تحلیل داستان و نمایشنامه
واکاوی داستان سه غریبه
واکاوی داستان سه غریبه
*دوست عزیز
برای مطالعهی این بخش لازم است ابتدا
خلاصهی داستان را بخوانید.
واکاوی داستان سه غریبه
داستان «سه غریبه» با شرح موقعیت کلبهی چوپان و شرح یک میهمانی به مناسبت تولد دختر دوم خانواده آغاز میشود. موقعیت کلبه طوری است که به آن حالتی رازآلود میدهد. هرچند کلیه محقر است اما توصیفات طوری است که از رضایت درونی خبر میدهد. مردمانی ساده و بیشیله پیله با خوشیهای زلال و دست نخوردهای در این داستان ترسیم میشوند که میتوانند مانند موقعیت کلبه دور از تمام زیادهخواهیها و نگرانیها و راضی و شاد با حداقل امکانات باشند. چوپان زندگی شادی دارد. او برای تولد دختر دوم جشن گرفته و همسرش زنی است صرفهجو که از خانهی پدری مقداری پول آورده و با آن و از دولت قناعت به پادشاهی رسیدهاند.
مسئلهای که در این داستان مطرح میشود مرز باریک میان صرفهجویی و خساست است که باید مراقب آن بود. زیرا فرد خسیس دائم باید همهچیز را زیر نظر بگیرد و بنابراین از درک شادی عمیق بیبهره میماند. هرچند باید مقتصد و صرفهجو بود اما نباید این امر را حتی به جشن و روزهای خاص تعمیم داد. در این داستان میبینیم برعکس فِنل چوپان، همسرش از مهمانی لذت نمیبرد و فقط به فکر آن است یک لیوان شراب کمتر مصرف شود. اما ماجرای اصلی خساست خانم فِنِل نیست. ماجرای دو غریبه است که باهم گرم میگیرند و صمیمی میشوند. غریبهها در خوردن و آشامیدن شراب عسل زیادهروی میکنند و خانم فنل را حسابی عذاب میدهند. (پرداختن به حاشیههای رفتار دیگران میتواند ما را از توجه به اصل مطلب دور کند، همانطور که توجه به میزان خوردن شراب توسط خانم فنل اصلا نگذاشت از مهمانی لذت ببرد) دو غریبه باهم آواز میخوانند و لیوانهایشان را به هم میزنند. نهایتا میفهمیم آن دو غریبه جلاد و زندانی فرار کرده بودهاند.
نکتهی مهم این داستان خونسردی مجرم فراری و آواز خواندن با جلاد خویش است. به اصطلاح امروزیها او بسیار هنرمندانه توانست با هوش هیجانی بالای خود که باعث کنترل هیجاناتش شد، بحران پیش رویش را مدیریت کند و با آرامش از آن مهلکه جان به در ببرد. میتوان گفت پیام این داستان و روحش این است: گاهی تمام کاری که باید انجام داد، هیچکاری نکردن است. مجرم هم همین کار را میکند. وقتی چوپان و دیگر مهمانان دنبال مجرم میروند او به کنار جلاد برمیگردد و ادامهی کیک و شرابش را میخورد. این داستان پیام دیگری هم دارد. یکی از بهترین و امنترین جاها برای مخفی شدن بیخ گوشِ دشمن است. این داستان آدم را یاد فیلم «پدر خوانده» میاندازد: « به دوستانت نزدیک باش، به دشمنانت نزدیکتر» و در لایههای عمیق میتوان گفت منظور داستان این است که:
همیشه از جایی میخوری که فکرش را نمیکنی و جایی که اعتماد بالایی وجود دارد. دقیقا همانجاست که باید به آن شک کرد و منتظر خیانت شد. من نیز این محتوای «خیانت دیدن از جایی که به آن اعتماد زیادی بوده» را در شعری به نام «بنزها» آوردهام:
« وقتی رودها
که نامههای بلند کوهستان بودند
دیگر به دست دریا نمیرسیدند
وقتی ذهنت پر میشد از آشیان خالی
و او که همیشه فکر میکردی
آبستن چراغها بوده
جوجههای تاریکی بیاورد
و این شعر را که داری در گیلاسها میریزی
از خوشههای خاموشی رسیده باشد»
باید توجه داشت نویسنده در این داستان اعتماد حاصل از نزدیکی را نشانه گرفته و این داستان برخلاف ظاهرش روحی بدبینانه دارد. نکتهی دیگر صحنهی پایانی داستان است. گور خانم و آقای فنل را علفها پوشانده. گویا داستان در پایان عاقبت آدمی و پایان تمام حرصها، حسادتها و خساستهایش را نشان میدهد. و این سوال در ذهن ناخواسته نقش میبندد وقتی همه چیز به این سرعت تمام میشود چرا باید اینقدر سخت گرفت؟ و مانع لذت خود و دیگری شد. شراب عسل در این داستان میتواند نمادی ار لذتهای زندگی باشد. دو مرد بیگانه جلاد و مجرم خیلی قدر زندگی را میدانستند. چون جلاد کارش کشتن دیگران بود و جرم هم داشت برای زنده ماندن فیلم بازی میکرد. اما زن میگفت: دیگر شراب عسل نمیاندازم خیلی دردسر دارد! درواقع او از آن دست آدمها بود که از کیسهی زندگی خرج نمیکرد مبادا بدهکار مرگ شود! او شراب رقیق و بنجل را ترجیح میداد. ترس ِ از دست دادن و در قحطی افتادن بر روح زن چوپان حاکم بود. زن چوپان دقیقا از این منظر نمایندهی آن تیپ از آدمهاست که از ترس تمام شدن یا وقت کم آوردن هرگز شروع نمیکنند و کاری درخور صورت نمیدهند. افرادی که روحشان متمرکز بر فقر است نه ثروت. و این امر (فقر) ربطی به بیپولی ندارد زیرا چوپان هم بیپول بود اما برخلاف زن تفکر و روح فقیری نداشت اما زن از خانهی پدریاش پولی هم آورده بود ولی فقیر و حسابگر افراطی بود.
مطالب بیشتر
- واکاوی داستان شنل اثر نیکولای گوگول
- واکاوی داستان ویکفیلد اثر ناتانیل هاثورن
- واکاوی داستان ساده دل از فلوبر
- واکاوی داستان قصر
- شعر اخراج
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو