر انتها وقتی شاعر به تدفین زندگی میرسد، تنها به تسلیمی سر سپرده است که از بر ملا شدن سردی این زمستان و کوتاهی خود نقش گرفته است، دقیقه و باد و باران نماد زمان است و شاعر کم کم در کوتاهی صدای مردگان استحاله میرود و به نوری زمستانی که آن حقیقت دست نیافتنیست فکر می کند. نظام شهیدی همیشه در شعرهایش به جستجوی آن حقیقت دست نیافتنی ست، آرزوی رسیدن به این حقیقت در شعرهای او با لحن اندوهی ازلی- ابدی نمایان است. در شعر او هنوز همه چیز مقدس است و او با دست جلوی رخنهی روزمرگیهای پیش پا افتاده را گرفته است. لحن شاعر خصوصاً در کتاب آخرش لحنی بسیار غمگین و رو به پایان است که به سالخوردگی اعتراف میکند.
و من که سروی سالخورده ام، راوی اتفاق فصل ها و شما
خود داستانی موازی ام
تسلایم آسمانی ست که با هر پلک زدن تازه می شود.
اما من معاصر بادها هستم
صفحهی 13
جهانبینی شاعر نسبت به زندگی و مفاهیم بزرگ به شاعر قدرت درک و ایستادگی داده است در مقابل جهانی که در هم شکستهاش کرده. شعر «بیمارستانهای ما» اوج این نوع بیان است. پلک زدن به عنوان یک کنایه بارها در طول کتاب تکرار میشود و از ترجیع بندهای شعر نظام شهیدیست. عکس، سینما، داستان و… از عناصر نوستالژیواری هستند که شاعر را به یاد خاطرات گذشتهی خود میاندازد. شاعر در جریان این یادآوری کم کم خسته و محو میشود و شعر او مراسم اختتامیهایست برای جهان. شاعر مدام از داستانی حرف میزند که از ذهن او بیرون نمیرود. مسائل پیش پا افتاده از او نیروی زندگی را گرفته است هم ازین روست که شعر بیمارستانهای ما شکل میگیرد. بیمارستانهای ما استعارهای ست برای موقعیت بیمار آدمی در جهان امروز. در این کتاب او حتا در شخصیترین حسها هم فعل جمع به کار میبرد. راوی اول شخص همگانی شعر او را به یک همسرایی اسرار آمیز بدل کرده است. شعرها شبیه خطابهای نمایشی هستند، لحن تخاطبی شاعر و نیاز حضور ضمیر شما یعنی اینکه شاعر برای اجرای بیان خود به تماشاگرانی نیاز دارد که او را ببینند و حرفاش را بشنوند. تقابل من و شما اینگونه آغاز میشود. زنی که در مقابل جهان قرار دارد کمکم در جریان ناگزیر و طبیعی پدیدهها حل و ته نشین میشود، فلاش بک مهمترین تمهید در یادآوری خاطرات اوست. عناصر نوستالژیوار به تکرار سرگیجه آوری میرسند و وهم و اضطراب شاعر را بیشتر و بیشتر میکند. شکوه، عظمت و سلطنت ناگریز بادها… زمان و مکان در شعر او بیارزش است، اما او در زمان و مکانی موهوم نشسته است و زندگی را برای خود تفسیر میکند.
تقابل زمستان و تابستان و عناصر متضاد در شعر او به جدلی طبیعی منجر میشود آینه و آفتاب و دالان سمبلهای شخصی ضمیر ناخودآگاه شاعرست. شاعر تقدیرگراییست که به تراژیک بودن هستی موهوم خود اعتراف میکند. تقدیری که حاصل نیرویی بیرونی ست و عناصر طبیعی در آن بیش از حد نقشمندند.
شاید شعر نظام شهیدی آن پرسش فطری ست که بارها در طول ادبیات تکرار شده است، از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر ننمایی وطنم.. و این شعر به او جهانبینی و خصلتی متمایز از باقی شاعران این چند دهه بخشیده است. او سالکیست که به جستجو میاندیشد و به غایت. و هویت ملکوتی غایی را در شعرهایش رقم میزند.
«بیمارستانهای ما» که یکی از بهترین شعرهای نظام شهیدی ست، استعارهایست دردمند از وضعیت انسان امروز و شاید رثایی ست بر آنچه که میبینیم، حتا انسانی که قدرت عصیان بر علیه این تقدیر را ندارد: «چه کسی میگوید من تکرار آفتاب را ترجیح می دهم؟» اما این شاعر است که دلش می خواهد به ابدیتی آبی گوش فرا دهد و صدای تنفس آرامش امیدبخش اوست، نظام شهیدی در این شعر از تعابیری استفاده کرده است که جدید و نمایانگر این زندگی دردمند است: روز لاغر، صبح کامل است، آهها کش میآیند به اندازهی تمام جوانی ما، پلک گچ گرفتهی ما….
فضای آغاز شعر فضای صبحی ست که بیمار پلک باز کرده است، تعابیر شاعر تعابیری استعاری و عجیب است، تعابیری که حاوی مسخ شدگی و بیمارگونگی ست. شاید تشبیهات بسیار زیبا و ژرف نظام شهیدی در این شعر یادآور تشبیهات عجیب منوچهری دامغانی باشد به گونهای که تصویرسازی، تصویرسازیهای آسان و سهلالوصول نیستند بلکه تصویرهایی چند لایه که از زبان فارسی کارکردیترین استفاده را کردند و تصویر به نوعی در بیان شعر درونی و هضم شده است . این تصویرها جلوهای مثبت و زیبا را تداعی نمیکنند بلکه فاجعهبار است. او از جلوههای نمایان کردن شدید عاطفی در شعر زنان دیگر فاصله میگیرد.
با سپیدی استخوان شکسته ی صبح
روز لاغر در اتاق می افتد
آفتاب خاکستری ست
تعبیر «استخوان شکستهی صبح» در آغازِ شعر تعبیریست که فضای بیمارستان را به خوبی نمایان میکند، تعبیری که جمع بندی چند توصیف و تصویر ساده است که در شعر با بیانی ماهرانه به پیچیدگیِ هنرمندانهای انجامیده است:
- استخوانی که شکسته است
- صبح
- صبح سپید است
- استخوان سپید است
- استخوان صبح شکسته است
- استخوان صبح سپید است
- صبح شکسته است
- استخوانی شکسته است
ما در بهترین نمونههای شعر امروز ایران ازین هشت نوع تصویر بسیار میبینیم، اما تصویری که نازنین نظام شهیدی به کار برده است از کارکشتگی زبانی و پیچیدگی ذهنی خبر میدهد که حاوی پیچیدگیهای اجرای اوست در شکل دادن به زبان، هم در محور همنشینی و هم در محور جانشینی. نظام شهیدی در این شعر میخواهد روایتگر فضای موهوم بیمارستان باشد، در این روند ناچار او از توصیف مدد میجوید، اما این توصیفات در صافی ذهن او به تعابیری عجیب و قابل تأمل بدل میشوند. اشاره به نوزادگانی که پشت پلکشان هنوز خورشید برنیامده است در کنار فضای احتضار کنتراست و نقیضهای شعری ایجاد خواهد کرد، خواب ورم کردهی این نوزادان که به کابوسی تعبیر خواهد شد. شاید با این دو سطر به عیان شاعر به استعاری بودن ترسیم این فضاسازی اعتراف میکند:
زیرآفتاب، بیمارستانهای ما
روی دست جهان مانده است
و انتهای شعر را ابدیتی آبی رقم میزند که مرگ و فراموشی ست.
ترجیعبند شما، شعری ست حاوی سی قسمت که ترجیع بند شدن ضمیر «شما» این شعرها حضوری خلاقانه است که کمتر در شعر معاصرمان با آن مواجه بوده ایم، هر چند در شعر احمدرضا احمدی حضور این شما وجود دارد، اما شما در شعر احمدرضا احمدی شمایی ست که در ناخودآگاه شکل میگیرد و مسلماً با ضمیر «شما»ی نمایشی شعر نظام شهیدی تفاوت دارد. این شما زیرمجموعهی وسیعی را در بر میگیرد از جمله اطلاق مودبانه شخص مقابل تا حضور در یک صحنه و ضمیر “شما”ی نمایشی. تاویلپذیر بودن این ضمیر یکی از خصلتهای جذاب این شعر است و باید این نکته را هم به خاطر داشته باشیم که حضور دو ضمیر ( تو و شما) برای اطلاق شخص مقابل به جای واژهی یکهی you در زبان انگلیسی، کارکردی ایهاموار به این ضمیر داده است. با هم قطعهی شمارهی هفت را میخوانیم:
پس من در شما زاده میشوم
همچنان که در خوابهای شما کشته میشوم
حتا پیش از آنکه آفتاب مرا به قتل برساند
صفحهی 89
در شعر بالا فضاسازی یک قتل و فضاسازی بوسیلهی عناصر طبیعی دیده میشود. یعنی اینکه پارادوکس کشته شدن و زاده شدن تقابلی مهم است که جغرافیای ذهنی شاعر را تسخیر کرده است. «شما» که موجودی ست در تخیل شاعر که میخواهد در او حلول پیدا کند و استحاله برود. این شما راوی را از قتل نجات میدهد، هر چند که این بار ممکن است در خواب کشته شود به جای اینکه به وسیلهی آفتاب به قتل برسد. این سه سطر حاوی سه توازی رازآمیز است و حاصل تنیدگی سه اتفاق در هم. در این شعر کوتاه شاید ارائهی یک فضاسازی نامتعارف و کلیشهای زنانه که نمایانگر سانتیمانتالیسم در شعر زن است مواجه نمیشویم. جهانبینی و عمق جهانبینی در این جا منجر به فضاسازیای شاید تنیده شده در مرگ شده است. هستیای که لحظهی سقوط فاجعهای را میبیند و بیان این فاجعه را سانسور نمیکند. تنیدگی مرگ و زندگی، هراس از کشته شدن و میل به قتل رساندن، قساوتی ست که به شعر تحمیل شده است.
شاعر به بازی شطرنج علاقهی ویژهای دارد، در شعر «شه مات» شاید شاهنامهای امروزی را با مهرههای یک بازی ساخته است:
انتهایِ این بازی
ما دو شاهِ خستهایم
که رنگهایمان را از یاد میبریم.
در این سپید و سیاهِ فصل و سال و ثانیهها،
من در کدام خانه مات خواهم شد؟
سلطانِ سالهایِ سپید!…
در این تناوبِ تاریک،
در قلعهای انتهای جهان
شاهی شکسته است
که تمامِ خانههای وقت را
به تو تقدیم میکند.
شاهی شکسته!
بینیزه
بیکمان
بیتیغ
بیسپر
بیخنجر
بیخورشید
بیماهِ نو
گمشده، بیطالع
با کدورتِ چشمی که دیگر نخواهد دید،
برقِ ستارهاش را در راههای فلک.
شاهی تاریک
بیاسبان و پیلانش
بیسوار و کماندارَش
بیبارانها که بتازند یا به تسّلا فرو بارند
و بیخمِ ابرویِ دوست…
شاهی کشته.
شاهی شکسته.
شاهی تاریک…
اما گاه شعر نظام شهیدی در کتابهای نخستاش محصول تکلف و طمطراق است که حاصل تأثیر زبان شاملویی ست، زبانی دیرینه، فاخرانه و آرکائیک . جهانی که بار دنیایی نئوکلاسیک را به دوش میکشد، جهانی که هنوز نشانههای کهن و باستانی خود را نگه داشته است؛ اما آیا شعر نظام شهیدی با این چیزها ساخته و پرداخته نشده است؟ هر چند شعر نظام شهیدی در بطن خود با نیازهای یک دورهی شعری منطبق است حتا با نیازهای جهانبینی نهفته در این شعرها هم منطبق است و اما در دو کتاب «ماه را دوباره روشن کن» و «بر سه شنبه برف می بارد» بیان از یک تقطیع پلکانی و بیانی مقطع نشأت میگیرد یعنی بار موسیقیایی کلام حاصل از سکوتهای میان این بیان منقطع است اما حضور تقطیع جلوی روند طبیعی کلام و لحن طبیعی و بالفعل زبان را میگیرد و این ایراد نه فقط بر این شعرها بلکه بر کلیهی کسانی که ازین شیوهی بیانی استفاده میکنند وارد است. شعر نظام شهیدی در کتاب آخرش محصول همامیزی شعر گفتار و سیلان ذهن است و گاه محصول نوعی پراکندگی، در گذشته در جائی نوشتهام که شعر گفتار چون به ماهیت موسیقیایی، نحوی و واژگانی زبان یک شعر بی اعتناست در زبان سنگ نمیشود و به یاد نمیماند؛ یعنی به هرج و مرج بدل میشود دراینصورت عدم فرم زبانی در یک شعر، بیان را تثبیت نمیکند؛ شعر نظام شهیدی در کتاب آخرش در میانهی شعر گفتار ایستاده است. روانی و سادگی شعرهای آخر او خواننده را به دنیای کودکی میبرد، دنیایی که حالا بی تکلف است و طمطراق و به خود واقعیاش نزدیک شده است.
شعر «جواهر ده» از فضاسازیهای کلیشهای برای سرودن یک مرثیه دوری میجوید و مرگ را جور دیگری روایت میکند؛ اشاره به صداهایی که در گوشی تلفن تکرار میشوند و تصویر خودکشی تراژیک « غزاله علیزاده» و شبیه کردن آن به نقاشیهای قرون وسطی بدیع و قابل توجه است:
نگاهی به شعرِ نازنین نظامشهیدی نوشتۀ رُزا جمالی
جواهر ده
برای غزاله علیزاده
گُلی نادر به بار آورده آن درخت؟
یا خانم! شما از میان سنگها پدید میآئید؟
در گوشیِ تلفن درهایی باز میشود
درهایی بسته میشوند
راهروهایی تو در تو ادامه مییابد
با طنینی طولانی: راست است آیا؟…
راست است!
بیایید عکس بگیرید!
و باور کنید این تابلویی غریبتر از «بانوی صخرهها» است.
آنجا که او به اضافۀ آسمان کودکی تنهاست
در جنگلی با ابر، با قصه…
معبدی پنهان
معنی مخفی
نقاشیِ باستانیِ مردمی بدوی که غزالی را نقش کردهاند
و جنگل که ناگهان از کشفِ حضورِ غزالی زیبا، خاموش میشود…
اردیبهشت آهسته میشود
آنقدر که سرانجام میایستد در آونگی راست
و این توقفِ دستِ خستهای است که عقربههایی بیشمار را ورق میزد
چرا این اردیبهشت این همه سرد است؟…
حالا باید خیابانهایِ بیدزده را
راههایِ این همه خالی را
مثلِ شالی کهنه به خود پیچید
شما بیشتر به میوۀ مخفیِ این درخت میمانید.
خانم! میشود شما را از شاخه چید
تا گلویِ آوازهایِ نگفته تازهتر شود؟
یا قربانیِ اردیبهشتهایی در جهان هستید
که همیشه میآمد،
زمین را بغل میکرد،
تا که سرانجام شما را باز بیابد
روی گرداندهاید، چشمها بسته است.
به سالهایِ نیامده دیگر نمینگرید؟
یا آخرین پرده تمام شده است
اما ما زیرِ عکسِ شما میمانیم
وقتی به دیدار اردیبهشت میآیید
و یک صندلی از مریمی نامرئی چراغانی است…
خانم! شما نشانی دستهایِ مرا میدانید
پس وعدۀ ما در یک عکسِ یادگاریِ دیگر!…
و آخر اینکه چرخهی کائنات، کهن الگوها، زیستن در مکانها و زمانهای مختلف در شعر نازنین نقش مهمی دارد. رمز و رازگونگی فصول، خاطرهها و رویاها و چرخهای از تداعیها از زمان حال و گذشتهای تاریخیست و این شعرش را بیزمان و مکان کرده است. کشف و شهود و لحظههای هستیشناسانه نقش عمده ای در آثار او دارد. انگار شاعر دارد مسائل بزرگ و کیهانی و شاید هستیشناسانه را برای خود از نو تعریف میکند و به جستجوی کشف ارتباطاتی هستی شناسانه و معرفتشناختی بین اشیاء و کلمات است.
شاعر به جستجوی لحظهای مقدس است و میخواهد این لحظه را در عالمی فراکیهانی برای خود تعریف کند.
عناصر چهارگانه و جدال آب و باد و خاک و آتش در شعر نازنین نظام شهیدی مهم است، واژههای پر بسامد او واژههای کاربردی در فلسفهی اشراق است.
برای نازنین نظام شهیدی لحظهی سرودن شعر لحظهی کشف هستی شناختی نامیدن اشیاء است، همان لحظهای ست که او دوباره همه چیز را برای خود تعریف میکند.
نازنین شاعری استعارهپرداز و نمادگراست؛ نشانههای شعر او نشانههایی یکه است که او خلق کرده است. این فرآینده بازآفرینی از استعارههای مرده و کشف استعارههای جدیدتر در شعر نازنین نمود عملی دارد.
نشانهها در شعر او نشانههای قالبی نیستند بلکه نشانههایی هستند که او خود خلق کرده است.
انگار در این شعرها شاعر به گونهای دارد حدیث نفسی از عالم ناخودآگاه خود را برای خوانندهاش واگویه میکند، کهنالگوی سفر مقدس او را به مکانها و زمان هایی نامعلوم میبرد و جغرافیایی نامعلوم را کشف میکند.
حسهای شهودی اش در آثار پایانی اش قدرتمندتر می شود و ایجاز در کلام و بیان آن بیشتر و بیشتر. انگار شاعر در شعرهای آخرش خود را در فضایی شهودی مغروق ساخته است و به کشف لحظههایی بکر و باورناپذیر در زبان میپردازد.
واگویههای ذهنیاش در اشعار اواخر زندگی اش اوج میگیرد و قدرتی ماهوی و روحانی به خود گرفته است؛ گویی شاعر دارد از جهانی سخن میگوید که ما هنوز به آن پا نگذاشتهایم و در جستجوی پیوستن به آن هستیم.
چنانکه هایدگر میگوید «زبان خانهی هستی ست» و شاید نازنین در جستجوی این خانهی هستی بوده است.
نگاهی به شعرِ نازنین نظامشهیدی نوشتۀ رُزا جمالی
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»