جهان نمایش
نگاهی به چند نمایشنامۀ مهم یوجین اونیل
نگاهی به چند نمایشنامۀ مهم یوجین اونیل
نمایشنامۀ آناکریستی (دوم نوامبر) اونیل را به گذشته و به خاطراتش از اسکلۀ «دریای شیطان آشنا» بازگرداند و طرح نامنتظرهای با شخصیتهای واقعی زنده به دست داد. پایان خوش آن اصلاحطلبان پرووینس تون را تکان داد، با این همه شاید در بردن دومین جایزۀ پولیتزر او را یاری کرده باشد. (آیا این وجدان پنهان ما نیست که از ما انسانهایی میسازد که به داستان زندگی فاحشههای اصلاحشده علاقهمند میشویم؟)
اصلیتر از اینها، نمایشنامۀ گوریل پشمالود (نهم مارس 1922) بود. زن جوان ثروتمندی به تماشای موتورخانۀ یک کشتی اقیانوسپیما میرود، از دیدن هیکل و قیافۀ دودزده و کثیف یانک، سَر آتشکار کشتی، به هراس میافتد؛ وی را «حیوان کثیف» خطاب میکند و میگریزد. غرور مرد که زاییدۀ مباهات او به قدرت جسمانیش است، جریحهدار میشود؛ آگاهی طبقاتی او سَربرمیکشد و سوگند میخورد که انتقام خود را از میلیونرها بگیرد. هنگامی که به ساحل میرسد، تصمیم میگیرد که به I.ww بپیوندد؛ این سازمان وی را به این بهانه که آدم بسیار خشنی است، نمیپذیرد. او از صحبت کردن با گوریلی، در باغ وحش رضایت خاطر بیشتری پیدا میکند. با اهرمی قفل در قفس را میشکند، حیوان را آزاد میکند و همچون همنوع میمون پشمالود، دستش را بهسوی او دراز میکند؛ گوریل با چنان قدرتی او را در آغوش میفشارد که دندههایش میشکند و ریهاش میترکد. گوریل او را به داخل قفس میاندازد و در را قفل میکند، مرد در آنجا از پای درمیآید و میمیرد. هنگامی که من این نمایشنامه را دیدم، آن را نوعی بیانیۀ پرولتاریایی تلقی کردم؛ اکنون که آن را میخوانم، متوجه میشوم که تمام آتشکاران کشتی غیر از یک نفر، بشارتهای آن را به باد تمسخر میگیرند. خود یانک، پیش از آنکه مورد اهانت قرار گیرد، تقاضا دارد که کارگران یدی به مثابۀ عنصری حیاتی در اقتصاد پذیرفته شوند؛ او خواهان احترام است؛ خواهان «تعلق داشتن» است. نتیجۀ نمایشنامه چنین مینماید که خشونت انقلابی را به مثابۀ بازگشتی به توحش هجو میکند.
در 17 مارس 1924 در نمایشنامۀ جوشخورده، اونیل از ازدواج همچون نوعی پنداربافی خام، تصویر بیرحمانهای ارائه میدهد که از ملال و جدال متقابل به یکی دو «عشقبازی» میرسد و در بهترین شکل، با سازشی کسالتآور به پایان میرسد.
نمایشنامۀ «میان پردۀ عجیب» رکورد تازهای برای اونیل برجای نهاد. این اثر برای سومینبار پولیتزر را نصیب او کرد. موضوع نمایشنامه یکی از تحلیلهای تند و تیز اونیل از زن و عشق است. شخصیت اصلی و مورد تحلیل، نینا لیدز است که مانند بسیاری از زنان فکر میکند باید دو پُشته بار کند. در آغاز، عاشق گوردن شاو است؛ سربازی که در جنگ جهانی اول کشته میشود. سپس با سام اوانز ازدواج میکند و آنگاه با ادموند دارل زنا میکند و سپس بچۀ این زنا را به سام اوانز میقبولاند که از اوست. وی بچه را گوردن مینامد و تمام عشق خود را به او معطوف میدارد. هنگامی که این گوردن دوم بزرگ میشود، نینا لیدز به نامزد او به شدت حسادت میورزد. با رفتن پسر و نامزدش و مرگ شوهر، تنها و منزوی میماند و به عشق پدرانۀ یک دوست قدیمی پناه میبرد و در سالهای رو به خاموشیش چنین نتیجه میگیرد: «زندگی ما میانپردهای عجیب و تیره در نمایشنامۀ پدر ما در آسمان است». این نمایشنامه بسیار بلند و پیچیده است، اما همچون نقطۀ عطفی در تاریخ تئاتر امریکا مطرح میشود.
نمایشنامۀ یخ فروش میآید وضعیت اسفبار حدود بیست آدم پریشان را در سالن هری هوپ که بازتاب خاطرات خود اونیل از کافههای هل هول و جیمی دیریست بود عرضه میکرد. مضمون نمایشنامه، نقش توهم در زندگی آدمها بود: این ولگردان همواره در رؤیای گشایشی نامنتظره یا موفقیتی، سیر میکردند و تا هنگامی که پیروزی مورد انتظار از راه برسد یا «یخ فروش» (لقبی که به مرگ داده بودند) بیاید و آنها را با خود ببرد، خود را با میخوارگی دلگرم میکردند.
کسی که پیوسته و بیش از همه مست است هوگو کالمن است؛ هیپولیت هاول در زندگی واقعی آنارشیست شوخ طبعی بود که از سال 1912 میشناختمش. این مرد همان کسی است که به جرم شاشیدن در خیابان پنجم نیویورک دستگیر شد و در دادگاه به این بهانۀ «تمدنپسندانه» دمار از روزگار قاضی درآورد که «چرا در شهر شما آبریزگاه عمومی نیست؟»
کالمن بر اثر سر و صدای سالن از خواب بیدار میشود، بر سر آدمهای دور و برش فریاد میکشد: «خوکهای سرمایهدار! مفتخورهای بورژوا! شما برای بردهها حتی حق خوابیدن هم قائل نیستین؟» فیلسوف آنان لری اسلید است: همان دوست قدیمی اونیل، تری کارلین، عضو پیشین I.w.w «با چهرۀ رئوف امّا شاد کشیشی پیر.» لری میگوید: «قسمت آنارشیستی جنبش رو فراموش کنین. خیلی وقته که من از اون بریدهم. متوجه شدهم که آدما نمیخوان از دست خودشون خلاص بشن، چون که این خلاص شدن معنیش اینه که باید از حرص و آز دست بکشن. اما اونا هیچوقت یه چنین قیمتی برای آزادی نمیپردازن… به همین دلیل بود که من یه وابستگی فلسفی برای خودم دست و پا کردم.» لری تنها فرد عاری از توهم در میان این وهمزدگان است، اما با پنداربافیهای امیدوارانۀ آنها همنوایی میکند: «ایمان رو مسخره نکنین… مردهشور حقیقت رو ببره! همان طور که تاریخ دنیا ثابت میکنه، حقیقت هیچ ربطی به هیچی نداره، کاملا نامربوط و غیرواقعیه…غلط بودن خیالات واهی، همون چیزیه که به تموم ما حرومزادههای دیوونه، چه مست و چه هشیار، زندگی میده. و این اونقدر عمل فلسفی توش هست که بشه با یه استکان عرق سگی تاخت زد.»
صحنۀ دلآزاری است، اما به اعتقاد اونیل «اسرار روح انسان را لخت و عور میکند.» گرچه وراجیها، تکرار مکررات، دعواهای مستانه و آشتیهای اشکبار آن را خراب میکند، با این همه در میان نمایشنامههای امریکایی تنها یک نمایشنامه به همین بلندی و وحشتناکی میماند که از یخ فروش میآید پر قدرتتر است.
نوشتن سیر روز دراز در شب را اونیل در خانۀ به سبک چینیاش در کالیفرنیا در سال 1339 آغاز کرد؛ زیرا به گفتۀ کارلوتا، «چیزی او را یکسره به خود مشغول میداشت.» چرا که به گفتۀ اونیل، «در قلبهای ما زخمهایی هست که نمیتوانیم فراموششان کنیم.»
این نمایشنامه یک روز از زندگی خانوادۀ تایرون را روایت میکند. پیشتر چیزهایی از خاطرات واقعی اونیل در خانۀ نیولندن، بیرون کشیدهایم. همه در این خانه میگساری میکنند؛ مگر مادر که مورفین مصرف میکند. جیمی جوانی کم و بیش شرور است: میگساری، روسپیبازی و غرولند دائمی به پدر که چرا برای درمان سل ادموند او را نزد پزشکانی که ویزیتشان گران است، نبرده است. پدر پاسخ میدهد: «ادموند [یوجین] با زندگی دیوانهواری که بعد از اخراج از دانشگاه پیش گرفت، دستی دستی زندگی خودش را تباه کرد، میگویی بهترین متخصصهای امریکایی برای او چه کاری میتوانستند بکنند؟… او از تو تقلید کرد و به عیاشیهای برادوی روآورد، در حالی که هیچوقت بنیۀ بدنی تو را نداشت…او مثل مادرش همیشه یک مشت رگ و پی بوده.» هنگامی که جیمی بیرون از خانه است، پدر میگوید: «احتمالاً الان توی فاحشهخانههاست.»، ادموند اعتراضکنان پاسخ میدهد: «چه اشکالی دارد اگر آنجا باشد، ها؟» پدر، ادموند را با این نسبتها به باد سرزنش میگیرد: «تو با این احساسات سوسیالیستی آنارشیستی لعنتیات…ایمانی را مسخره میکنی که با آن متولد شدهای و بارآمدهای؛ ایمان واقعی کلیسای کاتولیک؛ انکار تو هیچ فایدهای جز نابودی خودت برایت نداشته!» ادموند با گستاخی پاسخ میدهد: «خدا مرده است!»
این نمایشنامه چهارمین جایزۀ پولیتزر را برای نویسنده آن به ارمغان آورد. من آن را بزرگترین نمایشنامۀ اونیل میدانم.
منبع
تفسیرهای زندگی
ویل و آریل دورانت
ترجمۀ ابراهیم مشعری
نشر نیلوفر
نگاهی به چند نمایشنامۀ مهم یوجین اونیل
مطالب بیشتر
- تعمقی در نمایشنامۀ پرندۀ آبی اثر موریس مترلینگ
- نگاهی به گوریل پشمالو اثر اونیل
- پیام ساموئل بکت: باید به زندگی خندید!
- نگاهی به نوای اسرارآمیز امانوئل اشمیت
- نقد نمایشنامۀ آنتیگونه اثر سوفکل
نگاهی به چند نمایشنامۀ مهم یوجین اونیل
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…